سرباز اسرائیلی : حزب الله با شمشیر می جنگید!!!

این داستان درتلوزیون اسرائیل و درروزنامه هاآرتص صهیونیستها منعکس شد وخواننده ی گرامی می تواند وارد سایت انگلیسی روزنامه مزبورشود و مطالب بیشتری ازاین دست را درآنجا پیداکند.

کانالهای تلویزیونی اسرائیل ازیکدیگر پیشی می گرفتند جهت دعوت از سربازان و افسران نخبه تا در استودیو بیایند و میهمان برنامه ی آنان شوند و ازفاجعه ای که برایشان رخ داد آشنا و ازماجرا مطلع شوند.

یکی ازافسران لشکر «غولانی» که نامش «ایثان آیخنر» و یکی ازدستانش قطع شده بود، دربرنامه حضور داشت. مجری برنامه از او پرسید چه شد که دستت درجنگ قطع شد؟ او هم پاسخی داد که همگان را به تعجب و شگفتی واداشت.

ایثان گفت : جنگ بسیار سختی را تجربه کردیم، درحالی که وارد حومه ی شهر بنت جبل می شدیم و تعدادمان هم بسیار زیاد بود. من پشت یک درخت موضع گرفتم تا سربازان لشکر را پوشش دهم و درعین حال با دوربین تفنگم، برخی خانه ها را زیرنظر داشتم تا هرگونه تحرک و جابجایی نیروهای حزب الله را رصد کنم. این بود که سه تن ازرزمنده های مقاومت اسلامی را دیدم که آرام و آهسته داشتند به سوی ما نفوذ می کردند تا سربازانمان را غافلگیر کنند.

در وهله اول به نظرم آمد که آنان هدفهای بسیار آسانی هستند، لذا همین که خواستم هدفگیری کنم و بطرف آنان تیراندازی نمایم، ناگهان با مردی سوار بر اسب و شمشیر به دست مواجه شدم که ضربتی به من وارد کرد و از نظر دورشد، من خیلی آشفته و وحشت زده شده بودم!

خانم مجری با شگفتی ازاو سؤال کرد: واقعاً آنها با شمشیر و اسب می جنگیدند؟! افسر اسرائیلی (ایثان) جواب داد: بله، حتی بعضی ازسربازان به من گزارش دادند تک سواری با اسبی تندرو آنها را دنبال می کرد و آنچنان سریع می گذشت که نمی توانستیم اورا هدف قرار دهیم.

************

عجایبی اززبان دشمن

یکی ازنظامیان اسرائیلی که درجنگ علیه حزب الله شرکت کرده بود گفت:

 وقتی حکومت ما جنگ را ضد لبنان تحمیل کرد، من درمنطقه (ایتاء الشعب) بودم که تک سواری با جامه سفید دربرابرم ظاهر شد، درحالی که براسب سفیدی سوار شده بود و شمشیری بدست داشت،

ضربتی به من وارد کرد که دستم قطع شد و ازنظر پنهان شد. گفته می شود که ایشان یک افسر اسرائیلی است که روزنامه های اسرائیلی هم داستانش را ذکر کرده اند.

************

تک سواری سپید پوش

یکی ازنظامیان اسرائیل که درجنگ 33 روزه علیه حزب الله و درنبرد وعد الصادق مشارکت داشت، گفت :

 وقتی من درجنگ بودم، تک سواری سپید پوش در برابرم ظاهر شد و با دستش به صورتم زد، آنگاه مرا رها

کرد و ازچشمم پنهان شد. ازآن پس ازچشمم به مدت دو روز اشک می آمد!

************

تونل

یکی دیگر از نظامیان اسرائیل که درجنگ شرکت کرده بود گفت : رزمندگان حزب الله تونل هایی دارند لذا وقتی به آنها حمله می کردیم، آنها مثل اشباح از

زیرزمین با جامه های سپید خارج می شدند، ماراهدف قرار می دادند و بلافاصله پنهان می شدند.

************

چه کسی موشک ها را جابجا کرد ؟

یکی ازرزمندگان مقاومت اسلامی لبنان نقل می کند : ما گروهی ازرزمنداگان درجای خاصی قرار گرفته بودیم و درعین حال مسؤولیت شلیک موشک های کاتیوشا علیه دشمن صهیونیستی برعهده ما بود. دستور آمد که تعدادی ازاین موشکها را به جای دیگری منتقل کنیم، اما ما فوق العاده خسته بودیم. ضمناً لازم به ذکر است که این دستور شبانه بدست ما رسید. لذا مطابق دستور توانستیم 5 یا 6 موشک را جابجا کنیم. بقیه را برای فردا صبح واگذار کردیم و خوابیدیم .

