خوش بين باشيم

بايد ديدمان را به زندگي عوض كنيم

...  عَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ ... [بقره 216]

  ...چه بسا چيزى را خوش نداشته باشيد، حال آن كه خيرِ شما در آن است. و يا چيزى را دوست داشته باشيد، حال آنكه شرِّ شما در آن است...

خداوند در اين آيه همين بحث را مطرح مي فرمايد "عوض كردن ديد"

برخي فقط  گله مي كنند كه چرا كشور اينگونه است و نظام اين كرده و ... چرا برخي مثل مگس هستند؛ فقط روي زخم مي نشينند

  داستانك:

كارخانه ي توليد كفش،  2 بازارياب را به جزيره  اي فرستاد

بازارياب اول با كاخانه تماس گرفت و گفت : اين چه جايست مرا فرستاده ايد ؛ اينجا كه همه پا برهنه اند و كسي كفش نمي خواهد

بازارياب دوم تماس گرفت و گفت ، بهترين جاي دنيا آمده ام . همه پا برهنه اند و من مي توانم هزاران كفش بفروشم

لطيفه اي تكراري :

كلاغي روي سر شخصي مدفوع كرد .آن شخص سريع شروع كرد به شكر كردن .

شخصي سوال كرد : لباست پر از آلودگي شده و شكر مي كني

گفت : براي اين شكر مي كنم كه ، اگر گاو پرواز مي كرد چه خاكي به سر مي كردم .

__________________

چه بسيار انسانهاي ناشكري هستند كه مي گويين : بدشانس ترين انسان منم . چون تصادف كردم و ماشينم از بين رفت. و كسي نيست به آنها بگويد :شما خوش شانس ترين انساني ، چون تصادف كردي و خودت نرفتي

لطيفه :

شخصي به دوستش گفت : بدبخت ترين انسان منم چون گرسنه ام و امشب غذا ندارم

دوستش گفت : بدبخت تر از تو منم كه هم گرسنه ام هم غذا ندارم و هم امشب مهمان دارم








 

خيلي خري!

قال اميرالمومنين (عليه السلام)

مَا لِابْنِ آدَمَ وَ الْعُجْبِ وَ أَوَّلُهُ‏ نُطْفَةٌ مَذِرَةٌ وَ آخِرُهُ جِيفَةٌ قَذِرَةٌ وَ هُوَ بَيْنَ ذَلِكَ يَحْمِلُ الْعَذَرَةَ

تعجب است از بچه ي آدم ؛ كه اولش نطفه اي گنديده ؛ آخرش لاشه اي پوسيده ؛ و در بين آن هم حمل كننده نجاست است  [ تصنيف غرر الحكم و درر الكلم ؛ صفحه  308 ]

يكي خصلتهايي كه انسان را جهنمي مي كند تكبر و غرور است

امام صادق (عليه السلام) مي فرمايند:

لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ‏ ذَرَّةٍ مِنْ‏ كِبْرٍ.

 داخل بهشت نمي شود ، كسي كه در قلبش ذره اي از كبر و غرور باشد [وسائل الشيعة ؛ جلد ‏15 ، صفحه  375]

به عنوان مثال :

چون ماشين مدل بالا داريم ؛ هميشه حق را به خود مي دهيم

چون مغازه اي در بالا شهر داريم ؛ ديگران را تحقير مي كنيم

چون خانه اي در كوچه اي پهن داريم ، خاستگاري كه منزلش ، كوچه اي باريكتر است را رد مي كنيم

چون مدرك بالايي داريم ؛ كم سوادها را به چشم حقارت مي بينيم

چون نماز شب مي خوانيم ؛ خود را از ديگران بهتر مي دانيم و  ...

لطيفه :

شخصي متكبر  كه براي خود جايگاه مهمي ميديد ، در حرم حضرت رضا (عليه السلام) به فكر فرو رفت كه من در پيشگاه حضرت چه مقامي دارم،

با خود گفت: اولين كلمه‏اي كه يك نفر به من بگويد، نشان دهنده مقام من باشد.

همين طور كه ايستاده بودم زني از كنارم عبور كرد به خيال اين كه همسر خود من است، گفتم بايست با هم برويم خانه، زن برگشت و به من گفت: خيلي خري. باز شك كردم كه همين كلمه نشان دهنده مقام من است، زن برگشت، گفت: شك نكن، خيلي خري!








 

امام رضا ، لواشك مي خوام

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام ... إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُ‏ مَعَالِيَ‏ الْأُمُورِ وَ يَكْرَهُ سَفْسَافَهَا الْحَدِيثَ.

امام صادق عليه السلام مي فرمايند:

خداوند همتهاي بلند و شريف را دوست دارد و از چيزهاى پست بيزار است

منبع:وسائل الشيعة ؛ جلد‏17 ،صفحه 73 ؛ باب 25

داستانك:

روزی حضرت رسول ـ صلّی الله علیه و آله ـ در مسافرت به شخصی برخوردند و میهمان او شدند. آن شخص پذیرائی شایانی از حضرت نمود، هنگام حركت آن جناب فرمود: چنانچه خواسته‌ای از ما داشته باشی از خداوند درخواست می‌كنم تو را به آرزویت نائل نماید.

عرض كرد: از خداوند بخواهید به من شتری بدهد كه اسباب و لوازم زندگی‌ام را بر آن حمل نمایم و چند گوسفند كه از شیر آنها استفاده كنم، پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آنچه می‌خواست برایش تقاضا نمود. آن گاه رو به اصحاب كرده فرمودند: ای كاش همت این مرد نیز مانند پیرزن بنی اسرائیل بلند بود و از ما می‌خواست كه خیر دنیا و آخرت را برایش بخواهیم.

عرض كردند: ‌داستان پیرزن بنی اسرائیل چگونه بوده است،

آن جناب فرمود: هنگامی كه حضرت موسی خواست با بنی اسرائیل از مصر به طرف شام برود ...از هر كس جویای محل قبر یوسف شد اظهار بی‌اطلاعی می‌نمود به آن جناب اطلاع دادند كه پیرزنی است ادعا دارد من قبر یوسف را می‌دانم در كجاست، دستور داد او را احضار كنند... عجوزه گفت: یا موسی «علم قیمت دارد»، من سالها است این مطلب را در سینه خود پنهان كرده‌ام، در صورتی برای شما اظهار می‌كنم كه سه حاجت از برای من برآوری. حضرت فرمود: حاجت‌های خود را بگو. گفت:

اوّل آنكه جوان شوم؛

دوّم: به ازدواج شما درآیم؛

سوّم: در آخرت هم افتخار همسری شما را داشته باشم.

حضرت موسی از بلند همتی این زن كه با خواسته‌خود جمع بین سعادت دنیا و آخرت می‌كرد متعجب شد، از خداوند درخواست نمود هر سه حاجت او برآورده شد.

منبع: كتاب داستانها و پندها ، آیت الله محمد محمدی اشتهاردی ، جلد چهارم صفحه 57

لطيفه:

شخصي برايم تعريف كرد كه:  روزي با بچه ي كوچكم به حرم امام رضا رفتم .

او را روي شانه ام گذاشتم و با سختي خود را به ضريح چسباندم و گفتم هر چه مي خواهي از امام رضا بخواه

فرزندم هم با صداي بلند گفت: امام رضا لواشك مي خوام

به راستي همت برخي در دعا كردن اينگونه است








 

پست ترين اخلاق چيست؟

(به بهانه ميلاد امام هادي عليه السلام)

امام هادي عليه السلام مي فرمايند

الْبُخْلُ أَذَمُّ الْأَخْلَاق‏

بخل ، پست  ترين اخلاق هاست  [بحار الأنوار؛جلد ‏69؛صفحه: 199]

به عنوان مثال:

بسياري از مردم خانه هاي وسيعي دارند و در مقابل افرادي هستند كه خانه هايشان كوچك است ونيز پول گرفتن تالار براي عروسيشان را ندارند ، چه مي شود عروسي در آن خانه هاي بزرگ گرفته شود

بسياري در انبار منزل و مغازه يشان بخاري ، يخچال ، فريزر و ... دارند و در مقابل بسياري از داشتن اينها محرومند

بسياري كتاب مي نويسند ؛ اما اجازه نمي دهند كسي از آن استفاده كند

بسياري مغازه اي پيدا مي كنند كه اجناس را ارزان مي فروشد ، اما به ديگران نمي گويند

به راستي چرا برخي از ما اينقدر بخيل هستيم؟؟؟

داستانك:

تاجرى تهرانى منشى متدينى داشت.

