خاطراتي از اسوه اخلاق

(به بهانه 23 ربيع الاول ؛ سالروز ارتحال اسوه اخلاق ، حضرت آيت الله ميرزا جواد آقاي تهراني)

حضرت آيت الله ميرزا جواد آقاي تهرابي ،ويژگيهاي منحصر به فردي داشتند كه بسيار است

يكي از اين ويژگيهاي ايشان زهد و دوري از شهرت بود

داستانك 1:

در يكي از چاپهاي كتاب آيين زندگي، كسي كه آن را چاپ كرده بود ، روي جلد كتاب نام ايشان را آيت الله تهراني نوشته بود.

موقعي كه يك نسخه از اين كتاب به دست ايشان رسيد، با ديدن لفظ آيت الله ناراحت شدند؛ به من گفتند: هرجا كتاب مرا ديدي ، روي آيت الله خط بكش...

داستانك2:

هنگامي كه ايشان جبهه رفته بودند، يك روز براي تهيه فيلم و خبر آمده و شروع كرده بودند به فيلمبرداري از جاهاي مختلف تا رسيده بودند به مرحوم ميرزا جواد آقا تهراني.

شناخته بودند كه ايشان چه شخصيتي است و مي‌خواستند بهتر و بيشتر فيلمبرداري كنند، ولي تا دوربين فيلمبرداري به ايشان مي‌رسد، ايشان عمامه را از سر برمي‌دارند تا شناخته نشوند، كه موجب شهرت و آوازه ايشان شود.

 بعد از فوت ايشان، نامه‌اي در يادداشت‌هاي شخصي شان پيدا شد كه از ايشان خواسته بودند تا در برنامه‌اي به معرفي خود تحت عنوان يكي از شخصيت‌هاي اسلامي اين مرز و بوم بپردازند.

ايشان در زير جملاتي كه از ايشان به عنوان شخصيت اسلامي در نامه ياد شده بود، با خودكار قرمز خطي كشيده بودند و در حاشيه آن دو جمله نوشته بودند يكي:

 "رب شهرة لا اصل لها؛ اي بسا شهرتي كه هيچ اصل و اساسي نداشته باشد. "

و حديث شريفي بدين مضمون آمده بود: "رحم الله امره عرف قدره و لم يتعد طوره؛ خداوند رحمت كند شخصي را كه قدر و اندازه خود را بشناسد و پايش را از گليمش دراز نكند. " [كتاب خاطراتي از آيينه اخلاق صفحه32 و 35]

جهت مطالعه 20 داستانك از آيت الله ميرزا جواد آقاي تهراني اينجا را كليك كنيد]

 








هدايت، پاسخ فحش ركيك

(به بهانه 22 تير سالروز ارتحال استاد علي صفايي حايري "عين – صاد" )
داستانك:

يك روز به آن گرامى گفتم: من وقتى از بعضى افراد گستاخ در كوچه و خيابان، حرفى مى شنوم، پاسخ مى دهم. شما چطور؟استاد فرمود: من پاسخ نمى دهم; چون آدم ها انگيزه هاى گوناگون دارند; يا نمى دانند يا از نفرت هايى انباشته اند يا بدبين اند. من يا مى گذرم «مرّوا كراما» يا با آن ها حرف مى زنم. و تعريف كرد:

روزى در خيابان هاشمى تهران مى رفتم. جوان موتور سوارى به همراه سوارى بر ترك، اشاره اى كردند كه فهميدم مى خواهند زير عمامه ام بزنند.

 براى همين به پياده رو رفتم. وقتى به كنارم رسيدند، از كارشان مأيوس شدند. توقف كوتاهى كردند و يكى از آن دو حرفى گفت كه مفهوم آن تغّوط به عمامه ام بود.

دستى به عمامه ام كشيده و گفتم: خبرى نشد؟! ناگهان ايستادند و موتور را روى جك گذاشته و به طرفم آمدند. سرها را پايين گرفته و با شرم گفتند: آقا! عفو كنيد. كلام مظلومانه و از سر خيرخواهى چنين اثر مى گذارد.

با آن دو صحبت هايى شد...

بعد نگاهش را به من دوخت و با تأنّى فرمود: يكى از آن ها به حوزه آمده و طلبه شد و يكى به جبهه رفت و ميان بر زد.

چه نفسى و چه نفوذ كلامى كه از فحاشان، طلبه و شهيد بيرون مى كشيد.

منبع : كتاب مشهور در آسمان

جهت نياز به مطالعه 20داستان كوتاه از زندگاني ايشان، اينجا را كليك نماييد


جهت دانلود اين مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد

شباهت زن بي حجاب با اتوبوس

(به بهانه 28 شعبان ، سالروز ارتحال زبان گوياي اسلام آيت الله فلسفي)

داستانك 1:

مرحوم فلسفی به همراه همسرش از جایی می‌گذشتند.

زن بی حجابی با طعنه‌ گفت: بدبخت! زنش را گونی‌پیچ کرده.

مرحوم فلسفی رو به زن گفت: چرا کسی روی اتوبوس‌های کنار خیابان چادر نمی‌کشد؟

زن گفت: چون وسیله نقلیه عمومی هستند و ارزشی ندارند.باز پرسید:چرا همه روی خودروهای خودشان چادر می‌کشند؟

گفت:چون وسیله شخصی است و باارزش است.

مرحوم فلسفی گفت: زن من جزء لوازم شخصی من است و ارزشمند،نه مثل وسیله نقلیه عمومی !!!

داستانك 2:

مرحوم آيت الله فلسفي ميفرمود:

در قبل از انقلاب در يكي از شهرستانهايي كه شيعه و سنّي در كنار يكديگر زندگي ميكردند سخنراني داشتم. ديدم در آن شهرستان فحشا و منكرات زياد است و اين بر اثر نبودن مجالس موعظه و امر به معروف و نهي از منكر است.

يك روز كه علماي اهل سنّت به ديدنم آمده بودند، آنان را مورد عتاب قرار دادم كه چرا شما علماي عامّه، امر به معروف نميكنيد و مجالس موعظه نداريد؟

 پس از پايان سخنانم يكي از علماي سنّي برخاست و اجازه خواست كه پاسخ مرا بدهد. به او اجازه دادم. آن عالم سنّي گفت : آقاي فلسفي خداا سايهي امام حسين عليهالسلام را از سر شما علماي شيعه كم نكند، چون ما حسين عليهالسلام نداريم و مجلس روضه نداريم. امام حسين عليهالسلام يك محبوبيتي به شما علماي شيعه داده است كه تا نام او را ميبريد و صحبت روضهي امام حسين ع ميشود، همه اقشار گرد شما جمع ميشوند و شما در زير سايهي خيمه عزاي حسيني هم به مردم اخلاق ميآموزيد، هم معارف را بيان ميكنيد و هم تبيين احكام ميكنيد و شيعيان به بركت عزاي امام حسين ع تربيت ميشوند و اين رمز موفقيّت روحانيت شيعه است،

 مرحوم فلسفي ميفرمودند: من برخاستم و او را بوسيدم و به او گفتم؛ خوب فهميدي، رمز محبوبيت و موفقيّت شيعه، امام حسين ع است.

                        منبع : ره توشه (محرم) سال 79


جهت دانلود اين مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد

سفارش خدا به حضرت موسي  1  - منت نگذار

 قال اللّه تبارك و تعالى لموسى عليه السّلام: يا موسى، أنا أفعل بك ثلاثة أفعال أنت أيضا افعل ثلاثة، فقال موسى عليه السّلام: ما هذه الثلاثة؟ قال اللّه تعالى:

الأوّل: وهبتك نعيما كثيرا و لم أمنّ عليك، فهكذا إذا أعطيت خلقي شيئا فلا تمنّ عليهم 


 خداوند به حضرت موسى خطاب فرمود: موسى من سه كار نسبت به تو مى‏كنم تو نيز در مقابل، سه عمل انجام ده.عرضه داشت: آنها چيست؟فرمود:

اول؛ من نعمتهاى فراوان بي ‏منت به تو دادم، تو هم اگر به كسى چيزى دادى منت مگذار،

منبع :

تحرير المواعظ العددية

صفحه   227

داستان:

عالم بزرگوار شهيد مدرّس،[ در دوران نمايندگي مجلس]، درس كفايه را در مدرسه ي سپهسالار تدريس مي كرد.

 من مدتي به درس ايشان مي رفتم. گاهي اوقات اتفاق مي افتاد كه مدرّس هفته اي دو روز ( روزهاي پنجشنبه و جمعه) غيبت مي كرد و ما فكر مي كرديم كه به دهات موقوفه مي رود.

اتفاقاً دوستي داشتم كه ساكن شهريار بود و از من دعوت كرد كه به ده آنها بروم. دعوتش را پذيرفتم و رفتم. او ضمن صحبت گفت: «سيدي هست كه گاه هفته اي يك روز به ده ما مي آيد و سر قنات مي رود و با مقنّيها (چاه كن ها)كار مي كند. بيشتر از همه ي آنها هم كار مي كند». يك روز عصر پنجشنبه به همراه ميزبان از ده بيرون رفتيم و به طور اتفاق از كنار قنات عبور كرديم.

مقنّيها مشغول به كار بودند. وقتي دقت كردم ديدم مدرّس نيز بالاي چاه، مشغول كشيدنِ سطل از چاه است  - منبع:كتاب ديدار با ابرار

[او نه تنها برمردم منت نمي گذاشت بلكه اين گونه امور را وظيفه ي خود مي دانست  . حجه الاسلام ابوترابى قهرمان آزادگان، ده سال اسارت و شكنجه كشيده بود، ايشان وقتى وارد ايران شد، در سخنرانى خود فرمود كه: ما ده سال شكنجه و آزار شديم و اسير هم شديم ولى الان منّتى بر كسى نداريم. ده سال سختى كشيدند ولى مىگويند منّتى نداريم. ولى كساني هم هستند كه 2 تا شيشه آبليمو به جبهه داده اند، هر لحظه فتوكپى آن را نشان مىدهد كه اين سندش است...

امام (رحمه الله عليه) فرمود: من به گردن انقلاب هيچ حقى ندارم با اين كه همهى حقها براى امام بود. مىگفت: به من رهبر نگوييد در صورتى كه بهترين رهبر بود. مىگفت: من كارى براى اسلام نكردم در حالى كه هر چه كار بود او كرد. پدر انقلاب بود. نقش محورى انقلاب بود. مؤسّس انقلاب بود . ]


جهت دانلود اين مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا  را كليك نماييد

خاطره اي از شهيد محراب آيت الله مدني

( به بهانه 20 شهريور ؛ سالروز شهادت شهيد محراب ، آيت الله مدني)

خاطره اول

شهيد بزرگوار آيت الله مدني فرمود: من در دو موضوع نسبت به خودم شك كردم. يكي اين كه به من مي گويند: سيد اسدالله! آيا واقعاً من از اولاد پيامبر هستم؟ و ديگر اين كه آيا من لياقت آن را دارم كه در راه خدا شهيد شوم يا نه؟ روزي به حرم حسين ( عليه السّلام) رفتم و در آن جا با ناله و زاري از امام خواستم كه جوابم را بدهد. پس از مدّتي، يك شب امام حسين ( عليه السّلام) را در خواب ديدم كه بالاي سرم آمد و دستي بر سرم كشيد و اين جمله را فرمود:« يا بني انت مقتول» يعني اي فرزندم كشته مي شوي كه جواب دو سؤال من در آن بود، امام فرمود: فرزندم! پس من سيد هستم و ديگر به من بشارت داد كه من شهيد مي شوم.    

