دانشگاهِ خودسازي

(به بهانه 16 آذر ؛ روز دانشجو)

دانشگاه بايد مكان خودسازي باشد .

يعني دانشجو بايد هنگام خروجش از دانشگاه ؛ از زمان ورودش به دانشگاه، مؤمن تر شده باشد

مانند دانشگاه اصلي ،يعني جبهه ،كه كساني كه در اين دانشگاه فارق شدند ؛ راهي را رفتند كه بسياري از بزرگان نتوانستند طي كنند

شهدا اهل همت بودند، اهل مجاهدت بودند، اهل سرعت بودند، اهل سبقت بودند، اهل وصال بودند.

داستانك:

شهیدی بود كه همیشه ذکرش این بود:

یابن الزهرا

یا بیا یک نگاهی به من کن

یا به دستت ما در کفن کن .

از بس این شهید به امام زمان (عجل الله تعالي فرجه) علاقه داشته است.

بعد به دوست  روحانی خود وصیت می کند. اگر من شهید شدم دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی

آن روحاني می گوید ما از جبهه برگشتیم وقتی آمدیم دیدیم عکس شهید را زده اند پیش پدر و مادر آمدم گفتم این شهید چنین وصیتی کرده است آيا من مي توانم در مجلس ختم او سخنرانی کنم؟

آنان اجازه دادند

در مجلس سخنرانی کردم بعد گفتم ذکر شهید این بوده است

یا بن الزهرا

یا بیا یک نگاهی به من کن

یا به دستت مرا در کفن کن

 وقتی این جمله را گفتم ، یک نفر بلند شد و شروع كرد فرياد زدن . وقتي آرام شد گفت: من غسال هستم دیشب آخرهاي شب به من گفتند يكي از شهدا فردا بايد تشييع شود و چون پشت جبهه شهيد شده است بايد او را غسل دهي

 وقتی که می خواستم این شهید را کفن کنم دیدم یک شخص بزرگواری وارد شد گفت: برو بیرون من خودم باید این شهید را کفن کنم.

 من رفتم . در وسط راه با خود گفتم اين شخص كه بود و چرا  مرا بيرون كرد .

با عجله برگشتم و ديدم اين شهيد كفن شده و تمام فضای این ساختمان غسال خانه بوی عطر گرفته بود.

 از ديشب نمي دانستم رمز اين جريان چه بود و آن آقا كه بود ؛ اما حالا فهميدم


  








 
                                                

آخر، انگليس حق ما را به رسميت شناخت

(به بهانه 10 آذر ، سالروز شهادت شهيد مدرس)

 داستانك 1:

روزی، وثوق‌الدّوله پس از تعظیم قرارداد معروف خود با انگلیس به خانه‌ی مدرّس آمد و گفت:

آقا! شنیده‌ام شما با قرارداد تنظیمی بین ما و دولت انگلیس مخالف کرده‌اید.

مدرّس: بلی،

وثوق‌الدّوله: آیا قرارداد را خوانده‌اید؟

مدرّس: نه

وثوق‌الدّوله: پس به چه دلیل مخالفید؟

مدرّس: قسمتی از آن قرارداد را برای من خوانده‌اند. جمله‌ی اوّلش که نوشته بودید دولت انگلیس حق استقلال ما را به رسمیّت شناخته است. انگلیس کیست که استقلال ما را به رسمیّت بشناسد؟آقای وثوق! چرا شما این قدر ضعیف هستید؟

وثوق‌الدّوله: آقا! به ما پول هم داده‌اند.

مدرّس: آقای وثوق اشتباه کردید، ایران را ارزان فروختید.

 

داستانك 2:

رضا خان در اوّل خیابان سپه محوطه‌ی بزرگی را که به نام باغ ملّی بود تعمیر و بازسازی نموده، مراسم نظامی را در آن برگزار می‌کرد. در بالای سر دَرِ بزرگ آن، مجسّمه‌ی نیم تنه‌ای از خود نصب نمود که مانند دو مجسّمه از پشت به هم چسبیده بود که هم از بیرون، تمام صورت پیدا بود و هم از درون.

روزی برای مراسمی، مدرّس را دعوت کردند. هنگامی که مدرّس به باغ ملّی رسید، رضاخان و عدّه‌ای دیگر از وی استقبال کردند و رضاخان به شرح و توصیف پرداخت. سپس در چادری نشستند.

رضاخان از مدرّس پرسید: حضرت آقا! در ورودی را ملاحظه فرمودید؟

 مدرّس جواب داد:

بله، مجسّمه‌ی شما را دیدم. درست مثل صاحبش دو رو دارد.