ساعت‏هاى آخر عمر تاجر رسيده بود. منشى از روى دلسوزى حضرت آيت ‏اللّه العظمى خوانسارى را بر بالين تاجر آورد تا بلكه نفسش اثر كند و خوش عاقبت بميرد.

آيت ‏اللّه خوانسارى هرچه پيرمرد را موعظه كرد و فرمود: در آستانه مرگ هستى اين همه سرمايه دارى، اين همه فقير و محروم چشم انتظارند، كارى براى خودت بكن. تاجر گفت: آقا هركارى مى‏كنم نمى ‏توانم ازپول ، دل بكنم.

آيت‏ اللّه خوانسارى هنوز از منزل آن شخص بيرون نرفته بود كه تاجر مُرد.[خاطرات حجت الاسلام قرائتى؛جلد ‏2 ، صفحه : 61]

لطيفه :

از بخیلی پرسیدند،براي اين آيه خاطره اي هم داري ؟ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً  ؛با هر سختي گشايش است ؛

گفت : این‌که مهمانی ناگهان سر سفره برسد، اما روزه باشد








                       

مشكلات را با چه چيزي شكلات كنيم؟!

وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاة [بقره 43]

كمك بگيريد از صبر و نماز

خداوند كه خالق ما است و از اسرار درون ما آگاه، مي داند در مشكلات ،ما بايد چه كنيم ؛ مي فرمايد از صبر و  نماز كمك بگيريد

داستانك:

ابو على سينا، حكيم ايرانى ، كه باعث افتخار مشرق زمين است ، در اين باره نيز چنين گفته است :

هر گاه در مسئله اى از مسائل ، به مشكلى برخورد مى كردم و در حل آن حيران مى شدم ، وضو مى گرفتم و به مسجد جامع شهر مى رفتم ، دو ركعت نماز به جا مى آوردم و از خالق بى همتاى دانا و توانا استمداد مى كردم ، پس ‍ از نماز و بيرون آمدن از مسجد به نحوى به من الهام مى شد و آن مشكل به آسانى برايم حل مى گرديد.

همچنين درباره ملا صداراى شيرازى ، آن عارف و فيلسوف اسلامى (صاحب اسفار) گفته شده است : زمانى كه ايشان در كهك قم مشغول مطالعه و نوشتن فلسفه بود اگر مشكل و معمايى برايش پيش مى آمد فورا به شهر مقدس قم حركت كرده و در حرم حضرت معصومه عليها السلام بعد از زيارت آن بانو، دو ركعت نماز مى خواند و به واسطه آن ، مشكل خود را حل مى كرد و همان نماز كليد حل مشكل او مى شد.[منبع: سجاده عشق ؛ نوشته نعمت الله صالحي حاجي آبادي ؛ بخش هفتم]

شوخي :

اما بعضي از مردم در مشكلات مي گويند : استعينوا بالموسيقي و السيگار

در مشكلات به جاي آنكه از نماز و صبر كمك بگيرند از موسيقي و سيگار و ... براي آرامش و ديگر مسايل كمك مي گيرند








                       

اسلام ناب آمريكايي

يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُريدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً (سوره نساء- آيه 150)

و مى‏گويند: «به بعضى ايمان مى‏آوريم، و بعضى را انكار مى كنيم» و مى‏خواهند در ميان اين دو، راهى براى خود انتخاب كنند

بسياري تلاش مي كنند اسلام ما را تركيه اي كنند و همانطور كه اسلام را در كشورهاي مختلف به التقاط كشاندند، ما را همگرفتار كنند ،آنان نيمي از اسلام مي گيرند و نيمي از غير اسلام . اين نوع اسلام ، اسلام التقاطي است يا بهتر بگوييم اسلام سكولار است يا همان اسلام آمريكايي

به عنوان مثال:

هم نماز مي خواند .................... هم رشوه مي گيرد

هم براي امام حسين روضه مي گيرد....................  هم كنار درياهاي امارات و تايلند و ... مي رود

هم حرم مي رود .................... هم بدترين حجاب را دارد

هم صبحهاي جمعه در دعاي ندبه يابن الحسن مي گويد....................هم شبهاي جمعه در عروسي مختلط و پارتي شركت مي كند؛

و .............. (مثالهاي بيشتر اينجا )

شوخي:

اگر انسان نيمي از دين را انجام دهد و  نيمي را انجام ندهد ، خدا هم مي تواند نيمي از دعاهاي ما را اجابت كند و نيمي را رها كند مثلا ما  در دعا مي گوييم "خدايا ، داماد خر پولي را نصيب ما كن " خدا هم دامادي به ما ميدهد كه خر هست اما پول ندارد  

 








                       

دقت در صحبت


قرآن درباره‏ ى چگونگى سخن گفتن با مردم، دستورهايى دارد، از جمله:

سخنى نرم. «قَولًا مَيسوراً»

سخنى ملايم. «قولًا لَيّناً»

سخنى آسان. «قولًا كريماً»

 سخنى استوار. «قولًا سَديداً»

سخنى معروف. «قولًا مَعروفاً»

 سخنى رسا. «قولًا بَليغاً»

و ...

انسان بايد در هنگام صحبت، رعايت همه ي مسائل را داشته باشد ؛ بسيار اتفاق مي افتد كه شخصي حرف خوبي ميزند ، اما چون دقت در كلام ندارد، تاثير كلامش كم مي شود و گاه نتيجه ي معكوس مي دهد

لطيفه:

شخصي براي جلسه اي به روستايي رفت

يكي از اهالي روستا ميكروفون را آورد تا دست آن شخص دهد ، اما سيم ميكروفون كوتاه بود

به آن شخص گفت : آقا صبر كنيد تا بروم و سيمِ رابط بياورم

شخصي از گوشه اي صدا زد : ايشان جلو برود تا به ميكروفون برسد؛ آخر "بار را كه كنار خر نمي برند ؛ خر را كنار بار مي برند "








                     

نصيحت به فرزند 3 " بعضي از كارها ، عامل اتهام"

قال الصادق عليه السلام:  يَا سُفْيَانُ أَدَّبَنِي أَبِي بِثَلَاثٍ ... قَالَ لِي- يَا بُنَيَّ ...

3. وَ مَنْ يَدْخُلْ مَدَاخِلَ السَّوْءِ يُتَّهَمْ

امام صادق عليه السلام فرمايند : اي سفيان پدرم مرا به سه چيز ادب كرد...پدرم فرمود : اي پسركم ....

3. و هر كس داخل در جاي بدي شود ، متهم خواهد شد

منبع:بحار الأنوار   جلد 75   صفحه 261   

اين فراز از روايت اين جمله را مي رساند كه " خود را در معرض تهمت قرار ندهيم "

به عنوان مثال:

مردي گردنبند زرد رنگ به گردن مي اندازد ؛ همه فكر مي كنند طلاست(در حالي كه طلانيست )

شخصي به خانمي در خيابان چشمك ميزند ؛ مردم فكر بد مي كنند ( حال آنكه آن خانم،همسرش بوده)

با نامحرم در جاي خلوتي قرار مي گيرد ، مردم او را متهم ميكنند

داستانك :

پيامبر اكرم در حال اعتكاف بود . زني آمد و مدتي با ايشان صحبت كرد و بعد برخاست و رفت .

در اين هنگام دو نفر از اصحاب از كنار پيامبر عبور كردند و به آن حضرت سلام نمودند .

فوراً پیامبر خدا فرمود:اين زن صفيه ،همسرم بود

آن دو عرض كردند اي رسول خدا ما به شما شك نداشتيم

 پیامبر فرمود: شیطان ( مانند خون) در مجاری خون بنی آدم جاری می شود ترسیدم شری را در دل شما بیفکند.

 فَقَالَ:إِنَّ الشَّیْطَانَ یَجْرِی مِنِ ابْنِ آدَمَ مَجْرَى الدَّمِ، وَإِنِّی خَشِیتُ أَنْ یُقْذَفَ فِی قُلُوبِکُمَا شَیْئًا أَوْ قَالَ:شَرًّا

منبع:محجه البيضاء؛ جلد 5 ؛ صفحه 67

خاطره :

در دبيرستاني نماز مي خواندم ؛ خواستم در بين نماز، براي آموزش وضو ؛ با يك ليوان آب ،وضو بگيرم.