 

خاطره دوم (قابل توجه بعضي از انسانها كه تنها هستند ، مانند پيرها وطلاب و دانشجويان و ...)

شهيد محراب، آيت الله مدني ، در زمان شاه تبعيد شده بود" در كازرون، مَمَسَّني " به تبعيدگاه رفتيم و ديديم يك عالم بزرگوار، تنها در  اتاقي نشسته است.

گفتيم: حضرت آيت الله مدني ، ناراحت نيستيد؟

گفت: نه! خوشحالم! گفتم: چرا؟!

گفت: چون در تبعيد شاه هستم، هر نفسي كه مي كشم به خدا نزديك تر مي شوم و شاه هر لحظه، يك قدم به جهنّم نزديك مي شود؛ لذا لذّت مي برم

جهت دانلود اين مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا  را كليك نماييد

     

هدايت، پاسخ فحش ركيك

(به بهانه 22 تير سالروز وفات استاد علي صفايي حائري "عين – صاد ")

يك روز به آن گرامى گفتم: من وقتى از بعضى افراد گستاخ در كوچه و خيابان، حرفى مى شنوم، پاسخ مى دهم. شما چطور؟استاد فرمود: من پاسخ نمى دهم; چون آدم ها انگيزه هاى گوناگون دارند; يا نمى دانند يا از نفرت هايى انباشته اند يا بدبين اند. من يا مى گذرم «مرّوا كراما» يا با آن ها حرف مى زنم. و تعريف كرد:

روزى در خيابان هاشمى تهران مى رفتم. جوان موتور سوارى به همراه سوارى بر ترك، اشاره اى كردند كه فهميدم مى خواهند زير عمامه ام بزنند.

 براى همين به پياده رو رفتم. وقتى به كنارم رسيدند، از كارشان مأيوس شدند. توقف كوتاهى كردند و يكى از آن دو حرفى گفت كه مفهوم آن تغّوط به عمامه ام بود.

دستى به عمامه ام كشيده و گفتم: خبرى نشد؟! ناگهان ايستادند و موتور را روى جك گذاشته و به طرفم آمدند. سرها را پايين گرفته و با شرم گفتند: آقا! عفو كنيد. كلام مظلومانه و از سر خيرخواهى چنين اثر مى گذارد.

با آن دو صحبت هايى شد...

بعد نگاهش را به من دوخت و با تأنّى فرمود: يكى از آن ها به حوزه آمده و طلبه شد و يكى به جبهه رفت و ميان بر زد.

برچه نفسى و چه نفوذ كلامى كه از فحاشان، طلبه و شهيد بيرون مى كشيد.

برگرفته از كتاب « مشهور در آسمان»

جهت نياز به مطالعه 20 خاطره از استاد صفائي حائري  اينجا را كليك فرماييد

جهت دانلود اين مطلب به صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا  را كليك نماييد

 

20 داستان كوتاه از زندگي ميرزا جواد آقا تهراني

/**/

توجه : این متون  متناسب برای ایام 2 آبان و يا 23 ربيع الاول  سالروز ارتحال آيت الله ميرزا جواد آقا تهراني  جهت نصب در مسجد ،  پايگاه بسيج ، دانشگاه ، اداره و يا ... می باشد

روي تصوير كليك نماييد


گزيده اي از زندگي نامه آيت الله میرزا جواد آقای تهرانی

حاج میرزا جواد آقاى تهرانى، یکی از بزرگ‌ترین مفسران قرآن در تاریخ علمی تشیع است ؛

که در فقه و اصول نیز از جایگاهی فرهیخته برخوردار است.

 این سالک وارسته و عالم ربانی در سال۱۲۸۳ شمسی در تهران متولد شد.

میرزا جواد آقا، تحصیل خود را در تهران آغاز کرد و بعد از دریافت گواهی سیکل، برای فراگیری علوم دینی رهسپار قم و حضور در حوزه علمیه آن شد. پس از چند سال سکونت و گذراندن مقدمات و بخشی از دروس سطح علوم حوزوی، عازم نجف شد و به مدت دو سال به کسب معارف در محضر اساتید بزرگ آن دوره پرداخت. پس از این مدت به توصیه مادرش به تهران بازگشت و تشکیل خانواده داد. در همان ایام به مشهد عزیمت کرد و در جوار حرم رضوی اقامت گزید.

در مدت ۵۶ سال اقامت در مشهد مقدّس در بین سال‌های ۱۳۱۲ تا ۱۳۶۸ شمسی و بهره‌مندی از کلاس‌های درس اساتید، عهده‌دار کرسی تدریس در زمینه فقه، اصول، معارف و تفسیر به مدت ۴۵ سال شد.

ايشان انسانی وارسته‌ای بود که حتی دانش بالایش او را عاملی برای جدا دانستن خود از شاگردانش نمی‌دانست؛ به همین علت در جلسات تدریس هم‌سطح با شاگردانش می‌نشست. هیچ‌گاه به کسى، حتى به فرزندانش دستور نمى‌داد.

از این که او را با عنوان «آیت‌الله» خطاب کنند، پرهیز می‌کرد. حتی روزى به خانه واعظى که در منبر از ایشان تجلیل کرده و از او به عنوان آیت‌الله نام برده بود رفت و از وى خواست که دیگر در منبر از ایشان نام نبرد. اجازه دست‌بوسی به کسی نمی‌داد و اگر کسى بى‌اطلاع از این روحیه و یا ناگهانى دستش را مى‌بوسید، سخت آزرده مى‌شد. مهربان و خوش‌رفتار بود و هرگز کسی را آزرده نکرد. هرگز از کسى به بدى یاد نکرد و به هیچ شخصی رخصت غیبت نمى‌داد. حتى‌الامکان هم‌ردیف شاگردان بر زمین مى‌نشست و براى خود جاى مخصوص و ممتازى درنظر نمى‌گرفت. همچنین می‌توان به ۴ بار حضور در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل در دوران ۸ سال دفاع مقدس در دوران کهولت میرزا جواد آقا، درحالی که از اندامی نحیف و خمیده برخوردار بود، اشاره کرد.

میرزا جواد آقای تهرانی از عالمان بزرگی است که به حق میتوان او را «فقیه عارف» نامید. مرحوم میرزا جواد آقا گرچه از نظر فلسفی و عرفانی مشرب خاصی داشت و به حکمت متعالیه و عرفان ابن عربی نقدهایی وارد میدانست و حتی در کتاب «عارف و صوفی چه میگویند؟» به نقد آرای فیلسوفانی مثل ملاصدرا پرداخت، ولی هیچگاه از کار فلسفیدن و تفکر فلسفی و بهره بردن از استدلال عقلی فاصله نگرفت.

آیت‌الله حاج میرزا جواد آقاى تهرانی، روز شنبه ۲ آبان ۱۳۶۸ مطابق 23 ربيع الاول 1410 چهره بر نقاب خاک کشید و دوست‌داران و ارادتمندان اولیای الهی را در ماتمی عظیم فرو برد.

قبرستان بهشت رضای مشهد، مدفن این عالم برجسته ي شیعی است.

رعايت  حال خانواده

ميرزا جواد آقا تهراني شبي، ديروقت به منزل مي‌آيند؛ به در منزل كه مي‌رسند، متوجه مي‌شوند كليد منزل همراهشان نيست، به خاطر رعايت حال خانواده شان كه در خواب بودند، از در زدن خودداري كرده و با توجه به اين كه هوا هم قدري سرد بوده است، در كوچه مي‌مانند و تا اذان صبح همانجا قدم مي‌زنند.

هنگام اذان كه اهل خانه مي‌بايد براي نماز صبح بيدار شوند، آقا در مي‌زنند و وارد خانه مي‌شوند، يكي از فرزندان ايشان كه از اين قضيه خبردار مي‌شود، سؤال مي‌كند چرا زنگ نزديد؟  ايشان مي‌گويند: شما خواب بوديد، زنگ من موجب اذيت و آزار شما مي‌شد!

نقل ديگري را هم فرزند ايشان شنيده است كه گويا همسر ايشان در رؤيا مي‌بينند كه مرحوم آقا پشت در منزل نشسته اند، لذا بيدار شده و هنگامي كه در را باز مي‌كنند مي‌بينند كه آقا آنجا منتظرند.

مكلف بودن به انجام امور شخصي

همسر ايشان از سادات علويه بود علاوه بر احترام زيادي كه آقا براي ايشان قائل بودند، هر وقت كه در خانه فرصت ياري مي‌نمود، يار و كمك كار ايشان بودند؛ اساساً ايشان به كسي زحمت نمي‌داد مخصوصا امور شخصي خويش را تا آنجايي كه مي‌توانستند و قدرت و توان داشتند خودشان انجام مي‌دادند، تا آنجا كه از همسر خود نمي‌خواستند كه مثلا لباس‌هايشان را بشويند، بلكه اين همسرشان بودند كه با توجه به اخلاق مرحوم آقا از ايشان مي‌خواستند كه لباس‌هايشان را براي شستن در اختيار ايشان بگذارند و باز هم به سادگي حاضر نمي شدند گاه نيز ديده مي شد كه جارو به دست گرفته و حياط منزل را جارو مي زنند و اين در حالي بود كه حتي راه رفتن با عصا برايشان مشكل بود!

كلام تأثير گذار

در رابطه با تأثير پر معنويت ايشان نقل شده است

روزي آقاي طاهاني به منزل آمدند و گفتند: امروز در خدمت آقا شاهد ماجراي عجيبي بودم. دو نفر براي طرح شكايتي نزد ايشان آمده بودند؛ آن كه شاكي بود وقتي خواست مسئله خود را عنوان كند. آقا فرمودند: اجازه بدهيد من چند كلمه اي صحبت كنم بعد شما بفرمائيد. و خود اينگونه آغاز فرمودند:

بسم الله الرحمن الرحيم ـ ولا تستوي الحسنه ولا السيئه ادفع بالتي هي احسن فاذا الذي بينك و بينه عداوة كانه ولي حميم ـ يعني بدي و نيكي مساوي نيستند، بدي را به نيكي دفع كن پس در اين هنگام آن كه دشمن توست، دوست صميمي تو خواهد شد.