 وقتی برای نماز صبح بیدار شدیم متوجه شدیم تمامی آنها که تعدادشان 40 موشک بود منتقل شده است. هنوز هم نمی دانیم چه کسی این کار را انجام داده است.

 

************

ومارمیت اذرمیت...

یکی ازنیروهای مقاومت گفت :

ما درحال درگیری زمینی با دشمن صهیونیستی بودیم و هریک ازما 4- 5 خشاب گلوله بیشتر نداشتیم. درگیری خیلی شدید بود.

گلوله های یکی ازبرادران ما تمام شده بود، او ناگهان متوجه شد سلاحش با نبود هیچ گلوله ای همچنان شلیک می کند. مثل این بود که هنوز گلوله دارد.

************

5 موشک

یکی ازدلاوران مقاومت تعریف می کرد :

 من همراه گروهی ازبرادران بودم که وارد یکی ازخانه های خالی ازسکنه شدیم.

 ناگهان هواپیمای دشمن همین خانه را هدف قرار داد و تعداد 5 موشک بسوی ما شلیک کرد. اما هیچیک عمل نکرد.

************

مردان بی سر

با پایان یافتن جنگ 33 روزه، حدود 300 سرباز اسرائیلی برای درمان و نقاهت به بیمارستانهای اروپایی فرستاده شدند. چند نفر ازاین سربازان دریک برنامه تلویزیونی شرکت کردند :

دانی : ما اشباحی را می دیدیم که با ما می جنگیدند.

مجری : چگونه ممکن است؟ بیشتر توضیح دهید.

دانی : بارها به فرماندهی گفته ام که صحبتهایم عین حقیقت است. آنها ما را متهم کردند که ما مواد مخدر یا قرصهای روانگردان استفاده کرده ایم. به همین منظور، معاینات پزشکی متعددی روی ما انجام دادند.

مجری : دانی، تو می دانی اشباح وجود ندارند. تو می توانی ازمهارت نیروهای حزب الله دراختفا و سرعت عمل صحبت کنی. اما ازاشباح نه.

دانی :  من مطمئنم آنها اشباح بودند. شما می توانی برای من بگویی آنها چگونه درآسمان پرواز می کردند؟

( مجری و حاضران می خندند)

(مجری ازیک سرباز دیگر سؤال می کند.) : رافی تو درگزارش خودت آورده بودی که جنگ آورانی را دیده ای که بدون سر بودند. که با شما می جنگیدند. این موضوع را چطور تفسیر می کنی؟

رافی : من تنها کسی نبودم که آن موجودات را دیده ام. بلکه همه افراد یگان ما شاهد آن بودند.

مجری : خوب درآن موقع شما چه کردید؟!

رافی : هیچ! ازمواضعمان پابه فرار گذاشتیم.

مجری : آیا قبول داری که صحنه هایی که دیدی، درنتیجه استرس و ترس و وحشت جنگ بوده؟!

رافی: من به شما اطمینان می دهم که تمام افراد گروه این رزمندگان بی سر را دیده اند و خیلی واضح بود که آنها بدون سر هستند.

( دانی و رافی و بقیه افراد گروه را به بیمارستان های سوئیس و فرانسه اعزام کردندتا تصویر آن موجودات را ازذهن خارج کنند)

************

چه کسی مرا به اینجا آورد؟

یکی ازرزمندگان مقاومت اسلامی لبنان به من گفت :

 درجنگ ، زد و خردهای زمینی زیادی پیش آمد. ازجمله آنها این بود که یک نفر ازما با گروهی ازاسرائیلی ها درحال جدال بود. این زد وخرد مدت زیادی طول کشید، تاجایی که همه خشاب هایش خالی شد، او فکر می کرد که بزودی به شهادت خواهد رسید.

تانکها و مسلسل ها مدام بسوی او شلیک می کردند تا اینکه برزمین افتاد. لحظه ای بعد بیدار شد و خود را بین دوستانش یافت درحالی که جز چند زخم سطحی، آسیب دیگری ندیده بود. ازآنان پرسید : چه کسی مرا به اینجا آورد؟ گفتند : هیچ کس، تو خود به اینجا آمدی؟

************

به هدف زدی

یکی ازرزمندگان حزب الله که مسؤول پرتاب موشک های ضد تانک و بولدوزر بود، به من گفت : تعداد زیادی ازادوات دشمن وارد خاک لبنان شدند. لذا من پس ازصدور تصمیمات لازم ازمراکز فرماندهی بطرف موضع خود حرکت کردم و چند لحظه بعد شروع کردم به مجهز کردن خمپاره ها تا بعد مجبور نباشم با تأخیر مواجه شوم.