شروع كردم به وضو گرفتن ، "صورت و دست و سر و پاي راست" ؛ اما پاي چپ را نكشيدم و وضو را تمام كردم .

بعد از نماز دوم يكي از دانش آموزان آمد و سوال كرد : چرا مسح پاي چپ را نكشيديد

گفتم : اگر مي كشيدم ممكن بود بعضي با خود بگويند وضوي امام جماعت باطل شده، دارد وسط نماز وضو مي گيرد


جهت دانلود اين مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد






دانلود فایل با لینک مستقیم

خلاصه چهار كتاب آسماني « 2. انجيل»

قال اميرالمومنين عليه السلام:

قَرَأْتُ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ الزَّبُورَ وَ الْفُرْقَانَ واختَرَت مِنْ كُلِّ كِتَابٍ كَلِمَةً . . . وَ مِنَ الْإِنْجِيلِ مَنْ قَنِعَ شَبِعَ...

تورات و انجيل و زبور و قرآن را خواندم و از هر يك كلمه‏اى انتخاب كردم:

 2.از انجيل اين جمله را انتخاب كردم : "هر كس قناعت داشته باشد زندگي راحتي دارد"

منبع: تحرير المواعظ العددية، صقحه: 342

داستانك 1 :

روزی (شبلی) به مسجد رفت تا نماز بخواند ، در آن مسجد کودکان مشغول کتابت بودند . وقت نان خوردن آنها بود و با هم نان میخور دند .

دو کودک ، نزدیک شبلی نشسته بودند ، یکی پسر ثروتمندی بود و دیگری فرزند فقیری .

پسر ثروتمند مقداری حلوا داشت و پسر فقیر ، مقداری نان خشک ، پسر ثروتمند حلوا می خورد و پسر فقیر از او حلوا می خواست .

پسر ثروتمند به پسر فقیر گفت: اگر حلوا می خواهی باید سگ من باشی . و او قبول کرد .!

پسر ثروتمند گفت : پس صدای سگ در آور ! آن بیچاره ، صدای سگ در آورد و او مقداری حلوا پیش پسر فقیر انداخت . و این کار چند بار تکرار شد ..

شبلی به آنها نگاه میکرد و می گریست ! مریدان از او پرسیدند : برای چه گریانی ؟

گفت: نگاه کنید که طمع چه بر سر مردم می آورد ، اگر آن پسر فقیر به همان نان خشک قناعت می کرد و به حلوای آن پسر طمع نمی ورزید ، هرگز سگ فردی همانند خود نمی شد

داستانك 2:

ابو وائل گفت: من با دوستم به زيارت سلمان رفتيم و سلمان نان جو و نمك برايمان آورد.

دوست من گفت: اگر در اين نمك سعتر هم بود بهتر بود. سلمان از نزد ما رفت و آفتابه اش را به رهن گذاشت و مقداري سعتر گرفت و آورد.

وقتي غذايمان را خورديم دوست من گفت: شكر خداوند كه ما را قناعت بخشيد (و با قناعت غذا خورديم) سلمان گفت: اگر به روزي خود قانع بوديد آفتابه من به رهن نمي رفت


جهت دانلود اين مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد






دانلود فایل با لینک مستقیم

4 چيز، محوكننده گناهان (4. شكر)

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و آله:

 أَرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ وَ كَانَ مِنْ قَرْنِهِ إِلَى قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَهَا اللَّهُ حَسَنَاتٍ 4.  الشُّكْر

امام صادق عليه السلام از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله روايت كردند كه فرمود:

هر كه چهار خصلت داشته باشد و از سر تا پا غرق گناهان باشد، خدا آنها را بحسنات تبديل كند:

4.شكرگزارى.

منبع: اصول كافى-ترجمه مصطفوى  ؛جلد 3 ، صفحه 166  

داستانك:

روزى حضرت عيسى در مناجاتش با خداوند عرضه داشت: پروردگارا دوستى از دوستارانت به من بنما، خطاب رسيد به فلان محل برو كه ما را در آنجا دوستى است، مسيح به آن محل موعود رفت زنى را ديد كه نه چشم دارد و نه دست و نه پاى، روى زمين افتاده و زبانش مترنم به اين ذكر است:

 « الحمدالله على نعمائه والشكر على آلائه »

خدا را بر نعمتهاى ظاهرياش سپاس و بر نعمتهاى باطنياش شكر.

آن حضرت از حالت آن زن شگفت زده شد، پيش رفته و به او سلام كرد، زن گفت: عليك السلام يا روح الله! فرمود اى زن تو كه هرگز مرا نديدهاى از كجا شناختى من عيسى هستم، زن گفت: آن دوستى كه تو را به سوى من دلالت كرد برايم معلوم نمود كه تو روح الله هستى، فرمود: اى زن تو از چشم و دست و پا محرومى، اندامت تباه شده! زن گفت: خدا را ثنا ميگويم كه دلى ذاكر و زبانى شاكر و تنى صابر دارم، خدا را به وحدانيت و يگانگى ياد ميكنم كه هرچه را ميتوان با آن معصيت كرد از من گرفته، اگر چشم داشتم و به نامحرم نظر ميكردم، اگر دست داشتم به حرام ميآلودم و اگر پا داشتم دنبال لذات نامشروع ميرفتم چه عاقبتى داشتم؟

اين نعمتى كه خدا به من داده به احدى از بندگانش نداده است.

منبع:خزينة الجواهر ،صفحه318

ما بايد ديدمان را عوض كنيم و به نعمتهايي كه خدا به ما داده توجه كنيم ،نه به كمبودها. يعني در يك كلام در مسائل مادي به پايين دست خود نگاه كنيم

لطيفه :

كلاغي روي سر شخصي مدفوع كرد  آن شخص سريع شروع كرد به شكر كردن .

شخصي سوال كرد : لباست پر از آلودگي شده و شكر مي كني

گفت :براي اين شكر مي كنم كه ، اگر گاو پرواز مي كرد چه خاكي به سر مي كردم .


جهت دانلود اين مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد






دانلود فایل با لینک مستقیم

4 چيز، محوكننده گناهان (2. حيا)

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و آله:

 أَرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ وَ كَانَ مِنْ قَرْنِهِ إِلَى قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَهَا اللَّهُ حَسَنَاتٍ 2. الْحَيَاءُ  ...

امام صادق عليه السلام از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله روايت كردند كه فرمود:

هر كه چهار خصلت داشته باشد و از سر تا پا غرق گناهان باشد، خدا آنها را بحسنات تبديل كند:

2. حيا ...

منبع: اصول كافى-ترجمه مصطفوى  ؛جلد 3 ، صفحه 166  

حيا بحث بسيار مهمي است ، تا آنجا كه در روايت آمده است : هيچ ايماني مثل حيا و صبر نيست؛  لا إيمان كالحياء و الصبر

برخي از انسانها در اعمال حيا را رعايت نمي كنند؛ به عنوان مثال:

در صحبت كردن حيا را رعايت نمي كند و در كلامش همه نوع حرف و فحش و... را مي آورد

مردان لباسهايي مي پوشند كه بسيار زننده است ، وتا مي نشينند و يا در نماز به ركوع و سجده مي روند ، پشتشان نمايان مي شود.

خانمها به بدترين صورت و بدون حجاب در مقابل نامحرم ظاهر مي شوند

پدر و مادر در منزل، مقابل فرزندانشان لباسهاي نا مناسبي به تن ميكنند

اعضاي خانواده كنار هم مينشينند و فيلمهاي زشت ماهواره اي نگاه مي كنند

دانشجويان در خوابگاهها لباس نامناسب به تن مي كنند

و...

برخي هم در حيا ، افراط مي كنند و مسائل غسل و بانوان و ... را نمي پرسند و اعمال را اشتباه انجام مي دهند

لطيفه :

شخصي ميره مغازه الكتريكي . به فروشنده مي گه میگه: خیلی ببخشید عذر میخوام گلاب به روتون واقعا ببخشید، شرمنده، لامپ دارید؟

فروشنده مي گه : لامپ خواستن كه اينقدر معذرت خواهي نداره!

مي گه آخه براي دستشويي مي خواستم


جهت دانلود اين مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد







دانلود فایل با لینک مستقیم

4 چيز، محوكننده گناهان (1. راستگويي)

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و آله:

 أَرْبَعٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ وَ كَانَ مِنْ قَرْنِهِ إِلَى قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَهَا اللَّهُ حَسَنَاتٍ 1. الصِّدْقُ ...