تا اين آيه به وسيله ايشان خوانده و ترجمه شد، يك مرتبه اشك از ديدگان آن دو نفر فرو ريخت؛ برخاستند و يكديگر را در آغوش كشيده و گفتند: ما ديگر با هم دشمن نيستيم، دوست و برادريم و شكايتي نداريم. و رفتند.

 

علم عارضي

ايشان مي‌فرمودند:

روزي به يكي از دوستان قديمي و با سابقه‌ام رسيدم.

 هر چه سعي كردم نتوانستم نامش را بر زبان بياورم و كاملا فراموش كردم. اين را دانستم كه خداوند مي‌خواهد بفهماند كه هر چه داري از من است و تو هيچ نيستي و چيزي از خودت نداري، علمت عارضي است نه ذاتي!

احترام به بزرگان علم

در مقام علمي هر گاه مي‌خواستند نظريه كسي را رد كنند هيچگاه با نگاه تحقير يا توهين مطلبي را نمي‌گفتند و مواظب بودند كه هتك حرمت بزرگان نشود. در همين ارتباط يك روز هنگام درس، اشكالي به گفته‌هاي صاحب جواهر داشتند، نام ايشان را كه بردند، آنقدر از ايشان تعريف و تمجيد نمودند مثلا صاحب جواهر كسي است كه اسلام را زنده كرده و چه خدمات ارزنده‌اي براي جامعه اسلامي نموده و كتب گرانقدري را تأليف نموده و خيلي تعريف‌هاي ديگر، سپس فرمودند حالا من هم يك نفهمي به گفته‌هاي ايشان دارم و بعد اشكالشان را بيان كردند.

حتي ايشان درباره عظمت و مقام علماي شيعه مي فرمودند: كسي كتاب شريف «وسيلة النجاة» مرحوم سيدابوالحسن اصفهاني را به عنوان تمسخر و بي‌احترامي و هتك حرمت، پرت كرد، يكباره لال شد.

در جلساتي كه بزرگان و علماء بودند اگر سئوالي پيش مي آمد، ايشان سكوت اختيار مي‌نمودند تا ديگر بزرگان جواب بدهند و اين به خاطر ادب و احترامي بود كه براي آنها قائل بودند و اگر اظهار نظري مي‌كردند و كسي مي‌گفت شما اشتباه كرديد يا خودشان مي‌فهميدند كه اشتباه نمودند، علناً مي‌فرمودند: «من اشتباه كردم» و اين جمله را بدون خجالت مي‌فرمودند.

گذشت و برخورد با ديگران

ايشان از منزل بيرون آمده بودند و از حاشيه خيابان در حال گذر بودند كه ناگهان دوچرخه سواري با شدت به ايشان برخورد كرد، به نحوي كه عبا و عمامه و عصا و نعلين‌ها هر كدام به طرفي پرت شد، و ايشان زخمي گرديد.

پس از لحظه‌اي، قبل از اين كه به سوي عبا و عمامه بروند، به سراغ دوچرخه سوار رفتند، در حالي كه خودشان بيشتر آسيب ديده بودند با اين حال او را از زمين بلند كرده، و گرد و غبار از صورتش پاك نموده و پشت سر هم تكرار مي‌كردند كه: پسر جان! حالت چطور است؟ آيا جايي از بدنت درد مي‌كند؟ آيا آسيبي ديدي؟ ... و از اين قبيل حرف‌ها!

اهميت وقت مردم

ايشان به وقت مردم خيلي اهميت مي‌دادند.

 از وصاياي ايشان اين بود كه براي تشيع جنازه من اگر چهار نفر بودند ديگر منتظر نشويد كه مردم جمع شوند؛ مرا تشيع كنيد و مزاحم وقت مردم نشويد.

 

احتياط شديد در بيت المال

 هنگامي كه ايشان به عنوان نماينده مجلس خبرگان قانون اساسي انتخاب شدند، در تهران كه بودند سعي مي نمودند از بيت المال استفاده نكنند و احتياط زياد مي نمودند؛ حتي از غذاي آنجا نمي خوردند.

بعدها براي فرزندشان نقل نموده بودند كه:

من وقتي در مجلس خبرگان اول براي تدوين و تنظيم قانون اساسي شركت داشتم، شب‌ها در منزل فرزندم در تهران مقيم بودم و روزها ايشان مرا با وسيله شخصي خود به مجلس مي برد و ظهر براي نهار برمي گرداند و مجددا عصر مي برد و چون مسافت راه از مجلس تا خانه طولاني بود من به ايشان گفتم لزومي ندارد كه براي نهار به منزل بيايم؛ در همانجا نهاري مي خورم.

بنا شد كه من ظهرها در مجلس بمانم اما چون نمي‌خواستم از غذاي بيت المال استفاده كنم، صبح كه از منزل بيرون مي رفتم چند عدد ميوه ( سيب يا پرتقال يا غيره) با خود مي بردم . ظهر براي اداي فريضه نماز پائين مي‌آمديم پس از پايان نماز، مراقب بودم كه رفقا براي صرف نهار بروند و كسي متوجه من نباشد. آن وقت مي‌رفتم و ميوه‌هايي را كه با خود آورده بودم را از جيب درمي آوردم و مي خوردم، اين ناهار من بود، بدون اين كه كسي متوجه شود؛    حتي برادرت هم نمي‌دانست.

پرهيز از شهرت

هنگامي كه ايشان جبهه رفته بودند، يك روز براي تهيه فيلم و خبر آمده و شروع كرده بودند به فيلمبرداري از جاهاي مختلف تا رسيده بودند به مرحوم ميرزا جواد آقا تهراني.
شناخته بودند كه ايشان چه شخصيتي است و مي‌خواستند بهتر و بيشتر فيلمبرداري كنند، ولي تا دوربين فيلمبرداري به ايشان مي‌رسد، ايشان عمامه را از سر برمي‌دارند تا شناخته نشوند، كه موجب شهرت و آوازه ايشان شود.

 بعد از فوت ايشان، نامه‌اي در يادداشت‌هاي شخصي شان پيدا شد كه از ايشان خواسته بودند تا در برنامه‌اي به معرفي خود تحت عنوان يكي از شخصيت‌هاي اسلامي اين مرز و بوم بپردازند.

ايشان در زير جملاتي كه از ايشان به عنوان شخصيت اسلامي در نامه ياد شده بود، با خودكار قرمز خطي كشيده بودند و در حاشيه آن دو جمله نوشته بودند يكي:

"رب شهرة لا اصل لها؛ اي بسا شهرتي كه هيچ اصل و اساسي نداشته باشد."
و حديث شريفي بدين مضمون آمده بود: "رحم الله امره عرف قدره و لم يتعد طوره؛ خداوند رحمت كند شخصي را كه قدر و اندازه خود را بشناسد و پايش را از گليمش دراز نكند. "

سعه صدر

سيد بزرگواري يكي از كتاب‌هاي ايشان را كه تازه از چاپ خارج شده بود، مطالعه مي‌كند و پس از مطالعه اشكال مي‌گيرد و به آقا ناسزا مي‌گويد.

به آقا خبر مي‌دهند، ايشان با سعه صدري كه داشتند هنگامي كه آن سيد بزرگوار را مي‌بينند مي‌گويند:

اگر شرعا اجازه داشتم، دست شما را مي‌بوسيدم و سپس اضافه مي‌كنند شنيده‌ام كه ناسزا گفته‌اي، اين عمل شما از دو حال خارج نيست يا به حق است پس مرا بيدار كرده‌اي و آگاه به اشتباهم نموده‌اي. يا به ناحق است پس بهانه‌اي دست من داده‌اي كه وقتي فرداي قيامت دست مرا گرفتند و خواستند به سوي جهنم ببرند به همين بهانه جدت مرا ياري كند .

 

 پاسخ به تهديد

يك شخص گمراهي به ايشان تلفن مي زند و تهديد ميكند. آقا در جوابش مي گويند: پسر جان اگر قصد داري مرا بكشي من رأس ساعت يك ربع به هفت از منزل خارج مي شوم و مسير بنده از كوچه مستشار است به سوي مسجد ملا حيدر، كه ساعت 7 صبح آنجا باشم.

اگر مي‌خواهي كاري بكني، اين موقع بهتر است. چون كوچه خلوت و رفت و آمد كمتر است. زهي سعادت است براي اينجانب، زيرا من عمر خود را كرده‌ام و بهتر از اين چيست كه به لقاء خدا نائل شوم، فردا بيا و قصد خود را انجام بده.  

مي فرمودند: فردا من رفتم، ولي او بدقولي كرد و نيامد.

استغفار براي مؤمنين

شخصي به ايشان فرموده بود: آقا مرا نصيحت كنيد!

ايشان فرموده بودند: بنده به نيابت از همه مؤمنين روزي 70 مرتبه استغفار مي‌كنم.

گويا نصيحت غير مستقيم بوده كه استغفار براي خويش و ديگران را فراموش نكنيد.

يكي از مراقبين ايشان مي‌گفت:

در چند ماهه آخر عمر كه گويا مي‌فهميدند وصال به محبوب نزديك شده، بيشترين ذكري كه بر لب داشتند ذكر          « يا الله» بود.

دليل عزيمت به جبهه

هنگامي كه براي عزيمت به جبهه‌هاي جنگ به ايشان گفته شد كه آقا حال شما مساعد نيست و كهولت سن اجازه نمي‌دهد كه در صف رزمندگان اسلام باشيد، در پاسخ گفتند:
به اين مسئله واقف هستم اما مي خواهم مثل آن پرستويي باشم كه موقع پرتاب حضرت ابراهيم (ع) به طرف آتش، يك قطره آب به منقار خود گرفته بود، به او گفتند كجا مي روي؟ گفت: مي روم اين قطره آب را روي آتش بريزم!

گفتند: اين قطره آب كه در اين انبوه آتش اثر نمي‌گذارد، پرستو گفت: من هم مي‌دانم تأثير ندارد، اما مي‌خواهم ابراهيمي باشم.

سپس اضافه مي‌كردند. من هم مي‌دانم كه در جبهه تأثير چنداني ندارم اما منهم مي‌خواهم در صف ابراهيميان زمان باشم.

يكبار هم كه روي يك بلندي ايستاده بودم. ديدم از طرف تلويزيون با دستگاه ضبط و فيلم به نزد من آمدند گفتم چرا آمديد؟

لابد مي خواهيد بپرسيد من كي هستم ولي من خود را معرفي نمي كنم شما بي جهت خود را معطل نكنيد!!

 

عدم غرور

در جبهه يك نوجوان بسيجي خدمت ايشان مي‌رسد و مي‌گويد آقا بيائيد با هم يك عكس بگيريم، ايشان مي‌فرمايند:

 من به شرطي با شما عكس مي‌گيرم كه يك قول به من بدهيد؛ قول بدهيد وقتي فرداي قيامت دست جواد را مي‌گيرند كه به طرف جهنم ببرند، بيائيد و مرا شفاعت كنيد!