رضا شاه از شرم و ناراحتی به خود می‌پیچید و تا پایان مجلس، دیگر سخنی نگفت.

 برگرفته از كتاب «حاضر جوابي هاي شهيد مدرس»


          








 
                                                

وضو در هواي سرد ، كفاره گناهان

(به بهانه فصل سرما )

قال الامام الباقر عليه السلام

... الْكَفَّارَاتُ، إِسْبَاغُ الْوُضُوءِ فِي السَّبَرَاتِ وَ الْمَشْيُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ إِلَى الصَّلَوَاتِ وَ الْمُحَافَظَةُ عَلَى الْجَمَاعَات‏

امام باقر عليه السلام مي فرمايند:

...و اما كفاره‏ ي گناهان:

1. در هواى سرد وضوى كامل ساختن

2. و شبانه روز ، به سمت نمازهاي روزانه حركت كردن

3. و به نماز جماعت مواظبت نمودن ميباشد.

منبع:

الخصال 

جلد ‏1  

صفحه  84

جهت دانلود اين مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد

حاضر جوابيهاي شهيد مدرس

(به بهانه 10 آذر ؛سالروز شهادت شهيد مدرس )

رضا شاه دورو

رضا در اوّل خیابان سپه محوطه‌ی بزرگی را که به نام باغ ملّی بود تعمیر و بازسازی نموده، مراسم نظامی را در آن برگزار می‌کرد. در بالای سر در بزرگ آن، مجسّمه‌ی نیم تنه‌ای از خود نصب نمود که مانند دو مجسّمه از پشت به هم چسبیده بود که هم از بیرون، تمام صورت پیدا بود و هم از درون.

روزی برای مراسمی، مدرّس را دعوت کردند. هنگامی که مدرّس به باغ ملّی رسید، رضاخان و عدّه‌ای دیگر از وی استقبال کردند و رضاخان به شرح و توصیف پرداخت. سپس در چادری نشستند.

رضاخان از مدرّس پرسید: حضرت آقا! در ورودی را ملاحظه فرمودید؟ مدرّس جواب داد: بله، مجسّمه‌ی شما را دیدم. درست مثل صاحبش دورو دارد.

رضا شاه از شرم و ناراحتی به خود می‌پیچید و تا پایان مجلس، دیگر سخنی نگفت.

 

جیب رضاشاه ته ندارد

یک روز رضاشاه از روی مزاح و شوخی در مجلس، دست روی جیب مدرّس گذاشت و گفت: آقا! جیب شما خیلی بزرگ است.

مدرّس جواب داد: بزرگ است ولی ته دارد، جیب شماست که ته ندارد.

جهت نياز به مطالعه 20 داستان از شهيد مدرس اينجا را كليك فرماييد


جهت دانلود اين مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد


داستانی از شهید مدرس

 ( به بهانه ۱۰ آذر سالروز شهادت شهید مدرس )

 

 رضا شاه دورو

رضا در اوّل خیابان سپه محوطه‌ی بزرگی را که به نام باغ ملّی بود تعمیر و بازسازی نموده، مراسم نظامی را در آن برگزار می‌کرد. در بالای سر در بزرگ آن، مجسّمه‌ی نیم تنه‌ای از خود نصب نمود که مانند دو مجسّمه از پشت به هم چسبیده بود که هم از بیرون، تمام صورت پیدا بود و هم از درون.

روزی برای مراسمی، مدرّس را دعوت کردند. هنگامی که مدرّس به باغ ملّی رسید، رضاخان و عدّه‌ای دیگر از وی استقبال کردند و رضاخان به شرح و توصیف پرداخت. سپس در چادری نشستند.

رضاخان از مدرّس پرسید: حضرت آقا! در ورودی را ملاحظه فرمودید؟ مدرّس جواب داد: بله، مجسّمه‌ی شما را دیدم. درست مثل صاحبش دورو دارد.

رضا شاه از شرم و ناراحتی به خود می‌پیچید و تا پایان مجلس، دیگر سخنی نگفت.

 

 

 

جیب رضاشاه ته ندارد

یک روز رضاشاه از روی مزاح و شوخی در مجلس، دست روی جیب مدرّس گذاشت و گفت: آقا! جیب شما خیلی بزرگ است.

مدرّس جواب داد: بزرگ است ولی ته دارد، جیب شماست که ته ندارد.

 

 

برگرفته از کتاب حاضر جوابیهای شهید مدرس

 

در صورت نیاز به داستانهایی بیشتر به گوشه وبلاگ قسمت منبرکهای تابلویی به بخش شهید مدرس یا به این آدرس رجوع فرمایید

 

http://manbarak.blogfa.com/post-300.aspx