امام صادق عليه السلام از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله روايت كردند كه فرمود:

هر كه چهار خصلت داشته باشد و از سر تا پا غرق گناهان باشد، خدا آنها را بحسنات تبديل كند:

1. راستگوئى ...

منبع: اصول كافى-ترجمه مصطفوى  ؛جلد 3 ، صفحه 166  

داستانك :

كاسبى بود در بازار كاشان كه به شاگرد خود مى‏گفت: اگر مشترى آمد و قيمت جنس را پرسيد و من دروغ گفتم، تو به صورت من تف بينداز تا من دست به چنين كارى نزنم. قرار ما اين است اگر اينكار را كردى نصف مغازه‏ام را به تو مى‏دهم و اگر در برابر انحراف و عمل شيطانى من سكوت كنى‏؛ اخراجت مي كنم

                        منبع: خاطرات حجت الاسلام قرائتى(جلد ‏2)، صفحه: 111

بعضي از انسانها مفت مفت ، دروغ مي گويند ،بدون اينكه چيزي بدست بياورند

لطيفه :

شخصي به دوستش گفت : در نزديكي خانه ي ما كوهي است كه هر چه مي گويي تكرار مي كند . مثلا اگر بگويي: حسين . مي گويد: حسين حسين حسين حسين ...

دوستش كه مي خواست كم نياورد گفت : اين كه چيزي نيست . كوه كنار خانه ي ما ؛ اگر بگويي حسين . مي گويد: كدام حسين!


جهت دانلود اين مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد






دانلود فایل با لینک مستقیم

موقعيت شناسي در نصيحت كردن

يكي از مهمترين نكاتي كه بايد هنگام نصيحت كردن دقت شود ؛ موقعيت شناسي است

خداوند مي فرمايد :  إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنيه‏ [بقره 133]

هنگامي كه لحظه مرگ يعقوب رسيد ، به فرزندانش گفت: ...

يعني حضرت يعقوب از اين موقعيت حساس ، براي نصيحت كردن استفاده كرد

و يا سليمان ، هدهد را كه زيباست ، براي بلقيس فرستاد؛  نه حيواناتي مثل كلاغ

و يا جعفر طيار در حضور نجاشي مسيحى ؛ شروع كرد سوره مريم را خواند كه از مريم تعريف مى‏كند، نجاشى شروع كرد زار زار گريه كردن ؛ حال اگر مي گفت: «بِسْمِ الله قَاصِم الجَبَّارِين»، «تَبَّتْ يَدا أَبى لَهَبٍ وَ تَبَّ» بريده باد دست ابولهب ؛ نجاشي چه مي گفت؟!

مى‏گفت :عجب كسى آمده پيامبر شده است اين به عموى خودش رحم نمى‏كند خيلى آدم خشنى است. اصلا اين دين به درد نمى‏خورد.

كلام بيجا كار دست انسان مي دهد ؛ كلام بيجا كه هيچ ، سرفه بيجا هم همه چيز را به هم مي زند

لطيفه:

شخصي كم سوادي هميشه به مردم مي گفت : من قاري قرآنم .

روزي در مسجدي مردم از او خواستند ،قرآن بخواند . و او به ناچار قبول كرد .

خواست سوره‌ی مبارکه‌ی «ق» را بخواند كه از قضا شخصي، سرفه اش گرفت شروع كرد به سرفه كردن. قاري به خیال آن‌که غلط گفته، گفت: «قوف!». آن شخص باز سرفه کرد، گفت: «قیف!». باز سرفه کرد،

گفت: سرفه و مرگ! یا قاف است یا قوف یا قیف!


جهت دانلود اين مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد

رحمت خدا شامل 3 گروه (1. شكر كننده)


و قال صلّى اللّه عليه و آله: ثلاث من كنّ فيه آواه اللّه تعالى في كنفه، و نشر عليه رحمته، و أدخله في محبّته. قيل: و من ذاك يا رسول اللّه؟ قال:   1. من إذا اعطي شكر ...

سه خوى در هر كه باشد، خدا او را در پناه خود جاى دهد و رحمتش را بر او بگسترد، و در محبت خود واردش كند. پرسيدند: اين صفات چيست؟ فرمود:

 1. شكر به هنگام نعمت...

منبع:تحرير المواعظ العددية؛صفحه 256 و نصايح ؛صفحه 130

داستانك :

مردی در حالی که به قصرها و خانه های زیبا مینگریست به دوستش گفت : وقتی این همه اموال رو تقسیم میکردند ، ما کجا بودیم ؟؟؟

دوست او دستش رو گرفت و به بیمارستان برد و گفت : وقتی این بیماریها رو تقسیم میکردند ، ما کجا بودیم ؟؟؟

 

ما بايد ديدمان را عوض كنيم و به نعمتهايي كه خدا به ما داده توجه كنيم ،نه به كمبودها. يعني در يك كلام در مسائل مادي به پايين دست خود نگاه كنيم

لطيفه :

كلاغي روي سر شخصي مدفوع كرد

آن شخص سريع شروع كرد به شكر كردن .

شخصي سوال كرد : لباست پر از آلودگي شده و شكر مي كني

گفت :براي اين شكر مي كنم كه ، اگر گاو پرواز مي كرد چه خاكي به سر مي كردم .


جهت دانلود اين مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد

تو كچلي؟!

سه نوع  رابطه‏ در قرآن داريم:

1. رابطه پيامبر با مردم. رحمت  «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعَالَمِينَ» (انبياء/ 107)

 2.رابطه مردم با پيامبر. مودت «إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِى الْقُرْبى» (شورى/ 23)

3.رابطه زن و شوهر، هم مودت و هم رحمت  «وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّهً‏ وَ رَحْمَه» (روم/ 21)

در رحمت نوعي بخشش نيز هست

مرد بايد در خانه چنان اخلاقي داشته باشد كه همه ي اهل خانه آرزوي ديدارش را داشته باشند

داستان:

غاده ؛همسر شهيد چمران مي گويد

روزي دوستم به من گفت :

"غاده! در ازدواج تو یك چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی ایراد می گرفتی، این بلند است، این كوتاه است... مثل این كه می خواستی یك نفر باشد كه سر و شكلش نقص نداشته باشد. حالا من تعجبم چه طور دكتر را كه سرش مو ندارد قبول كردی؟"

من گفتم:  «مصطفی كچل نیست. تو اشتباه می كنی.»

...

آن روز همین كه رسیدم به خانه، در را باز كردم و چشمم افتاد به مصطفی، شروع كردم به خندیدن.

مصطفی پرسید «چرا می خندی؟» و من كه چشم هایم از خنده به اشك نشسته بود گفتم «مصطفی، تو كچلی؟ من نمی دانستم!»

و آن وقت مصطفی هم شروع كرد به خندیدن ...

اينقدر شهيد چمران داراي كمالات بوده كه همسرش حتي توجه به ظاهر او هم نمي كند


جهت دانلود اين مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد

راحت صحبت كنيم

چرا برخي فكر مي كنند هر چه كلمات قلمبه در صحبتهايشان به كار ببرند ؛ بهتر است در حالي  كه ارزش به اين است كه قابل فهم حرف بزنيم زيرا خداوند مي فرمايد :

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ [القمر : 17]

و اين قرآن را آسان و قابل فهم فرستاديم

داستان:

شخصي از دست كسى عصبانى شد، خواست به او، اين فحش را بدهد: لجن به ريشت!

او اينگونه فحش مى‏داد. مى‏گفت: «لجن در دست چپت، ماه رجب بعد از نماز! فتأمَّل؟»

شخص به فكر فرو ميرفت سى چهل دقيقه كه فكر مي كرد، تازه مي فهميد چه شده!

 ماه رجب يك دعايى هست بعد از نماز كه مردان ريششان را مي گيرند، اگر در دست آدم لجن باشد، ريش آدم هم لجنى مى‏شود.


جهت دانلود اين مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد

راحت زندگي كنيم

بعضي در مسايل غير ضروري ( بخصوص در آداب و رسوم) سخت مي گيرند در حالي كه خداوند فرموده:

يُريدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْرَ [البقرة : 185]

 خداوند، راحتى شما را مى‏خواهد، نه زحمت شما را

به عنوان مثال :

ساعتها در بازار راه ميرود تا بشقابي پيدا كند كه گُلش به گل قاليها بخورد

مي گويد اين مهماني نمي آيم چون لباسم تكراريست

چون سقف تالار بلند است ، بايد لباس بلند بپوشد

ازدواج نمي كند و مي گويد چون مدركم ليسانس است بايد با فوق ليسانس ازدواج كند

در تمام اين موارد بايد گفت : شد شد ؛ نشد نشد يعني اگر گُلش به قالي خورد ،خورد ؛ نخورد نخورد.اگر لباس جديد داشت مي پوشد نداشت تكراري و ...