آن جوان قول مي‌دهد و بعد آقا با او عكس مي گيرد.

 

احترام و فروتني نسبت به سادات

 يك روز پاي درس، شخصي كه سيد بود، چيزي گفت كه بقيه، طلاب به حرف او خنديد و او خجالت كشيد و شرمنده شد، در آن موقع آقا طوري حرف‌هاي او را تصحيح و توجيه كردند كه آبروي سيد نرود و او خجالت نكشد، از تمامي حركات ايشان محسوس و معلوم بود كه عشق و محبت و ارادتشان به فرزندان حضرت زهرا سلام  الله عليها بسيار است.

 نقل شده ايشان هيچگاه در طول عمرشان، پايشان را در هنگام خوابيدن به طرف همسر سيده شان دراز نكرده بودند؛ البته ايشان آنقدر كمال اخلاق و ادب و لطافت روحي داشتند و مؤدب بودند كه پايشان را جلوي كسي ولو از اهل خانه، دراز نمي كردند.

 

راضي به رضايت خداوند

يكي از شاگردان ايشان مي‌گويد:

روزي خدمتشان رسيدم، در حالي كه ايشان حال خوشي نداشتند. گفتم آقا شما بي‌حال هستيد و حال مساعدي نداريد؟
فرمودند: طوري نيست. در بچگي با جان كندن بايستي، دست و پا زد، تا بزرگ شد و در پيري هم بي‌حالي و ضعف، خصلت اين سن است پس بايستي اين حالات را گذراند.

اين فرمايشات آقا در صورتي بود كه درد داشتند، ولي سخنشان حاكي از اين بود كه مخلوق نبايد از خالق گلايه كند بلكه بايستي راضي باشد به رضاي او.

 هر كجا فوت كردم مرا همانجا دفن كنيد

ايشان مي‌فرمودند:

 هر كجا فوت كردم مرا همان جا دفن كنيد و اگر داخل شهر فوت كردم مرا بيرون شهر دفن كنيد و مزاحم مردم نشويد.

عرض شد: آقا آخر مردم اين اجازه را به ما نمي‌دهند كه شما را خارج از شهر دفن كنند، بلكه مي‌خواهند شما را داخل حرم مطهر علي بن موسي الرضا ( عليه السلام) دفن نمايند

ايشان فرمودند: شما مرا هر كجاي حرم مطهر هم كه دفن كنيد، آيا نزديك‌تر از قبر هارون الرشيد (عليه اللعنه) به امام رضا (عليه السلام) مرا دفن مي‌كنيد؟! پس دفن كردنم در حرم و غير حرم فرقي ندارد



برگرفته از كتاب آيينه ي اخلاق .

دستور شهيد برونسي به میرزا جواد آقا

مرحوم علامه میرزا جواد آقا تهرانی به منطقه والفجر مقدماتی آمده بودند ، (به دلیل تواضع زیادشان) امام جماعت نمی شدند مگر به زور .

ایشان به ما می فرمود : شما از من جلوتر هستید.خیلی اعتقاد و احترام عجیبی به رزمنده ها داشت.

یک شب به تیپ امام جواد(علیه السلام) آمده و سخنرانی نمودند.بعد که سخنرانی تمام شد،موقع نماز بود اما قبول نمی کردند بروند جلو و امام بایستند.آقای برونسی گفت: آقا! بروید و امام باشید. علامه فرمود :شما دستور می دهی؟

آقای برونسی گفت: من کوچكتر از آنم که دستور بدهم، ولی خواهش می کنم.علامه گفت: نه پس خواهش را نمی پذیرم.

بچه ها گفتند:خوب آقای برونسی! مصلحتا بگوئید دستور می دهم تا بپذیرند. ما آرزو داریم پشت این عارف بزرگ نماز بخوانیم.

شهید برونسی هم، همین کار را کرد و علامه در جواب فرمود:چشم فرمانده عزیز.

بعد از نماز علامه حال عجیبی داشت، شهید برونسی را کنار کشیده بود و اشک می ریخت،     مي فرمود: دوست عزیزم از جواد فراموش نکنی و حتما ما را شفاعت کن.

 

 

 

پيام مقام معظم رهبري در پي ارتحال  آيت الله ميرزا جواد آقا تهراني

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

جناب حجه الاسلام والمسلمين آقاي طبسي(دامت تأييداته)

با تأثر و تأسف، خبر ارتحال عالم مجاهد و فقيه پرهيزگار و عبدصالح، آيةاللّه آقاي حاج ميرزا جوادآقا تهراني(رضوان اللّه تعالي عليه) را دريافت كردم. آن عالم بزرگوار و پارسا، حقاً از زمره انسانهاي والا و برجسته يي بود كه عمر خود را در بندگي خدا و خدمت به خلق و مجاهدت در راه دين گذرانيد و با بيان و قلم و قدم، در طريق جلب رضاي الهي گام برداشت.

ساليان دراز، حوزه ي علميه ي مشهد را با درس فقه و تفسير و عقايد، رونق بخشيد و طلاب و فضلاي زيادي را مستفيض گردانيد. در مقاطع گوناگون از ساليان مرارتبار نهضت اسلامي و بخصوص در حوادث دوران پيروزي انقلاب، پشتيبان و همراه مبارزين و مايه ي دلگرمي آنان بود. پس از پيروزي انقلاب نيز در صحنه هاي بسيار مهم و حساس، با حضور مؤثر و با بركت خود، انقلاب را تقويت كرد و از جمله در سالهاي جنگ تحميلي، مكرر لباس رزم پوشيد و باوجود كهولت سن، در صحنه ي نبرد، پيشوا و همگام جوانان مجاهد في سبيل اللّه شد.

رحلت آن بزرگوار، ضايعه يي براي حوزه هاي علميه و مصيبتي براي آشنايان  به منزلت علمي و عملي اين عالم جليل القدر است. اين جانب، به همه ي  علماي اعلام و حوزه ي علميه و مردم مشهد و ديگر ارادتمندان و دوستداران  آن عالم جليل و مخصوصاً خانواده ي محترم و فرزندان مكرم ايشان  تسليت عرض مي كنم و از خداوند متعال رحمت و علو درجات براي ايشان مسألت مي نمايم.

 

سيّد علي خامنه اي - 02/08/1368

20داستان کوتاه از زندگی حضرت امام خمینی

 توجه : این متون در برگه های " ابر و باد" یا "تذهیب" متناسب برای ایام ارتحال یا تولد حضرت امام خمینی جهت نصب در مسجد ،  پايگاه بسيج ، دانشگاه ، اداره و يا ... می باشد 

جلوتر از شما نخواهم رفت

حجه الاسلام و المسلمین امام جمارانی :

روز دوازده بهمن 57 وقتي هواپيماي امام در فرودگاه تهران به زمين نشست آيت الله پسنديده برادر امام به استقبال ايشان به داخل هواپيما رفتند.امام به حسب روحيه اي که داشتند فرمودند آقاي پسنديده جلوتر از ايشان از هواپيما خارج شود ؛چون هيچگاه امام در راه رفتن از برادر بزرگترشان سبقت نمي گرفتند.از طرفي به دليل حساسيت سياسي ورود امام آقاي پسنديده هم نمي توانستند جلوتر از امام راه بيفتند.امام فرمودند:((پس شما جلوتر از ما از هواپيما پايين برويد والا من جلوتر از شما نخواهم رفت)).

(برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 1 صفحه 13 )

*********************

تا گفتم خانم گفته چیزی نگفتند

خانم فریده مصطفوی (دختر امام):

یادم می آید بچه که بودم و با توپ توی اتاق بازی می کردم توپ را زدم وشیشه شکست , آقا با ناراحتی آمدند که ما را تادیب کنند که چرا این کار را کرده ایم ؟ من گفتم خانم به ما گفتند در اتاق بازی کنید ,عیبی ندارد . تا من این را گفتم , ایشان هیچ نگفتند و سرشان را پایین انداختند و از اتاق بیرون رفتند

(برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 1 صفحه 80 )

 

*********************

حق ندارم به خانم دستور بدهم

خانم زهرا مصطفوی (دختر امام):

«من ندیدم در طول زندگی، امام به خانمشان بگویند: در را ببندید. بارها و بارها میدیدم که خانم میآمدند و کنار آقا مینشستند ولی امام خودشان بلند میشدند و در را میبستند و حتی وقتی پا میشدند، به من هم نمیگفتند که در را ببندم. یک روز به آقا گفتم: «خانم که داخل اتاق میآیند، همان موقع به ایشان بگویید در را ببندند.» گفتند: «من حق ندارم به ایشان امر کنم!» حتی به صورت خواهش هم از ایشان چیزی را نمیخواستند. »                      (برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 1 صفحه 87 )

*********************

چرا شما نشسته اید؟

خانم صديقه مصطفوي (دختر امام):

يك روز من در خدمت امام ايستاده بودم و دخترهايم نشسته بودند. ايشان با ناراحتي به بچه ها گفتند: بلند شويد و برويد. اصلاً وقتي مادر جلوي شما ايستاده چرا شما نشسته ايد بلندشويد از جايتان

(برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 1 صفحه 34 )

*********************

كنجكاوي نمي كردند

همسر امام :

امام كم نصيحت مي كردند. از هفت سالگي در تربيت ديني دقت داشتند؛ يعني مي گفتند از هفت سالگي نماز بخوان. مي گفتند اينها (بچه ها) را وادار به نماز كن تا وقتي ۹ ساله شدند عادت كرده باشند. من به ايشان مي گفتم تربيت هاي ديگر با من، نمازشان با شما، شما بگو، من كه مي گويم گوش نمي كنند. خودشان مقيد بودند و مي پرسيدند، اما همين كه بچه ها مي گفتند نماز خوانده ام قبول مي كردند و كنجكاوي نمي كردند.                                   (برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 1 صفحه 42 )

*********************

در مجالس غيبت شرکت نکنيد

خانم فاطمه طباطبایی (عروس امام)

يک روز قبل از اينکه امام به بيمارستان بروند توصيه اي در مورد غيبت کردند.نمي گفتند غيبت نکنيد چون آن را نبايد بکنيم بلکه مي گفتند:((سعي کنيد حتي در مجالسي که غيبت مي شود شرکت نکنيد.))ايشان در پرهيز از غيبت و مسخره کردن خيلي تأکيد داشتند.

(برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 1 صفحه 59 )

*********************

براي پست انقلاب نکرديم

خانم فاطمه طباطبایی (عروس امام)

امام ما را تصدي پستهاي حساس منع مي کردند ؛مثلاً دوست نداشتند دخترشان نماينده مجلس بشود.چون مي گفتند:((دلم نمي خواهد اين احساس و توهّم پيدا شود که به خاطر منسوب بودن به من ، دخترم فلان پست را گرفته است.يا مي گفتند:((ما انقلاب نکرديم که پست بين خودمان تقسيم کنيم و اصلاً براي اينکه اين شايعه در ذهن مردم بوجود نيايد دنبال اين کارها نرويد. هزار جور کار ديگر هست که مي توانيد آنها را انجام دهيد.                                                                             (برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 1 صفحه 51 )

*********************

برو آخوند بشو

آقای سید رضا مصطفوی (نوه امام )

یک روز وارد اتاق امام شدم دیدم آقا مسیح نوه امام هم پیش ایشان هستند ...امام رو به مسیح کردند و فرمودند : "اگر می خواهی در جهان سعادتمند باشی , برو آخوند شو . که بتوانی همیشه از حق دفاع کنی و جلوی ناحق باستی و از چیزی نترسی و به حق عمل کنی . حتی اگر برای خودت ناگوار باشد

(برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 1 صفحه 60 )

*********************

چگونگی رفتار زن و شوهر هنگام عصبانیت

خانم زهرا مصطفوی (دختر امام):

تنها يکي دو مورد بوده که ايشان به ما نصيحت هايي کرده اند. يکي در ازدواج دختر خودم بوده که موقعي که خطبه عقد ايشان را خواندند و ما خصوصي خدمت ايشان بوديم به دختر من نصيحت کردند که: «تو هر وقت شوهرت وارد مي شود و ديدي خيلي عصباني است و حتي در آن عصبانيت به تو تهمت زد و يک چيزهاي خلاف گفت، تو در آن موقع به ايشان هيچي نگو، بعد از آنکه از عصبانيت افتاد، بعدها بگو اين حرفت تهمت بوده» و بعد برگشتند رو به داماد کردند و گفتند: «شما هم همين طور، اگر يک وقتي وارد شديد و ديديد ايشان عصباني است، آن موقع تذکرات را ندهيد» (برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 1 صفحه 54 )

*********************

همیشه کفش هایشان را دستمال می کشیدند

خانم زهرا اشراقی (نوه امام ):

امام در نجف هر وقت می خواستند به حرم مشرف بشوند، همان طوری که خانم می گویند، همیشه کفش هایشان را دستمال می کشیدند. یک آیینه هم توی حیاط داشتند که جلوی آن می رفتند و محاسن را شانه می زدند، عطر می زدند و از خانه بیرون می رفتند. ایشان حتی مستحبات را هم ترک نمی کردند. همیشه هم این را به ما می گفتند.                               (برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 2 صفحه 156 )

*********************

پیش بند برای غذا

خانم زهرا اشراقی (نوه امام ):

هرگاه امام می خواستند غذا بخورند دستمالی بلند شبیه پیش بند بود را جلوی گردن و سینه خود قرار می دادند تا احیاناً غذایی روی لباس ایشان نریزد و لباسشان لک نگیرد

(برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 2 صفحه 160 )

*********************

از این گوشت نمی خورم

خانم مرضیه حدیدچی:

یکی از خصوصیات بارز امام این بود که حتی در مملکت کفر هم حقوق و قوانین اجتماعی آن را رعایت میکردند. از جمله وقتی در پاریس برادران پولی جمع کرده و گوسفندی خریدند و آن را در پشت حیاطی که امام برای نماز به آنجا میآمدند ذبح کردند و به مناسبت شب عاشورا مقداری از آن خوراک را تهیه کردند و مقداری از آن را هم به منزل امام فرستادند. چون در فرانسه قانونی وجود دارد که طبق آن ذبح هر حیوانی در خارج از کشتارگاه به خاطر رعایت مسائل بهداشتی ممنوع است تا امام از چنین قانونی اطلاع یافتند، فرمودند: چون تخلف از قانون حکومت اینجا شده است، من از آبگوشت نمیخورم.

(برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 4 صفحه 291 )

*********************

از فقر مردم گریه می کردند

حجه الاسلام محمد علی انصاری کرمانی:

علاقه امام به مردم, يك علاقه عادي نيست, يك عشق است. . . واقعا امام براي مردم مي سوزند و مانند يك پدر مهربان هميشه براي فرزندان پاك خود سعادت آرزو مي كنند امام بارها در كنار تلويزيون كه صحنه هاي دلخراش فقر و محروميت نشان داده مي شود گريه كرده اند.

(برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 1 صفحه 218 )

 

*********************

تا اذان شد برخاستند

حجه الاسلام فرقانی

ظهر آن روزى كه مرحوم حاج آقا مصطفى رحلت كرده بودند و منزل امام پر بود از كسانى كه براى تسليت به محضر ايشان مى‏آمدند. وقتى همه رفتند، تا اذان ظهر شد امام بلند شده و تشريف بردند و وضو گرفتند و فرمودند: «من مى‏روم مسجد» گفتم اى واى، آقا امروز هم برنامه هميشگى نماز جماعت خود را ترك نمى‏كنند. لذا به يكى از خادمها گفتم زود برود به خادم مسجد خبر دهد. وقتى مردم فهميدند كه امام به مسجد مى‏آيند جمعيت از هر طرف به مسجد ريختند .             (برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 3 صفحه 54 )

*********************

نماز جماعت را سریع می خواندند

یکی از محافظین بیت امام:

من بارها پشت سر آقا در صف نماز جماعت ایستاده ام . امام همیشه در نماز جماعت رعایت مامومین را نیز می نمودند و نماز را طولانی نمی کردند و طوری نماز را ساده برگزار می نمودند که اگر شخص دیگری جای آقا بود من فکر می کردم که نماز او اشکال دارد. نماز امام در جماعت بسیار ساده و پر محتوا بود

(برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 3 صفحه 63 )

*********************

از پانزده سالگی نماز شب می خواندند

خانم نعیمه اشراقی (نوه امام):

خویشاوندان امام که از پانزده سالگی با ایشان بودند،  می گفتند: «از پانزده سالگی ایشان که ما در خمین بودیم، آقا یک چراغ موشی کوچک می گرفتند و می رفتند به یک قسمت دیگر که هیچ کس بیدار نشود و نماز شب می خواندند.» خانم می گویند: «تا حالا نشده که من از نماز شب ایشان بیدار شوم.» چون چراغ را مطلقا روشن نمی کردند. نه چراغ اتاق را روشن می کردند، نه چراغ راهرو را و نه حتی چراغ دستشویی را. برای اینکه کسی بیدار نشود، هنگام وضوی نماز شب، یک ابر زیر شیر می گذاشتند که آب چکه نکند و صدای آن کسی را بیدار نکند.                                                           (برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 3 صفحه 113 )

*********************

دستمال کفاف اشکشان را نمی داد

خانم فاطمه طباطبایی (عروس امام):

رمضان سال قبل از رحلت امام را خوب به یاد دارم. بعضی وقتها هر بار که به دلیلی نزد ایشان می رفتم و سعادت پیدا می کردم با ایشان نماز بخوانم، وارد اتاقشان که می شدم می دیدم قیافه ایشان کاملا برافروخته است و چنان اشک می ریختند که دیگر دستمال کفاف اشکشان را نمی داد و کنار دستشان حوله می گذاشتند. امام شبها چنین حالتی داشتند و این واقعا معاشقه ایشان با خدا بود.

(برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 3 صفحه 133 )

*********************

در هر فرصتی قرآن می خواندند

حجت الاسلام انصاری کرمانی:

امام بعد از نماز شب تا هنگام نماز صبح قرآن می خواندند. پس از نماز صبح نیز قرآن می خواندند.ایشان در هر فرصتی که بین کارها فراغت داشتند، قرآن قرائت می کردند و روزانه هشت مرتبه قرآن می خواندند. امام ماهی یک مرتبه قرآن را تمام می کردند.

(برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 3 صفحه 4 )

*********************

به آقای خامنه ای نگاه خاصی می كردند

خانم فرشته اعرابی (نوه امام):

آقای خامنه ای خدمت ایشان بودند. یك نگاهی ایشان به آقای خامنه ای كردند، یك نگاهی ایشان داشتند ـ دیگر تقریبا نمی توانستند راحت صحبت كنند ـ كه من خدمتشان بودم، با یكی دیگر از بستگان گفتم به این نگاه، نگاه كن، اصلا این نگاه طبیعی نیست,یك دنیا محبت است. به اضافه اینكه آن موقع عقلمان نرسید كه با این نگاه دارند مسئولیت را منتقل می كنند. با این نگاه دارند بار را منتقل می كنند. آن موقع ما عقلمان نرسید،چون آنقدر امیدوار بودیم(برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 1 صفحه 318 )

*********************

آخرین سفارش در آخرین وداع

خانم زهرا اشراقی (نوه امام):

آقا ساعت 12 ظهر همان روز (رحلت) گفتند خانمها را صدا بزنید، كارشان دارم. وقتی خانمها رفتند، گفتند: «این راه، راه سختی است» و بعد هی می گفتند: «گناه نكنید». بعد گفتند كه آقایان توسلی، آشتیانی و انصاری بیایند. صحبتهایی راجع به اختلاف نظر فقها كردند، كه نمی دانم چه بود؟

ساعت 10 و 20 دقیقه شب بود كه نوار صاف شد. پاسداران ریختند و شروع به گریه كردند، صورت امام گرم گرم بود. چقدر این صورت لاغر و مریض، درشت و روشن شده بود. چقدر نورانی بود. ده روز درد كشنده داشتند، ولی حرفی نمی زدند. هر بار می پرسیدیم: «آقا چطورید؟» می گفتند : «ان شاء الله تو سلامت باشی»  (برداشتهایی از سیره امام خمینی  رحمه الله علیه جلد 1 صفحه 325 )

15داستان كوتاه و خاطره از زندگي اميرالاسرا ؛ حجه الاسلام ابوترابي

وجه : این متون در برگه های " ابر و باد" یا "تذهیب" متناسب برای ایام 12 خرداد سالروز ارتحال حجه الاسلام ابوترابي ؛ جهت نصب در مسجد ،  پايگاه بسيج ، دانشگاه ، اداره و يا ... می باشد


     تذكر: از آنجا كه ارتحال حجه الاسلام ابوترابي و حضرت امام نزديك هم  مي باشد، از اين بزرگوار به جاي 20 داستان ؛ 15 داستان نصب مي شود

زندگي نامه

حجت الاسلام سيدعلي اکبر ابوترابي، در سال 1318 شمسي در شهر قم متولد و پس از اخذ دپيلم، با تشويق پدر، وارد حوزه علميه مشهد شد. با آغاز نهضت اسلامي مردم ايران به رهبري امام خميني، وارد عرصه مبارزات سياسي شد و در هجوم عوامل رژيم ستمشاهي به مدرسه فيضيه قم، مورد ضرب و شتم مأمورانِ شاه قرار گرفت.  در پي تبعيد حضرت امام به نجف، حجت الاسلام ابوترابي به حضور امام شتافت و در درس خارج فقه و اصول آن حضرت حاضر گشت.