 درهمین حال تماس گرفتند و گفتند تانکها را بزن. به آنان گفتم: چند لحظه مهلت بدهید. دوباره تماس گرفتند و گفتند آفرین درست به هدف زدی. درحالی که خمپاره ها اصلاً دردست من نبود. به آنان گفتم : من که هنوز چیزی شلیک نکرده ام. بعد به تانک های دشمن نگاه کردم و متوجه شدم تانکها درحال سوختن است.

برگرفته از کتاب « معجزات و کرانات نبرد الوعد الصادق



به انتظار پدر

 کنار زمین ایستاده است

در حساس ترین لحظه بازی

بی آنکه بر سر دروازه بانی فریاد بکشد

یا نگران وقت بازی باشد

کنار زمین ایستاده است

هنگام که تماشاچیان فریاد می کشند 

به داور نگاه می کند ولالایی می خواند و گریه می کند

برای دخترکی که بازی تمام شده ونخوابیده

به انتظار پدر

که دیگر هرگز به خانه برنخواهد گشت

کنار زمین ایستاده است

و زمین را توپی می بیند

که شوتش می کنند و به دنبالش نمی دوند

در رویا خود را فلسطین می پندارد

فلسطینی که برای قدم زدن

از کسی برگه عبور نمی خواهد

فلسطینی که سنگهایش سنگ اند و سیبهایش سرخ

در رویا خود را گنبدی می پندارد

برای کبوترانی که از قبه الصخره بر می خیزند

و از جو زمین خارج می شوند

داور سوت را زده است

و میلیارد ها نفر روبروی تلویزیونها به خواب رفته اند

تنها ماه است که بیدار و مضطرب

کنار زمین ایستاده است.

علی محمد مودب

********************************

 شمشیر

تنها آذین رقص بود

و سواران خیالی

همیشه از شام می آمدند

بیروت

با صدای انفجار زیباتر می رقصید

و دشمن

بر دروازه قلب ها

اردو زده بود

 

سید دعا می خواند

و فوت می کرد به چشم بی حیای ماهواره ها

که ردّ خون را

در رگ های ما جست و جو می کردند

 

فرزندان عرب

هر کدام دیگری را می خورد

و خشم

واژه ای بی وزن بود در ادبیات

کلمات

تنها کسی را از جایی به جایی می رساندند

مثلا رفتگری خوش پوش را

به سازمان ملل

یا عیاشی را

به سلطنت حجاز

 

سید باور نداشت

سرزمینی با این همه شاعر

شکست خورده باشد.

علی داوودی

 

********************************

عمری‌ست عرب،مثل تو –یک مرد – ندیده است
تنها نه ندیده است،که حتی نشنیده است
تو،هیمنه‌ی نام خداوندی و هرگز
چشمی به جهان برتر از آن نام ندیده است
تو، قله ی سر سوده به خورشیدی و بی شک
بالاتر از آن،هیچ عقابی نپریده است
ای خون خدا دررگ مردان خداوند
پشت ستم ازهیبت نام توخمیده است
نامت همه جا بر لب مردان غیور است
زین تسمه که از گرده بیداد کشیده است
آن نعره چون رعد،رسا باد درعالم
تا صیحه ی صهیون،به سکوتی نرسیده است
دست ازتن این لشگربیداد بیند از
تا پازفلسطین و زلبنان نکشیده ست
سرمایه ی جاوید جوانهای جهان باد
خونی که برآن خاک خداوند دویده ست
امروزاگرزخمی شب کیش ترینی
فرداعلم نام تو بربام سپیده ست
دوراست،ولی دیرنه ای فتح خداوند
آن وعده که در آیه ی قران مجیداست
باکی دگرازحمله ی پاییز به دل نیست
«از خون جوانان وطن لاله دمیده ست»
گفتم که به پایت غزلی سرخ بریزم
بالای تو هر چند، فراترزقصیده ست!