لطيفه :

امام جماعتي به جاى «قل هو الله» خواست سوره‏ى نوح را بخواند.

گفت :«بسم الله الرحمن الرحيم» «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا»  يعنى ما حضرت نوح را فرستاديم. بقيه اش را فراموش كرد.

دوباره گفت كه: «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا» يادش نيامد.

باز گفت :«إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا»، «إِنَّا أَرْسَلْنا نُوحا» يك نفر از پشت سر گفت: آقا! نوح نمى‏رود، يك پيغمبر ديگر را بفرست‏ ؛ اين نشد يكي ديگر


جهت دانلود اين مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد


خلاصه چهار كتاب آسماني « 2. قناعت»

قال اميرالمومنين عليه السلام:

قَرَأْتُ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ الزَّبُورَ وَ الْفُرْقَانَ واختَرَت مِنْ كُلِّ كِتَابٍ كَلِمَةً . . . وَ مِنَ الْإِنْجِيلِ مَنْ قَنِعَ شَبِعَ...

تورات و انجيل و زبور و قرآن را خواندم و از هر يك كلمه‏اى انتخاب كردم:

 2.از انجيل اين جمله را انتخاب كردم : "هر كس قناعت داشته باشد زندگي راحتي دارد"

منبع: تحرير المواعظ العددية، صقحه: 342

داستان 1 :

گويند شغالي، چند پرِ طاووس بر خود بست و سر و روي خويش را آراست و به ميان طاووسان درآمد. طاووس ها او را شناختند و با منقار خود، بر او زخم ها زدند. شغال از ميان آنان گريخت و به جمع همجنسان خود بازگشت؛ امّا گروه شغالان نيز او را به جمع خود راه ندادند و روي خود را از او برمي گرداندند. شغالي نرمخوي و جهانديده، نزد شغال خودخواه و فريبكار آمد و گفت: « اگر به آنچه بودي و داشتي قناعت مي كردي، نه منقار طاووسان بر بدنت فرود مي آمد و نه نفرتِ همجنسانِ خود را بر مي انگيختي. آن باش كه هستي و خويشتن را بهتر و زيباتر و مطبوع تر از آنچه هستي، نشان مده كه به اندازه ي بود، بايد نمود» 

داستان 2:

ابو وائل گفت: من با دوستم به زيارت سلمان رفتيم و سلمان نان جو و نمك برايمان آورد. دوست من گفت: اگر در اين نمك سعتر هم بود بهتر بود. سلمان از نزد ما رفت و آفتابه اش را به رهن گذاشت و مقداري سعتر گرفت و آورد. وقتي غذايمان را خورديم دوست من گفت: شكر خداوند كه ما را قناعت بخشيد (و با قناعت غذا خورديم ) سلمان گفت: اگر به روزي خود قانع بوديد آفتابه من به رهن نمي رفت


جهت دانلود اين مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد

عين الدوله سگ كيه

وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُه‏ [الطلاق : 3 ]

هر كس به خدا  توكل كند خدا براي او كافيست

داستان:

عین الدوله از وزرای قدیم بود . روزی از خانه بیرون آمد و دو فقیر را دید که پشت در خانه ی او نشسته اند و هرکدام ذکری بر لب دارند ؛

یکی می گوید : " کار ، خوبه عین الدوله درست کنه "

و دیگری می گوید : " کار ، خوبه خدا درست کنه " .

 عین الدوله وقتی این صحبت ها را شنید ، خوشش آمد و دستور داد که یک سکه ی اشرفی درون ظرفی بگذارند و روی آن غذا بکشند و به فقیر اولی که از او تعریف می کرد ، بدهند .

آن فقیر ، که به طمع پول نشسته بود ، ظرف غذا را گرفت و با ناراحتی آن را به فقیر دومی داد . فقیر دومی هم غذا را خورد ، پول را برداشت ، و رفت .

عین الدوله فردای آن روز ، باز فقیر اولی را بر در خانه ی خود دید . گفت : " مگر دیروز پول را برنداشتی ؟ دیگر چه می خواهی ؟ " فقیر گفت : " ما که پولی ندیدیم ؛ اگر منظورت ظرف غذاست که آن را به فقیر دیگری دادم."

عین الدوله لبخندی زد و گفت : " بله ؛ حقیقت را همان فقیر می گفت ! کار خوبه خدا درست کنه ، عین الدوله سگ کیه ؟ " 


جهت دانلود اين مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد

ثواب اطاعت از علما و مراجع

وَ قَالَ اميرالمومنين عليه السلام:

‏ مَنْ أَجَابَ الْمُؤَذِّنَ وَ أَجَابَ الْعُلَمَاءَ كَانَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تَحْتَ لِوَائِي وَ يَكُونُ فِي الْجَنَّةِ فِي جِوَارِي وَ لَهُ عِنْدَ اللَّهِ ثَوَابُ سِتِّينَ شَهِيدا

حضرت علي عليه السلام فرمودند:

 هر كه اجابت كند مؤذن را و اجابت كند عالمان را باشد روز قيامت در سايه علم من و باشد در بهشت همسايه من ؛ و براي اوست ثواب  شصت‏ شهيد

منبع: جامع الأخبار(للشعيري) ؛ ؛ صفحه 68

داستان:

مرحوم مقدس اردبیلی شبی رسول خدا را در خواب دید درحالیکه حضـرت مـوسی کـلیم الـله در خـدمـت آن بزرگوار بود

حضرت موسی سوال کرد این مرد کیست؟ حضرت فرمود از خودش بپرس، حضرت موسی از مقدس سوال کرد تو کیستی؟

مقدس گفت من احمد پسر محمد از اهل اردبیل و ساكن نجف هستم .در فلان محله وفلان کوچه مسکن من است

حضرت موسی فرمود من فقط اسم تورا خواستم این همه تفصیل برای چه؟

 مقدس جواب داد خدای متعال از تو سوال کرد این چیست در دست تو " وَ مَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَمُوسىَ‏" تو چرا آن همه تفصیل داده و گفتی " هِىَ عَصَاىَ أَتَوَكَّؤُاْ عَلَيهْا وَ أَهُشُّ بهِا عَلىَ‏ غَنَمِى وَ لىِ‏َ فِيهَا مَارِبُ أُخْرَى" " این عصای من است که به او تکیه می کنم وبرای گوسفندانم با آن علوفه جمع می کنم ونیازهای دیگری به آن دارم "

حضرت موسی به پیغمبر اسلام عرض کرد:واقعا همانگونه است  كه شما فرمودی كه " علمای امت من از انبیاء بنی اسرائیل برترند ".


جهت دانلود اين مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد

صبر

(به بهانه شهادت امام سجاد عليه السلام)

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهما السلام يَقُولُ:

 إِنَّ الْمَعْرِفَةَ بِكَمَالِ دِينِ الْمُسْلِمِ ...وَ صَبره ...

 امام صادق عليه السّلام فرمودند: على بن الحسين عليهما السّلام مى‏فرمود:

كمال دين مؤمن از چند چيز شناخته مي شود كه يكي از آنان صبر است

منبع :

بحار الأنوار

جلد ‏2

صفحه   129

داستان :

در شهري عالمي بود كه به صبور بودن شهرت داشت.

چند جوان در آن شهر با هم شرط مي بندند كه آن عالم را عصباني كنند . شب هنگام ساعتي بعد از آنكه چراغ اتاق عالم خاموش مي شود و اطمينان پيدا مي كنند كه عالم كاملا خواب است , يكي از آنان به در خانه عالم مي رود و زنگ مي زند , عالم مي آيد و در را باز مي كند ؛آن جون بعد از احوال پرسي مي گويد سوالي داشتم .