وي پس از شش سال اقامت در نجف، هنگامي که قصد داشت اعلاميه‏هاي امام را به ايران بياورد در مرز خسروي دستگير و پس از شکنجه‏هاي متعدد، به زندان منتقل شد.

ايشان با افرادي همچون شهيد رجايي، آيت‏اللَّه خامنه‏اي، آيت‏اللَّه بهشتي، سيد علي اندرزگو و... فعاليت نزديک و همکاري زيادي داشت و در پيروزي انقلاب اسلامي تلاش فراواني از خود نشان داد.

با آغاز جنگ تحميلي، به همراه شهيد دکتر چمران در ستاد جنگ‏هاي نامنظم به سازماندهي نيروهاي مردمي پرداخت تا اين که در 26 آذر 59 در يکي از مأموريت‏هاي شناسايي به اسارت دشمن بعثي در آمد و به مدت 10 سال، اميدبخش اسيران در بند رژيم عراق بود.

سرانجام حجت الاسلام سيدعلي اکبر ابوترابي، اين عالم نستوه، مجاهد دوران ستم‏شاهي و نماينده ولي‏فقيه در ستاد امور آزادگان و نماينده مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي در دوره چهارم و پنجم، در روز 12 خرداد 1379 شمسي برابر با 27 صفر 1421 قمري در اثر سانحه رانندگي در راه زيارت امام رضا(عليه السلام) به همراه پدر ارجمندشان آيت‏اللَّه حاج سيدعباس ابوترابي به لقاءاللَّه پيوست.

پيکر اين دو مرد متقي در روز شهادت امام رضا در صحن آزادي حرم مطهر به خاک سپرده شد.

******************************

مستأجري درشروع زندگی مشترک

قبل از عروسی ؛ پدربزرگ آقای ابوترابی مبلغ 20 هزار تومان به ایشان داد تا در قم برای خود خانه ای بخرد و به مستأجری رو نیاورد

همان موقع یکی از مسلمانان عراقی با خانواده به قم مهاجرت کرد در حالی که هیچ کس را نداشت .

آقای ابوترابی با تنها پولی که در اختیار داشت برای آن عراقی خانه ای خرید و خود ، در شروع زندگی مشترک مستأجر شد.

 

******************************

کُت ، انفاق

زمستان های قزوین سرد بود . وقتی به مدرسه می رفت ، لباسش را مرتب می کردم و دور گردنش شال می انداختم تا سرما نخورد .

 یک روز که از مدرسه برگشت ، دیدم شال همراهش نیست

 گفتم « شال را چه کردی ؟ »

گفت « یکی از دوستانم سرما خورده بود و شال گردن نداشت ، شالم را به او دادم » .

روز دیگر کتش به تنش نبود ، پرسیدم « علی جانم کتت کو؟ »

گفت « باران می آمد ، یکی از دوستانم سردش بود، کت را به او دادم » .

******************************

و شروع اسارت...

اوایل جنگ بود که اسیر شدیم .

 ما را به بغداد بردند و در زندان وزارت دفاع حبس کردند .

 12 نفر بودیم . بین ما فقط حاج آقا سالم بود .

 کسی او را نمی شناخت . ماشین که ایستاد ، پیاده شد ما را کول می کرد و در یک گوشه می خواباند .

 فاصله ماشین تا آنجا که پیاده مان می کرد حدود 100 متر بود . نمی خواست عراقی ها ما را اذیت کنند .

******************************

درس خواندن برای خدمت

قرار شد به اتفاق آقای موسوی یک کلاس خصوصی با حاج آقا داشته باشیم . اولین جلسه که خدمتش رسیدیم پرسید « کجا بنشینیم؟ »

گفتم « جایی که هیچکس مزاحم ما نشود ».

نگاه توبیخ آمیزی به من کرد ویک راست رفت و در مقابل اتاق شانزده نشست. تا درس را شروع کرد بعضی از آزادگان می آمدند و به ایشان سلام می کردند . او هم تمام قد بلند می شد و با آن ها احوال پرسی گرم می کرد . حدود                    

بیست دقیقه از وقت 45 دقیقه ای کلاس با احوال پرسی ها گذشت . آخر کلاس به ما گفت :

« درس خواندن برای خدمت است » .

 

******************************

پا روی قرآن

حفظ آبروی دیگران برای آقای ابوترابی اهمییت زیادی داشت . گاهی بعضی از اسرا مسائل شخصی دیگران افشا می کردند و مشکلاتی به وجود می آمد .

روزی حاج آقا در میان جمع ، اهمییت این موضوع را با سوالی مطرح کرد و پرسید:« اگر قرار باشد شما پا روی قرآن بگذارید یا آبروی کسی را ببرید کدام یک را انتخاب می کنید؟ » .

 اکثراً جواب دادند « پا گذاشتن روی قرآن معصیت است ، ما دومی را انتخاب می کنیم » .

گفت « اشتباه می کنید ؛ چرا که قرآن برای برای آبرو دادن به انسان آمده است . شما وقتی آبروی کسی را بردید معنایش این است که با قرآن مخالفت کرده اید » .

******************************

كوه صبر

چند سال از دوران اسارتم را با آقای ابوترابی گذاراندم . اردوگاه موصلِ1  که بودیم یک روز رفتم پیش حاج آقا و پرسیدم « همه برای حل مشکلاتشان به شما مراجعه می کنند ، این را چه طور تحمل می کنی و خم به ابرو نمی آورید؟»

چیزی نگفت . دوباره پرسیدم . از دادن جواب امتناع کرد . بار سوم وقتی اصرارم را دید ، گفت « حسین آقا جون ، دو رکعت نماز و توسل به حضرت زهرا (س) ، کوه مشکلات را مثل موم نرم می کند. ازآن زمان هر وقت به مشکلی بر می خورم همین کار را می کنم »

******************************

من به آرزویم رسیدم

نمایندگان صلیب سرخ به اردوگاه آمده بودند تا کار مبادلۀ آزادگان را انجام دهند . من مترجم بودم.

اتاق ها خالی بود . همه توی محوطه بودند . داشتیم آزاد می شدیم . بعضی ها داشتند سوار اتوبوس ها می شدند . یک دفعه سایه هایی را روی پنجرۀ  اتاق کناری ام دیدم . صدایی هم میآمد . رفتم پشت پنجرۀ اتاق . تعجب کردم . حاج آقا بود . دو نفر هم کنارش بودند . میله های پنجره را گرفتم . گفتم« حاج آقا شما این جا هستید؟»

 بعد داد زدم  « حاج آقا این جاست » .

بچه ها پشت پنجره جمع شدند . برای ما خیلی سخت بود بدون حاجی برگردیم . همه گریه می کردیم . از پشت میله ها روبوسی کردیم . به ما دلداری می داد. ميگفت:  « آقا جون چرا ناراحتید؟ خوشحال باشید شما بر می گردید ایران . اگر دیدید ده سال سجده کردم ، اگر نماز خواندم و دعا کردم . آرزویم این بود که این لحظه را ببینم . من ده سال دعا کردم که اسرا آزاد بشوند . دست خدا به همراهتان . موفق باشید . من به آرزویم رسیده ام » .

این ها را که گفت ، صدای گریۀ بچه ها بلندتر شد .

******************************

فدایی صدام

کاظم بارها گفته بود « من بعثی و فدایی صدام هستم » .

یک روز آقای ابوترابی را به شدت شکنجه کرد ؛ طوری که تمام بدنش سیاه شده بود . با این وجود ، حاج آقا به کاظم احترام می گذاشت . رفتار حاجی او را به تدریج رام کرد تا جایی که یک شب پشت پنجرۀ اتاق آمد و عذر خواهی کرد .

حاج آقا خودش گفت « آمد و با شرمندگی از من عذر خواهی کرد و گفت ، من تو را اذیت می کنم ولی تو به من احترام می گذاری ، از این به بعد با تو کاری ندارم . گفتم فکر می کنی اگر به تو احترام می گذارم به خاطر این است که تو امیری و من اسیر ؟ نه ، اگر آزاد بشوم و بالاترین پست را در ایران بگیرم و تو را دوباره ببینم بیشتر از این احترامت خواهم کرد » .

کاظم بعثی و فدایی صدام ، چنان تحت تأثیر حاجی قرار گرفت که بعد از آن دست از خشونت برداشت و با کسی کار نداشت . مدتی بعد هم نماز خوان شد و در غیر ماه رمضان هم روزه می گرفت . بعثی ها وقتی دیدند رفتارش عوض شده او را از اردوگاه بردند .

******************************

عمل به قرآن در سخت ترين شرايط

بعثی ها آقای ابوترابی را به شدت شکنجه کردند .

روز بعد ، نمایندگان صلیب سرخ وارد اردوگاه شدند . بعثی ها نگران بودند که آقای ابوترابی موضوع را به صلیبی ها بگوید . آثار شکنجه هم بر بدنش وجود داشت .

 ایشان با صلیبی ها صحبت کرد ولی هیچ اشاره ای به شکنجه شدنش نکرد . بعد از رفتن نمایندگان صلیب سرخ ، فرمانده اردوگاه ، حاج آقا را خواست و پرسید « می توانستی موضوع را به صلیبی ها بگویی ، چرا نگفتی؟ »

گفت « من هیچ وقت مسلمان را به غیر مسلمان نمی فروشم »و اشاره به آیه ای از قرآن کرد.

این برخورد سبب جلب اعتماد واحترام افسر ها و نگهبان های عراقی نسبت به آقای ابوترابی شد .

 

******************************

خمپارۀ 120

یک روز ، حاج آقا به یکی از دوستان آزاده به نام دایی حمید گفت « لطفاً برو و خمپارۀ 120 را صدا بزن ، کارش دارم » .

دایی حمید پرسید « خمپارۀ 120 کیه؟»

حاج آقا گفت « سید کمال مهنوی » . او هم پیش من آمد و گفت « جناب خمپارۀ 120، حاج آقا با شما کار دارن » .

وقتی خدمت حاجی رسیدم ، پرسیدم منظورت از خمپارۀ 120 چیه ؟ »

با خنده گفت « چون هر جا که می خواهی وارد شوی اول صدایت می آید بعد خودت » .

 این را که گفت همه به خنده افتادیم .  

******************************

درب جهنم درب مجلس

روزی که قرار بود مجلس چهارم شورای اسلامی افتتاح شود ، به اتفاق حاج آقا راه افتادیم تا به مراسم افتتاحیه برسد . نزدیک ساختمان مجلس که رسیدیم گفت « نگه دار» .

 با حالت خاصی به در ورودی مجلس نگاه می کرد .