جواد محقق

********************************

یکی باید خودش را میان شما منفجر کند

سطر سطر شهرکهای متروک را
خاکستری از شگفتی و سوال
بپاشد به بزرگراه های حیفا
یکی باید عطر اساطیری شب بوها
بوته بکارت و زیتون و نان را
با جزءجزء گیج گر گرفته اش
بپیچد به دور موشکی
از سواحل سیلی خورده
در جریان باد
CNN
از نام مرکاوا خوشش می آید
و از نام نیل که مبارک است
آه، سنت آگوستین قدیس!
انگشت‌های غسل تعمید ندیده ما
دینامیت‌های خدانشناسی هستند
که تالارهای پر نخوت شنبه را
شعله ور خواهند ساخت
موسا
با عمامه مشکی
دستش را از زیر عبا بیرون می آورد
و المنار منور می شود
عصا
به شمال شعبده بازان می افکند
و اتحادیه عرب شکاف بر می دارد
و CNN شکاف بر می دارد
و سازمان ملل...
سیدحسن!
هنه‌نای* تنها!
بوته شعله ور در بیابان طوی!
سنگفرش‌های خاکستری سرد را
با سرنوشت دندانهای خرد شده
با لخته‌های معظم خون
با اسامی حیران در باد پیچیده
آشنا کن
با سرنوشت عصرهای آرامشی که نیست
با شادمانه جیغ کودکانه ای
که در قانا ربوده شد
سیدحسن!
ای ترکش مصمم پرسؤال!
ای انفجار شریف باروت!

 *(هنه‌نا) آلبالوی کوهی درختچه ای ست بسیار مقاوم که در مناطق صعب العبور دامنه البرز می روید جایی که هیچ گیاه دیگری یارای روییدن ندارد. و از همین رو همیشه تنهاست. هنه نا برای چوپانان بسیار مقدس و محترم است.

کمال رستمعلی

 ********************************

تو تنها نيستي،
سيدحسن!
اين را مي‌تواني
از همه كوه‌هايي بپرسي
كه شعرهايم را زمزمه مي‌كنند
بگذار
دهان كودكانت را با خاك پركنند
تا فريادشان
به گوش بادها نرسد
بگذار
دهان كودكانت را با خاك پركنند
تا پرنده‌ها
آوازهايشان را
نياموزند
بگذار
قانا تكه‌تكه پرنده شود
سر سران عرب سلامت
به بادها بسپار
از قانا نگذرند
مبادا
بوي جنازه‌هاي سوخته
عيش جهانيان را خراب كند
به رودها بسپار
اين ستاره‌هاي سوخته را
رود رود نكنند
مبادا
چشمي به اشك بيفتد
اينجا آخر دنياست
هرچند
هيچكس باور نخواهد كرد
اينجا هر روز صبح زود
بوي غنچه‌هاي پرپر
فضا را معطر مي‌كند
اين را
همه ي خانه‌هايي كه ايستادن را
فراموش كرده‌اند مي‌دانند
فقط كافيست
از روز نامه‌ها بپرسي
اينجا هرروز صبح زود
كودكي پرنده مي‌شود
پرنده اي از روي سيم‌ها كم مي‌شود
و پنجره‌اي ديدن را فراموش مي‌كند
اينجا هرصبح
داغ‌ترين خبر دنياست
اينجا هرصبح
آخرين اتفاق است
همه اتفاق‌هاي اينجا
گل سرخ مي‌شوند.

 عباس محمدی

********************************

Passing by my comrades as their cadavers rot

Under this sun that is getting way too hot

looks like the blood spilling would never stop

there goes this bullet, the trauma that just caught

the memory of injustice passing through my heart

what ever happened to the small child's smile?

sealed with fear as he slowly rolls his eyes

what ever happened to the solace found in life?

drenched with tears as it slowly floats away

And I'm walking down the aisle of death and pride

never going to look back to seek a place to hide

I'm not going to accept this indignity that has been oppressed on me

I'm walking down the aisle of death and pride

I am not a drafted soldier nor am I paid to fight

no uniforms are present, no military might

I've got this burden on my shoulders and it's not getting any light

this anger starts to smolder, but it's not the reason that I fight

I am just a soldier of my own right

and we are just one soldier of our own right

 

آدرس وبلاگ شاعر این شعر:  http://catharsis.persianblog.ir

 

 

 

 

 

 

********************************

تو ننگ عربی، سید حسن!!!

نام تو را بایداز فهرست اعراب شایسته خط بزنیم !!

تو بجای آنکه در ایوان ویلای ساحلی ات

لم بدهی و چرت تابستانی ات را

با دود قلیان مفرح کنی !!!!   

تفنگ دست می‏گیری و از پشت تریبون المنار

با نعره‌ها‌یت چرت ما را پاره می‏کنی !!!

تو هیچ شباهتی به اعراب بزرگ نداری، سید حسن!