   -  بفرماييد , در خدمتم

   -  ببخشيد سوالم را فراموش كردم

و بعد مي رود

باز ساعتي مي گذرد و دوباره درِ  خانه عالم را مي زند و مجددا بعد از آمدن عالم مي گويد : سوالم را فراموش كردم

ساعتي ديگر مي گذرد و براي بار سوم در خانه عالم را مي كوبد , چون عالم به در خانه مي آيد آن جوان مي گويد :تا سوالم را فراموش نكردم بپرسم؟

- بفرماييد

- مي خواستم بدانم مدفوع چه مزه اي دارد؟

- اولش شيرين , بعدش ترش , و بعد از آن تلخ

جوان با تعجب مي پرسد "مگر شما خورده ايد ؟ "

- نه ؛ اول روي آن مگس مي نشيند, پس شيرين است ؛ بعد از آن پشه مي نشيند , پس ترش است؛ و بعد از آن كرم مي گذارد , پس تلخ است

جوان سر به زير مي اندازد و بر مي گردد


جهت دانلود اين مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد

حاضر جوابيهاي شهيد مدرس

(به بهانه 10 آذر ؛سالروز شهادت شهيد مدرس )

رضا شاه دورو

رضا در اوّل خیابان سپه محوطه‌ی بزرگی را که به نام باغ ملّی بود تعمیر و بازسازی نموده، مراسم نظامی را در آن برگزار می‌کرد. در بالای سر در بزرگ آن، مجسّمه‌ی نیم تنه‌ای از خود نصب نمود که مانند دو مجسّمه از پشت به هم چسبیده بود که هم از بیرون، تمام صورت پیدا بود و هم از درون.

روزی برای مراسمی، مدرّس را دعوت کردند. هنگامی که مدرّس به باغ ملّی رسید، رضاخان و عدّه‌ای دیگر از وی استقبال کردند و رضاخان به شرح و توصیف پرداخت. سپس در چادری نشستند.

رضاخان از مدرّس پرسید: حضرت آقا! در ورودی را ملاحظه فرمودید؟ مدرّس جواب داد: بله، مجسّمه‌ی شما را دیدم. درست مثل صاحبش دورو دارد.

رضا شاه از شرم و ناراحتی به خود می‌پیچید و تا پایان مجلس، دیگر سخنی نگفت.

 

جیب رضاشاه ته ندارد

یک روز رضاشاه از روی مزاح و شوخی در مجلس، دست روی جیب مدرّس گذاشت و گفت: آقا! جیب شما خیلی بزرگ است.

مدرّس جواب داد: بزرگ است ولی ته دارد، جیب شماست که ته ندارد.

جهت نياز به مطالعه 20 داستان از شهيد مدرس اينجا را كليك فرماييد


جهت دانلود اين مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد


بخل

(به بهانه ميلاد امام هادي عليه السلام)

امام هادي عليه السلام مي فرمايند

الْبُخْلُ أَذَمُّ الْأَخْلَاق‏

بخل ، پست  ترين اخلاق هاست

منبع:

بحار الأنوار

جلد ‏69

صفحه: 199

به عنوان مثال:

بسياري از مردم خانه هاي وسيعي دارند و در مقابل افرادي هستند كه خانه هايشان كوچك است ونيز پول گرفتن تالار براي عروسيشان را ندارند ، چه مي شود عروسي در آن خانه هاي بزرگ گرفته شود

بسياري در انبار منزل و مغازه يشان بخاري ، يخچال ، فريزر و ... دارند و در مقابل بسياري از داشتن اينها محرومند

بسياري كتاب مي نويسند ؛ اما اجازه نمي دهند كسي از آن استفاده كند

به راستي چرا برخي از ما اينقدر بخيل هستيم؟؟؟

داستان:

تاجرى تهرانى منشى متدينى داشت.

ساعت‏هاى آخر عمر تاجر رسيده بود. منشى از روى دلسوزى حضرت آيت ‏اللّه العظمى خوانسارى را بر بالين تاجر آورد تا بلكه نفسش اثر كند و خوش عاقبت بميرد.

آيت ‏اللّه خوانسارى هرچه پيرمرد را موعظه كرد و فرمود: در آستانه مرگ هستى اين همه سرمايه دارى، اين همه فقير و محروم چشم انتظارند، كارى براى خودت بكن. تاجر گفت: آقا هركارى مى‏كنم نمى ‏توانم ازپول ، دل بكنم.

آيت‏ اللّه خوانسارى هنوز از منزل آن شخص بيرون نرفته بود كه تاجر مُرد.

لطيفه :

از بخیلی پرسیدند،براي اين آيه خاطره اي هم داري ؟ إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً  ؛با هر سختي گشايش است ؛

گفت : این‌که مهمانی ناگهان سر سفره برسد، اما روزه باشد


جهت دانلود اين مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد

داستاني خواندني از حرص و طمع

 ذَرْنىِ وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا-وَ جَعَلْتُ لَهُ مَالًا مَّمْدُودًا - وَ بَنِينَ شهُُودًا - وَ مَهَّدتُّ لَهُ تَمْهِيدًا - ثمُ‏َّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ

مرا با كسى كه او را خود به تنهايى آفريده‏ام واگذار! - همان كسى كه براى او مال گسترده‏اى قرار دادم - و فرزندانى كه همواره نزد او (و در خدمت او) هستند، - و وسايل زندگى را از هر نظر براى وى فراهم ساختم!  - باز هم طمع دارد كه بر او بيفزايم!

 (سوره مدثر – آيه ي 11 تا 15)

داستان :

روزی پادشاهی بود در یک کشور ثروتمند و بزرگ اما پادشاه خوشحال نبود. روزی که از آشپزخانه دربار می گذشت دید که آشپز خوشحال و خندان است از او در مورد علت شادیش پرسید او گفت: چرا خوشحال نباشم خانه دارم زنی خوب دارم و از فرزندانم هم راضی ام چرا خوشحال نباشم .

پادشاه موضوع را به وزیر گفت و علت را از او جویا شد. وزیر گفت چون او وارد گروه 99 نشده است.

پادشاه به وزیر گفت گروه 99 چیست؟ گفت گروه 99 سکه. پس قرار شد که 99 سکه در کیسه ای در کنار خانه آشپز بگذارند. آشپز کیسه را برداشت و با دیدن سکه ها خوشحال شده آنرا شمرد 99 تا بود دوباره شمرد باز هم 99 سکه خیلی ناراحت شد سروصدا براه انداخت تا آن سکه دیگر را پیدا کند ولی خبری نبود.

از فردا تصمیم گرفت تا بیشتر کارکند تا آن سکه باقیمانده را بدست آورد شب ها تا دیر وقت کار می کرد و خسته به خانه می آمد و صبح بخاطر اینکه دیر از خواب بیدار شده بود با همه دعوا می کرد.

وزیر به پادشاه گفت: آری حال او هم وارد گروه 99 شده. افرادی که پول به اندازه کافی دارند اما بخاطر حرص و طمع به خود و زندگیشان سخت می گیرند.

 اين داستان مانند انسانهايي است كه چند ماه پيش يك سكه خريده بودند و حالا كه سكه گران شده مي گويند ؛ كاش دوتا خريده بوديم . و آنكه 2 تا خريده مي گويد كاش 3 تا ...


لطيفه :

اَشْعَب بن جبیر  مردی بود که از نظر طمع بین مردم شهرت خاصی داشت، از وی پرسیدند: طمع تو تا چه میزان است؟

او گفت: تا آن‌جا که از هر خانه‌ای که دودی بلند می‌شود گمان می‌کنم که دارند برای من غذا درست می‌کنند. پس با این گمان بر می‌خیزم و همه‌ی نان خشک‌هایم را آورده و درهم می‌شکنم و منتظر می‌نشینم که آبگوشت را بياورند، چون انتظار زیاد می‌شود و خبری نمی‌آید، آن نان پاره‌ها را در آب زده و می‌خورم.

دیگر این‌که هنگامی که خبر مرگ شخصی را می‌شنوم گمان می‌برم که آن مرد وصیت کرده است که از مالش ثلث آن را به اشعب بدهید. پس با این گمان، برای عزاداری به منزل او می‌روم و هر کس درگوشی صحبت می‌کند فکر می‌کنم که درباره‌ی وصیتی که میّت در مورد من کرده صحبت می‌کند، پس با ورثه در تشییع و خاک‌سپاری همراهی نموده و به آنها در این کار کمک بسیار می‌کنم. اما هنگامی که میّت را به خاک می‌سپارند و خبری از وصیت نمی‌شود، نا‌امید به منزل باز می‌گردم.

دیگر این‌که چون به بازار سفال‌فروشان می‌روم، هر کسی را ببینم که ظرف و کاسه‌ای می‌خرد گمان می‌کنم که آن ظرف به خاطر آن می‌خرد تا غذایی در آن ریخته و برای من بفرستد.