گفتم « عجله کنید ، الآن مراسم شروع می شود و شما نمی رسید» .

گفت:

« این در را ببین ، اگر ما به وظیفۀ خود در قبال رأی مردم عمل نکنیم این در ، برای ما دروازۀ جهنم خواهد بود».

******************************

عبا جلو مجلس

سالهایی که نماینده مجلس بود ، گاهی عبایش را کنار پیاده رو جلو ساختمان مجلس پهن می کرد و همان جا به درخواست مراجعین رسیدگی می کرد .

یک روز یکی از مسئولین حراست مجلس به محافظانش گفت:

« به حاج آقا بگویید صورت خوبی ندارد کنار پیاده رو بنشیند» .

موضوع را به گوش حاج آقا رساندیم ، گفت:

 « اگر آنها نگران آمد و شد مردم هستند جایمان را عوض می کنیم ، اما اگر نگرانند که مردم بد عادت شوند که در اشتباه اند . بگو مسئولان باید در کوچه و خیابان ها راه بیفتند و به وظایفشان عمل کنند » .

******************************

ربط آبروي مملكت با شلوار

در دورۀ نمایندگی اش در مجلس دو دست لباس معمولی داشت که همسرش برای او تهیه کرده بود .

لباس ها همیشه تمیز و مرتب بودند . یک روز وصلۀ شلوارش ، توجهم را جلب کرد گفتم « حاج آقا ، حداقل وصله پینه های شلوارت را بپوشان ، این طوری آبروی مملکت می رود ، شما نماینده مجلس هستی » .

گفت:« آقا جون! آبروی مملکت چه ربطی به شلوار من دارد؟»

******************************

پيام تسليت مقام معظم رهبري  

بسم الله الرحمن الرحيم

با اندوه و تأسف فراوان، خبر درگذشت عالم مجاهد و خستگى ناپذير، حجت الاسلام آقاى حاج سيد على اكبر ابوترابى و پدر بزرگوارشان آيت الله آقاى حاج سيد عباس قزوينى ابوترابى را دريافت كردم. اين پدر و پسر پارسا و پرهيزگار، در راه ضيافت بارگاه حضرت ابى الحسن الرضا عليه آلاف التحية و الثناء بودند كه به لقاءالله و با فضل و كرم او به ضيافت اولياء مقرب الهى نائل آمدند و انشاءالله در بهشت رضاى خداوند كه پاداش يك عمر مجاهدت و صبر و استقامت و پاكدامنى آنان است، مستقر گرديدند. پسر، پس از سالها حضور در ميدانهاى مبارزه اى دشوار با نظام طاغوتى، و پس از مشاركت شجاعانه در صحنه جنگ تحميلى، سالهاى دراز، محنت اسارت در دست دشمن نابكار و فرومايه را چشيد و مبارزه اى دشوارتر از گذشته را در اردگاههايى آغاز كرد كه او در آنها، همچون خورشيدى بر دلهاى اسيران مظلوم مى تابيد، و چون ستاره درخشانى، هدف و راه را به آنان نشان مى داد و چون ابرى فياض، اميد و ايمان را بر آنان مى باريد. و پدر، با صبر و متانت يك فقيه فيلسوف و عارف، فقدان هجران چنين پسرى را تحمل مى كرد و آنچه را در حوزه هاى دانش دين آموخته بود، در عمل و منش خويش تجسم مى بخشيد.

اينجانب، حادثه تأسف بار اين پدر و پسر عزيز را به همه بازماندگان و دوستان و ارادتمندان ايشان و به همه آزادگان گرامى و به عموم اهالى تهران و قزوين، به خصوص حوزه هاى علميه و علماى اعلام و بالاخص به جناب حجت الاسلام سيد محمد ابوترابى تسليت مى گويم و علو درجات آنان را از خداوند بزرگ مسألت مى كنم.

 

                      سيد على خامنه اى

12/ 3 / 1379

 

 

 

******************************

برگرفته از كتاب «به لطافت باران» نوشته ي بي‍ژن كياني


20 داستان كوتاه و خاطره از زندگي حضرت آيت الله بهجت



توجه : این متون در برگه های " ابر و باد" یا "تذهیب" متناسب برای ایام 27 ارديبهشت سالروز ارتحال ملكوتي حضرت آيت الله بهجت؛ جهت نصب در مسجد ،  پايگاه بسيج ، دانشگاه ، اداره و يا ... می باشد


زندگی نامه حضرت‌ آیت‌الله محمد تقى بهجت

حضرت‌ آیت‌الله محمد تقى بهجت در اواخر سال 1334 هـ ق، در شهر مذهبی فومن واقع در استان گیلان، چشم به جهان گشود.

شانزده‌ ماه از عمرش نگذشته بود که مادرش به سرای باقی شتافت و از اوان کودکی طعم تلخ یتیمی را چشید.

تحصیلات ابتدایى حوزه را در مکتب‌خانه فومن به پایان رساند.

سال 1348 هـ ق،براى تکمیل دروس حوزوى عازم(عراق) شد.

حدود چهار سال در کربلای معلى اقامت گزید و از فیوضات سید الشهدا(ع) استفاده می کند.

در سال 1352 هـ ق براى ادامه تحصیل به«نجف اشرف» رهسپار شد و در محضر آیات عظام همچون حاج شیخ مرتضى طالقانى(ره) آقا ضیای عراقى و میرزاى نایینى(ره)، کسب فیض نمود.

بعد از آن وارد حوزه درسى آیت الله حاج شیخ محمد حسین غروى اصفهانى شد.

افزون بر این ایشان از محضر آیات عظام حاج سید ابوالحسن اصفهانى و حاج شیخ محمد کاظم شیرازى(ره)، و آیت الله سید حسین بادکوبه‏اى(ره) استفاده نمود.

حضرت آیت الله بهجت پس از ورود به قم، خدمت آیات عظام کوه کمره‏اى و حضرت آیت الله بروجردی حضور یافت و در بین شاگردان درخشید.

پس از فوت آیت الله اراكی جامعه مدرسین نام ایشان را به عنوان  مرجع  تقلید در لیست هفت نفری مراجع اعلم جهان اسلام منتشر کرد.

خشوع و فروتنی  آیت الله در حدی بود که ایشان خود را با نام  العبد محمد تقی بهجت  معرفی می کرد.

محمد تقی بهجت فومنی در  27 اردیبهشت 1388 دعوت محبوبش را لبیک گفت.

پیکر مطهر عبد صالح خدا  یار دیرینه ولایت در جوار حرم حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد.

 ************************************

پدر آيت الله بهجت در سن 16-17 سالگي بر اثر بيماري وبا در بستر بيماري مي افتد و حالش بد مي شود به گونه اي كه اميد زنده ماندن او از بين مي رود.

وي مي گفت: در آن حال ناگهان صدايي شنيدم كه گفت: با ايشان كاري نداشته باشيد، زيرا ايشان پدر محمد تقي است. 

بعد از مدتي پدر آقاي بهجت حالش رو به بهبودي مي رود و بالاخره كاملاً شفا مي يابد.

چند سال پس از اين ماجرا تصميم به ازدواج مي گيرد و سخني را كه در حال بيماري به او گفته شده بود كاملاً از ياد مي برد.

بعد از ازدواج هنگامي كه خداوند چهارمين فرزند را به او عنايت مي كند به ياد آن سخن كه در دوران بيماري اش شنيده بود مي افتد.

وي را « محمد تقي » نام مي نهد، ولي وي در كودكي در حوض آب مي افتد و از دنيا مي رود.

سرانجام پنجمين فرزند را دوباره « محمد تقي » نام مي گذارد.

بدينسان نام آيت الله بهجت مشخص مي گردد.

منبع:صاحبدلان - جلد 1 (پرده نشین)

 ************************************

 

آیت الله قوچانی نقل می کنند:

همان موقع که آقای بهجت در نجف مشغول تحصیل و تهذیب نفس هستند عده ای که مطالب عرفانی را قبول نداشتند نامه ای برای پدر آقای بهجت می فرستند و در مورد ایشان بدگویی    می کنن و می گویند ممکن است فرزندت از درس و بحث، خارج شود.

پدر بزرگوار ایشان نامه ای برای آقای بهجت می نویسد که من راضی نیستم جز واجبات، عمل دیگری انجام دهی، حتی راضی نیستم نماز شب بخوانی.

آقای بهجت می فرماید: وقتی نامه ی پدرم به دستم رسید، خدمت آقای قاضی (ره) رسیدم و نامه را به ایشان نشان دادم.

ایشان فرمودند: شما مقلد چه کسی هستید؟ گفتم : من مقلد آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی (ره) هستم.

ایشان فرمودند: باید بروی از مرجع تقلیدتان بپرسید.

آقای بهجت می فرماید: من نزد آقا سید ابوالحسن اصفهانی (ره) رفتم و از ایشان کسب تکلیف کردم، ایشان فرمودند: باید حرف پدرت را اطاعت کنی.

از آن موقع به بعد آقای بهجت سکوت می کنند و چیزی نمی گویند.

در سکوت مطلق فرو می روند و حتی برای خرید، از خادم مدرسه تقاضا می کنند تا این کار را برای ایشان انجام دهد؛ چرا که سخن گفتن از واجبات نیست و کار و فعل مباحی می باشد.

ایشان گاهی اوقات اجناس مورد نیاز خود را روی کاغذ می نوشتند و به مغازه دار می دادند.

ایشان خیلی کم در کوچه و خیابان رفت و آمد می کردند و تمام این کارها به خاطر این بود که می خواستند از یک دستور پدرشان اطاعت کنند؛

اما خداوند راه را کوتاه می کند چون برای خدا حرف پدر را اطاعت می کند.

دیگر بزرگان نیز نقل می کنند که  آقای بهجت، بهجت نشد مگر این که عبا را سر می کشیدند و به درس می رفتند و بر می گشتند تا مبادا با کسی برخورد کنند و حرف بزنند؛  چون دستور پدرش این بود.

منبع:صاحب دلان جلد 1 (پرده نشین)

 ************************************

 

یکی از افرادی که در دفتر آیت الله بهجت بودند نقل کردند:

 یک شب صدای گریه ی آقا خیلی بلند شده بود.

خیلی کنجکاو شدیم، ایشان فقط خدا را صدا می زدند.

ما هم مانده بودیم که چه چیزی از خدا می خواهند.

این جریان در همان زمانی بود که تازه ایشان را به عنوان مرجع تقلید معرفی کرده بودند.

حضرت آقا بعد از گریه های طولانی خطاب به حضرت حق عرض می کنند:

 نکند این چیزهایی که الان به من رسیده مرا از تو دور کند؟

اگر این چیزها می خواهد سبب دوری من از تو شود، این ها را از من بگیر.