نه شکمت

 آن اندازه است که از پشت دشداشه‌ها‌ی سفید وقار عربی ات

را نمایان کند 

نه چفیه و عقال داری

تازه عمامه سیاه سرت می‏گذاری که ما را

به یاد خمینی می‏اندازد، !!

که یکبار چرت مان را پاره کرده بود

 تو ننگ عربی، سید حسن! 

 بجای آنکه در حرمسرایت بگردی

و رقص عربی ممالیک گرجی و اوکراینی ات را تماشا کنی!!

تا فردا در بهشت برای مغازله با حوریان آماده باشی

در مخفیگاهت

که نمی‏دانیم کجاست می نشینی

 و نهج البلاغه می‏خوانی

تو کافر شده ای، سید حسن!

و بر ماست که تو را به یهودیان اهل کتاب بسپاریم...

 فقط به رسم مردان بزرگ عرب

صادق باش و بگو

برد موشک‌ها‌یت

به ریاض که نمی‏رسد؟!

امید مهدی نژاد

********************************

تو ننگ عربی سید حسن!

تو همان بهتر كه همان شیعیان بچسبی !

 حیف ما ها نیست برای تو !

مگر نمی بینی كه ما در همین عربستان خودمان ؛

 كه تازه مكه هم دارد !

 چه فساد و فحشایی داریم ؟

تو با همان ایرانیان خوش باش كه به یك امام رضایشان دلبسته اند !

حیف ما برای تو سید حسن ؛

راست بگو ؛

 تو تابحال چند بار گوشت ران گاوهای اسرایییلی را خورده ای ؟

چند بار گوشت غازهای كنار دریا را خورده ای ؟

اصلا تا بحال به سواحل كویت قدم گذاشته ای ؟

تو نمی دانی نعمت یعنی چه ؟!

تو میدانی كه خیانت كردن چه كیفی دارد ؟

همین عبدالله ( آل صعود خودمان ) ؛

 مگر نفهمیدی كه به اسراییلی ها قول داده برای هواپیماهایشان بنزین سوپر بفرستد !!

 تا بیایند و تو دیگر شیعیانت را بكشند !!

مگر نمیدانی كه كشتن شیعه صواب دارد ؟!

ببینم ؛ سید حسن ؛

 تو و پسرت و زنت جمعا چند كیلویید ؟

میدانی كه كمتر از دویست كیلو را آدم حساب نمیكنیم ؛

 تازه فرم شكم هم خیلی مهم است !!

باید حداقل 78 سانتی متر از اولین نقطه كمرت به صورت عمودی

ودر حالتی كه خط عمود بر ناف را قطع میكند ؛

 فاصله داشته باشد و هنگامی كه در كنار ساحل آفتاب میگیری ؛

 نگذارد گرما به معده ات برسد !!

حیف ما برای تو سید حسین !

تو همان بهتر كه با همان ایرانیان دم خور باشی !

********************************

جمعه شان را فروخته اند

شنبه‌هايشان را نيز

يکشنبه‌هايشان را هم

و خواهند فروخت

تمام هفته شان را

و درخت سدر پرچم لبنان را

که چوب مرغوبي دارد

جوانان لبنانی در "مارون الراس" جان بازي مي کنند

جوانان عرب در "الشباب"

فوتبال

آهاي شما که غيرتتان به "بحر الميّت" ميريزد!

سرِ بوش را بياوريد براي کنفرانس سران

و صبحانه املت "اولمرت" بخوريد

سران شبه قاره تمر هندي بمکند

و اندونزي روي خط استوا لم بدهد

کرزي! آسوده بخواب ژنرال مشرّف

مُشرِف به اوضاع است

نظر سنجي‌ها نشان مي دهد

99درصد دنيا از صهيونيسم متنفرند

98درصد از بوش و بلر

اما 100 درصد

جانشان را دوست دارند

و پيتزا را

و شنا

در ساحل صور را

به صلاحِ "صلاح الدين" نيست

که بيايد به ميدان ،

حتي اگر

صبر ايوب تمام شده باشد

شايد دست به دامان

رابين هود شوند

يا ناتو يا امير عبدالله

که تقبل کرده

پول  MRI کودکان زیر آوار قانا را

يا مبارک

_ رامسِس چهل و هشتم _

که حساب کرده کرايه بولدوزر‌ها را

و لبنان خواهد ماند ، چرا که پرچمش سرخ است

و سدر درختي هميشه سبز

کودکانمان چشماني درشت خواهند داشت

تا زودتر به تاريکي عادت کنند

و هر شام با افسانه سيد حسن نصرالله

به خواب خواهند رفت

عباس احمدی

 ا