و هنگامی که از بازار مسگران عبور می‌کنم هر مسگری که دیگ درست می‌کند، پیش او می‌روم و التماس می‌کنم که آن را بزرگ‌تر و گشادتر بسازد به امید آن‌که شاید روزی صاحب آن ظرف برای من غذایی در آن بفرستد و چون گشاده‌تر باشد غذای بیشتری در آن جا گیرد.


جهت دانلود اين مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا  را كليك نماييد

 

ريا ؛  شرك خفي

فَوَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ  -  الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتهِمْ سَاهُونَ  - الَّذِينَ هُمْ يُرَاءُونَ

پس واى بر نمازگزارانى كه ... در نماز خود سهل انگارى مىكنند،  همان كسانى كه ريا مىكنند،

سوره ماعون آيه 4-6

بحث ريا بحث مهمي است . بسيار اتفاق مي افتد كه انسان ريا مي كند و خودش متوجه نمي شود به عنوان مثال :

در خيابان مي خواهد پولي را در صندوق صدقات بيندازد ، اما مي گويد بگذار خانه بروم و پول را در صندوق صدقات خانه مي اندازم .

زيرا اگر مامور خالي كردن صندوق آمد ، صدقات من بيشتر باشد ؛ اين رياست

داستان :

مردی بود كه هر كاری می‌كرد نمی‌توانست اخلاص خود را حفظ كند و ریاكاری ننماید. روزی چاره‌ای اندیشید و با خود گفت: «در گوشه شهر، مسجدی متروك وجود دارد كه كسی به آن رفت و آمد نمی‌كند. خوب است شبانه به آن مسجد بروم تا كسی مرا ندیده و خالصانه خدا را عبادت كنم.»

وقتی شب چادرش را روی شهر گستراند. در نیمه‌های آن، مرد با سكوت و آرامش خاص، مخفیانه نام خدا را بر زبان آورد و نماز را آغاز كرد. هنوز ركعتی نماز نخوانده بود كه ناگهان صدایی شنید؛ با خود گفت: «حتماً كسی وارد مسجد شده» بر كیفیت و كمیت عبادتش افزود.

خوشحال از اینكه آن شخص فردا می‌رود و به مردم می‌گوید: این آدم چقدر خداشناس و وارسته است كه در نیمه‌های شب به مسجد متروك آمده و مشغول نماز و عبادت است.

وقتی هوا روشن شد، به آن كسی كه وارد مسجد شده بود، زیر چشمی نگاه كرد. از تعجب دهانش باز ماند. سگ سیاهی كه براثر رعد و برق و بارندگی شدید، نتوانسته بود در بیرون بماند به مسجد پناه آورده بود. مرد بر سر و روی خود زد و اظهار تاسف كرد


لطيفه :

شخص ریا کاری، روزی مردم را در بازار، جمع آورد و گفت: «لختی به من گوش کنید! همه تان می گویید که من فردی ریا کارم؛ ولی این درست نیست!»

گفتند: «چگونه باور کنیم؟!»

گفت: «از آن جا که دیروز را روزه بودم و امروز هم روزه دارم؛ امّا از این موضوع با هیچ کس حرفی نزده ام و تنها خود دانم و خدای خود!»


جهت دانلود اين مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا  را كليك نماييد

غيبت با دعا كردن !!!

(به بهانه ميلاد امام حسين عليه السلام )

قال اباعبدالله الحسين عليه السلام:

یاهذا کفّ عن الغیبة فإنها أدام کلاب النّار

شخصي نزد امام حسين  از کسي غيبت کرد، امام فرمود:

 اي فلاني دست از غيبت بردار زيرا غيبت نان و خورش سگهاي دوزخ است.

 

منبع :

تحف العقول،

 صفحه  177

يكي از انواع غيبت ، غيبت با دعا كردن است

به عنوان مثال :

از ما مي پرسند فلان دوستت چطور است ؟

مي گوييم : خدا به همه ي ما اخلاق خوبي عنايت كند ( يعني دوستمان اخلاقش خوب نيست)

يا مي گوييم: خدا بچه هاي ما را از دام اعتياد نجات دهد ( يعني بچه ي او معتاد است)

يا مي گوييم : خدا همسر سازگاري به همه  عنايت كند ( يعني همسر او سازگار نيست )

و

.

.

.

لطيفه :

فردي كه يك چشمش نابينا بود به امام جماعت مسجدي توهين مي كند

چند وقت بعد امام جماعت پس از سخنراني ، در دعايش مي گويد :

" خدايا چشمِ ديگرِ انسانهايِ گمراه، را هم كور كن "


جهت دانلود مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد

براي مجلس ؛ آدم انتخاب كنيد


(به بهانه دور دوم انتخابات مجلس شوراي اسلامي)

برخي از عزيزان دليل عدم شركت در انتخابات و راي دادن را مشكلات جامعه مي دانند و به عنوان مثال مي گويند چه فايده راي دهيم اينها كه براي ما كار نمي كنند

یک روز وقتی که شهيد مدرّس از مجلس به خانه بازگشت، عدّه‌ای از مردم به منزل مدرّس ریخته با سر و صدای زیاد گفتند: آقا! این چه لایحه‌ای بود که امروز تصویب شد؟ خلاف مصلحت است.

مدرّس پاسخ داد: اگر بیست رأس اسب و الاغ و یک آدم را در مجلسی جمع کنند و از آن‌ها بپرسند که ناهار چه می‌خورید، جواب چه می‌دهند؟

همه گفتند: جو.

مدرّس گفت: آن یک نفر هم ناچار است سکوت کند. این وکلایی که شما انتخاب کرده‌اید، شعورشان همین است. بروید آدم انتخاب کنید.

 

البته خداي نكرده ما چنين جسارتي به نمايندگان نمي كنيم ؛ منظورمان اين است كه خود ما، آنان را انتخاب كرده ايم

 

جهت نياز به مطالعه 20 داستان از شهيد مدرس اينجا را كليك فرماييد

تعارف؛ يكي ديگر از عوامل دروغ

يكي از عوامل شايع دروغ گفتن ،خجالت بيجا يا همان تعارف است

در روايتي آمده است كه  بنت عميس مي گويد:

در شب زفاف عايشه‏ حاضر بودم سوگند به خداى كه در آن شب هيچ طعام وليمه‏اى نبود، جز قدحى از شير، كه رسول خداى صلّى اللّه عليه و آله از آن مقدارى بنوشيد، و به عايشه  داد و او شرم مى‏داشت كه آن كاسه را بگيرد. من گفتم: دست پيغمبر را رد مكن. پس به شرم تمام عايشه آن كاسه بگرفت و اندك بياشاميد، پس پيغمبر فرمود: از آن كاسه به من بدهد، عرض كردم: ميل ندارم

 فرمود: گرسنگي را با دروغ‏ جمع مي كني؟

 عرض كردم: اگر يكى از ما را رغبتى باشد و پنهان دارند آيا آن را دروغ شمرند فرمود:

انّ الكذب يكتب كذبا، حتّى تكتب الكذيبة. يعنى: دروغ را دروغ نويسند، چندان‏كه دروغ‏هاى اندك را نيز دروغ اندك رقم كنند.

منبع :

ناسخ التواريخ

 سپهر

جلد ‏2

صفحه 648    

زفاف رسول خدا صلى الله عليه و آله با عايشه

 

به عنوان مثال :

 در مجلسي برايمان چايي آورده اند . هنگام جمع كردن استكانها از ما ميپرسند،چايي ميل داريد و ما ميگوييم نه؛ ميل ندارم . در حالي كه ميل داريم

و يا در مهماني هنگام رفتن به ما مي گويند:امشب بمانيد و ما مي گوييم  نه كار داريم . در حالي كه كار نداريم

و

.

.

.

 البته بسيار راحت است كه هم تعارف كنيم و هم دروغ نگوييم مانند

در مثال اول كه گفتند چايي ميل داريد بگوييم: ممنون صرف شد

و يا در مثال دوم كه گفتند :شب بمانيد بگوييم، نه به اندازه كافي زحمت داده ايم

نكته اينجاست كه كلمه ي معادل زياد است ؛ چرا ما از همه جا دروغش را انتخاب كنيم


داستان:

مادر يكي از نمايندگان مجلس از دنيا مي رود و دفتر يكي از مراجع پيام تسليتي به اين عنوان آماده مي كند

"جناب دكتر ....خبر ارتحال مادر شما به آيت الله العظمي ......رسيد ؛ ايشان با تمام وجود ناراحت شدند و..."

اين پيام را به آن مرجع  براي تاييد نشان مي دهند . مرجع تقليد مي گويد من با تمام وجود ناراحت نشدم؛اين را عوض كنيد.

پيام را تصحيح مي كنند و مي نويسند:

 "جناب دكتر ....خبر ارتحال مادر شما به آيت الله العظمي ......رسيد ؛ ايشان بسيار ناراحت شدند و..."

براي دومين بار اين پيام را به آن مرجع نشان مي دهند . مرجع تقليد مي گويد من بسيار  ناراحت نشدم؛اين را عوض كنيد.

دفتر آن مرجع سومين پيام را اينگونه مي نويسند:

"جناب دكتر ....خبر ارتحال مادر شما به آيت الله العظمي ......رسيد ؛ ايشان ناراحت شدند و..."

براي سومين بار اين پيام را به آن مرجع نشان مي دهند . مرجع تقليد مي گويد راستش من ناراحت هم نشدم؛اين پير زن سالهاست در جا افتاده و الان ناراحتي ندارد

رئيس دفتر مي گويد پس چه بنويسيم ؟ نمي شود كه نوشت:

"جناب دكتر ....خبر ارتحال مادر شما به آيت الله العظمي ......رسيد ؛ ايشان خوشحال شدند و..."

آن مرجع مي فرمايد چرا اينها را بنويسيد! ؛ بنويسيد:

"جناب دكتر ....خبر ارتحال مادر شما به آيت الله العظمي ......رسيد ؛ ايشان براي علو درجات مادرتان دعا كردند"

نكته اينجاست كه گاه با تغيير كلمه اي ديگر دروغ نگفته ايم

طنز شيوه اي ديگر در امر به معروف و نهي از منكر

(به بهانه هفته ي امر به معروف و نهي از منكر)

يكي از ديگر از شيوه هاي موثر در امر به معروف و نهي از منكر , بيان در غالب طنز است

داستان1:

داستان معروفى هست كه بهلول كه مرد عاقلى بود ولى خودش را به ديوانگى زده بود و به همان عالم ديوانگى سر به سر بزرگان و اكابر مى‏گذاشت و شوخى شوخى حقايق را به آنها مى‏گفت (مى‏گويند قوم و خويش و پسرعموى هارون هم بود) مى‏رفت و به هارون به همان عالم ديوانگى‏اش حرفهايى را كه هيچ عاقلى جرأت نمى‏كرد بگويد مى‏زد. يك وقتى از جايى مى‏گذشت، ديد كه دارند مسجدى مى‏سازند. رفت به آن بانيان مسجد گفت كه چكار مى‏كنيد؟ گفتند: مسجد مى‏سازيم.

گفت: مسجد براى چه مى‏سازيد؟ گفتند: مسجد را براى خدا مى‏سازيم. محرمانه رفت دستور داد تابلويى را روى سنگى درست كردند به نام مسجد بهلول. همين كه اين سنگ را درست كردند يك شب نصف شب- كه كسى نفهميد- رفت آن را در سردر مسجد زد، يك تابلوى خيلى بزرگى: مسجد بهلول. فردا صبح مردم آمدند نگاه كردند ديدند در سردر اين مسجد تازه‏ساز نوشته مسجد بهلول. خود صاحب كارها آمدند و ديدند. ناراحت و عصبانى شدند، زدند تابلو را كندند و ريختند دور.

بهلول را گير آوردند، كتكش زدند و گفتند: اين چه كارى بود كه كردى؟ چرا نوشتى مسجد بهلول؟ گفت: چه عيبى داشت؟ گفتند: اين همه پول ما خرج كرديم كه مسجد به نام تو باشد؟! گفت: براى كى خرج كرديد؟ براى خدا خرج كرديد يا براى مردم؟

اگر براى خدا خرج كرديد كه خدا اشتباه نمى‏كند. اگر من نوشتم «مسجد بهلول» آيا خدا در حسنات من مى‏نويسد؟ خدا در حسنات شما مى‏نويسد. و اما اگر براى مردم كرديد پس چرا مى‏گوييد كه ما براى خدا كرديم. پس بر خودتان مطلب را مشتبه نكنيد.

منبع:

مجموعه ‏آثاراستادشهيدمطهرى   

جلد‏26  

صفحه 365   

 

داستان 2

روزی بهلول به کاخ هارون الرشید قدم گذاشت . هارون در قصر نبود و فقط نگهبانان از کاخ محافظت و مراقبت می کردند

بهلول در قصر قدم زد و به تخت پادشاهی هارون الرشید رسید . تخت خالی بود و بهلول به سمت تخت حرکت کرد و روی آن نشست .نگهبان ها عصبی شدند و همانطور که خشمگین شده بودند به سمت بهلول حمله بردند و او را با کتک از تخت بیرون کشیدند

ساعتی بعد هارون الرشید به کاخ خویش برگشت و بهلول را گریان مشاهده کرد ..نگهبانان را صدا زد و سبب و علت گریه های بهلول را پرسید .

نگهبانان کل قضیه را برای هارون الرشید تعریف کردند .

هارون به قصد دلجویی نزد بهلول رفت و گفت : گریه نکن من نگهبانان را ادب خواهم کرد .

بهلول به هارون نگاهی کرد . گفت من برای خود گریه نمی کنم بلکه به حال تو گریه می کنم زيرا من برای لحظه ای روی تخت تو نشستم و این همه کتک خوردم تو که تمام عمر بر این تخت نشسته ای چه كتكي خواهي خورد ؟!؟

 

بسيار واضح است كه در هر دو داستان بهلول با بيان طنز امر به معروف و نهي از منكر كرد

دعا

اگر دعای ما مستجاب نشد شاید خیر ما در آن است

 داستان:

)ثعلبه بن حاطب انصاري) خدمت پيغمبر صلي الله عليه و آله آمد و عرض كرد: يا رسول صلي الله عليه و آله، دعا خداوند به من ثروتي عنايت كند. فرمود: مقدار كمي كه شكر آن را بتواني بهتر از ثروت زياد است كه نتواني سپاس آن را انجام دهي. ثعلبه رفت، باز دو مرتبه مراجعه كرد و تقاضاي خود را تكرار كرد. فرمود: ترا پيروي از من كيست ؟ به خدا سوگند اگر بخواهم كوهها برايم طلا شود، خواهد شد. ثعلبه رفت و براي بار سوم مراجعه كرد و گفت: برايم دعا كن اگر خدا مرا ثروتي بدهد هر كه را حقي در آن مال باشد حقش را خواهم داد. پيامبر صلي الله عليه و آله دعا كرد كه خداوند مالي به او بدهد. دعاي پيامبر صلي الله عليه و آله در حقش مستجاب شد، و چند گوسفند تهيه كرد، و كم كم گوسفندان او چنان رو به افزايش گذاشتند كه حد و حصر نداشت. اول تمامي نمازهاي خود را پشت سر پيامبر صلي الله عليه و آله مي خواند، بعد كه اموالش بيشتر شد فقط ظهر و عصر را به مسجد مي آمد و بقيه اوقات نزد گوسفندان بود. اشتغال او به جايي رسيد كه روز جمعه فقط به مدينه مي آمد و نماز جمعه را مي خواند. بعد از مدتي روز جمعه هم نمي آمد ولي در آن روز بر سر راه مي آمد و از عابرين اخبار مدينه را مي پرسيد. روزي پيامبر صلي الله عليه و آله جوياي حال ثعلبه شد، گفتند: گوسفندان او زياد شده در بيرون مدينه زندگي مي كند. سه بار فرمود: واي بر ثعلبه، بعد آيه زكوة نازل شد، و پيامبر صلي الله عليه و آله دو نفر يكي از ((بني سليم)) و ديگري از ((جهنيه)) را انتخاب نمود و دستور گرفتن زكوة را براي آنها نوشت ؛ و آنها به نزد ثعلبه آمدند... در نهایت ثعلبه از دادن زکات خودداری کرد

منبع :

يكصد موضوع 500 داستان

 نویسنده :علي اكبر صداقت

 جلد 1

صفحه 117   بخل

 

لطیفه :

شخصی در حرم امام رضا دعا می کند که اینقدر پول داشته باشد که نتواند آنان را بشمارد

 .

 .

صندوق دار بانک شد