منبع: کتاب صاحبدلان - جلد 1 ( پرده نشین )

 ************************************

 

شخصی نقل می کند:

 برای درس و بحث به شهر قم آمدم.

یک شب آقای بهجت را در خواب دیدم وتمام شبهات خود را مطرح کردم و ایشان جواب دادند.

آن شخص می گوید :فردای آن روز،جمعه بود،بلندشدم به جلسه آقای بهجت رفتم تا خوابم را نقل کنم.

وقتی به آنجا رسیدم, آقا فرمودند :

جواب سؤال هایت همان هایی بود که در خواب گفتم.تردید نکن.

منبع:صاحب دلان جلد 1 (پرده نشین)

 ************************************

 

یکی از شاگردان آقای بهجت نقل می کند:

یک شب، درخانه بودم و بچه ها خوابیده بودند.

دختر کوچکم را نوازش کردم و بوسیدم و خلاصه او را خواباندم.

یکدفعه چشمم به دختر بزرگم افتاد.

نگران شدم و با خود گفتم: نکند او بیدار بوده و دیده است که من دختر کوچکم را بوسیدم و او را نبوسیدم .

فردا که برای درس و بحث خدمت آقای بهجت رسیدیم،ایشان نگاهی به من کردند و فرمودند:

ان شاءالله تساوی بین اولاد را رعایت می کنید؟!

حواستان جمع که هست؟

منبع:صاحب دلان جلد 1 (پرده نشین)

 

 ************************************

آقای مصباح می گوید:

 آیت الله بهجت از استادشان مرحوم آقای قاضی (ره) نقل می کردند که ایشان می فرمود:

اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند!

و یا فرمودند: به صورت من تف بیندازد.

اول وقت سرّعظیمی است « حافظوا علی الصلوات: در انجام نمازها کوشا باشید. »

خود یک نکته ای است غیر از « أقیموا الصلوة: و نماز را بپا دارید. »

و همچنین که نماز گزار اهتمام داشته باشد و مقید باشد که نماز را اول وقت بخواند فی حدّ نفسه آثار زیادی دارد، هر چند حضور قلب هم نباشد.

منبع: بهجت عارفان در حدیث دیگران

 ************************************

حاج آقا قدس درباره تواضع و شکسته نفسی آیت الله بهجت  می گوید: 

روزی با مهمان خودم، مرحوم حجة الاسلام حاج شیخ نصر الله لاهوتی به خدمت آقا رفتیم.

آقای لاهوتی گفتند: آقا! من به مشهد مشرف شده بودم، کسی از شما انتقاد می کرد و من عصبانی شدم.

آقا فرمودند: در روایات آمده است عالمی را که رو به دنیا آورد متهم سازید.

من خیلی ناراحت شدم که خدایا! اگر زندگی این آقا رو به دنیا آوردن است، پس تکلیف ما چیست؟

منبع: بهجت عارفان در حدیث دیگران

 ************************************

آيت الله  صدیقی در مراسم ارتحال آیت الله بهجت نقل کردند که :

مرحوم آقای بهجت در زمان بیماری حضرت امام، خیلی برای شفایشان دعا کردند، ایشان می‌فرمودند:

"در حال تعقیبات نماز صبح بودم که مکاشفه‌ای برایم پیش آمد؛ امام با صورت نورانی و در حال تبسم از جلوی من رد شدند."

منبع :سايت تابناك

 ************************************

 یکی از نزدیکان حضرت آیت‌الله‌العظمی بهجت نقل مي كند :

سال 68 برخی افراد به آقای بهجت گفتند:

آقای خامنه ای برای رهبر شدن جوان است

ایشان فرمودند :

همان یکبار که گفتند علی (عليه السلام) جوان است برای هفت پشتمان کافیست

منبع : گزارش شبکه ایران،

 ************************************

حجت الاسلام فقیهی اصفهانی از اساتید حوزه علمیه قم مي گويد : یکی از رفقا ما به نام آقای رجالی ، که از قدیم با حضرت آیت الله بهجت و درس ایشان را خیلی شرکت می کرد و خیلی آدم با صفا و سالم و خوبی است، ایشان را برای ما نقل می کرد كه :

چند سال پیش که آیت الله خامنه ای یک هفته ای تشریف آوردند قم ، جمعیت زیادی برای استقبال آمده بودند در خیابان ها.

آیت الله بهجت هم آمدند جزء جمعیت استقبال کنندگان .

حالا یک مرجعی در سن حدود نود سال! ایشان هم آمدند در جمع استقبال کنندگان آیت الله خامنه ای.

ایشان می گفت که یک شخصی به ایشان گفت که حاج آقا شما با این سن و سال آمدید وسط این جمعیت استقبال کنندگان ؟

آیت الله بهجت فرمودند : " اگر مردم می دانستند که استقبال این سید چقدر ثواب دارد هیچ کس در خانه نمی نشست " .

به نقل از سايت فرهنگي مذهبي نگار

 ************************************

آيت الله  صدیقی در مراسم ارتحال آیت الله بهجت نقل کردند که چقدر آقا برای سلامتی آیت الله خامنه ای نذر می کردند و گوسفند نذر می کردند و کارهایی انجام می دادند . بعد چیزی که نقل کردند این که :

شش ماه قبل از فوت آیت الله بهجت ( 27 اردیبهشت 1388) ایشان فرموده بودندكه :" آقا را بگویید بیایند اینجا با ایشان کار دارم"  آقا را خواسته بودند و آیت الله خامنه ای آمده بودن این جا قم .

صحبت هایی با هم داشتند از جمله آیت الله بهجت فرموده بودند :خطری به سمت شما دارد می آید و من این خطر را احساس می کنم و من آن چه باید برای شما انجام بدهم ، برای سلامتی شما انجام داده ام ,حالا نذر باشد یا هر چیز دیگر.

و فرموده بودند : " خودتان هم, هر کاری می توانید انجام بدهید " .

البته کاملش را آيت الله  صدیقی روی منبر نگفتند .لی بعدها یکی از دفتری های آیت الله بهجت  که اطلاع داشتند و کامل تر گفتند

گفتند چند روزی گذشت و باز دوباره حضرت آیت الله بهجت گفتند که : " آیت الله خامنه ای را بگویید یک نفر بفرستند من با ایشان کار دارم" حاج آقا محمدی گلپایگانی را آیت الله خامنه ای فرستادند پیش آیت الله بهجت.

آیت الله بهجت دومرتبه تأکید کردند كه : "  من برای سلامتی شما هرکاری می توانستم انجام دادم. خودتان هم یک کاری انجام بدهید " .

برای بار دوم بعد از چند روز این تأکید را آیت الله بهجت داشتند که به واسطه آقای محمدی گلپایگانی به آقا خبرش رسید و خود آیت الله خامنه ای هم هرکاری باید انجام بدهند انجام داده بودند.

منبع :سايت تابناك

 ************************************

چند روز قبل از جريان فتنه 18 تير88 ، آقازاده مقام معظم رهبري با مرحوم آیت الله بهجت ديداري داشتند.

مرحوم آيت‌الله بروجردي هم در آن جلسه حضور داشتند.

آيت‌الله بهجت به آقازاده رهبر انقلاب فرمودند:

 به پدر سلام برسانيد و بگوييد محكم در جاي خودش بنشيند. دشمنان مي‌خواهند پدر شما را از جايگاهش بلند و ضربه‌هاي سنگيني را به نظام وارد كنند.

منبع :سايت تابناك

 ************************************

حجت الاسلام و المسلمین پناهیان می فرماید:

در دیدار ی که رهبر معظّم انقلاب از منزل آیت الله بهجت داشتند ایشان خواب خود را برای رهبر انقلاب نقل کردند[وفرمودند]:

"خواب دیدم در مجلسی حضرت امام زمان و علمای برجسته حضور داشتند که شما وارد شدید، حضرت بقیة الله برخواستند و شما را به کنار خود دعوت کردند.

شما تواضع کرده و خواستار شدید در پایین مجلس بنشینید حضرت امام زمان با اصرار ، شما را به دست راست خود فرا خواندند و در کنار حضرت نشستید."

نشریه ماه تمام ، شماره چهارم، ص 25 .

 ************************************

آیت الله احدي مي فرمودند :

یک مرتبه در حال بازگشت از فرودگاه بودم ، یک پیرمرد بزرگوار محاسن سفید معمم روحانی را دیدم کنار جاده ایستاده ، ایشان را سوار اتومبیل کردیم . بعد دیدم انسان بسیار با فضلی است ، این پیرمرد بزرگوار نقل می کرد : خدمت آیت الله بهجت بودم ، آقایی از علمای تبریز آمد و علیه آقای خامنه ای صحبت هایی کرد و یک سری گزارشاتی داد ؛ فکر کرد چون آقای بهجت عارف است و ساکت و سیاسی حرف نمی زند ، پس نسبت به آقای خامنه ای بدبین است ...

یک مرتبه آقای بهجت که مشغول ذکر بود از جا بلند شد و فرمود : خودش عُرضه اداره کردن خانواده را ندارد ، حالا علیه این سید بزرگوار که جهان اسلام را دارند اداره می کنند حرف میزند.

در را بست و رفت به اطاق دیگر .

بنده غافلگیر شدم .

و لذا تنها جایی که آقای خامنه ای به خودش تسلیت گفت در مرگ آقای بهجت بود.

(مصاحبه اختصاصی پایگاه صالحات با آیت الله احدی)

 ************************************

 

استاد خسروشاهى مى گويد:

 "روزى از آيت الله بهجت سؤ ال شد: در هنگام نماز چگونه مى توانيم حضور قلب را در خودمان به وجود بياوريم ؟ " فرمودند:

يكى از عوامل حضور قلب اين است كه در تمام بيست و چهار ساعت بايد حواسّ (باصره ، سامعه و ...) خود را كنترل كنيم ؛ زيرا براى تحصيل حضور قلب بايد مقدماتى را فراهم كرد، بايد در طول روز گوش ، چشم و همچنين ساير اعضا و جوارح خود را كنترل كنيم . و اين يكى از عوامل تحصيل حضور قلب مى باشد."

 ************************************

حجة الاسلام و المسلمين قدس مى گويد:

روزى به آقا عرض ‍ كردم :

يكى از طلاّب خواب ديدند در مكان مقدسى مشغول نماز است ، و وقتى به سجده مى رود همه سنگريزه ها با او تسبيح مى گويند.

آيت الله بهجت فرمودند:

" اگر انسان ، كامل شود اين را در بيدارى مى شنود و مشاهده مى كند"

منبع: بهجت عارفان در حدیث دیگران

 ************************************

آيت الله بهجت در جايي فرمودند:

"هر بلایی که به ما می رسد، بر اثر دوری از اهل بیت علیهم السلام و روایات مأثوره از ایشان است."

 ************************************

و نيز در مناسبتي ديگر فرمودند:

"دلیل عقب ماندگی ما آن است که اموال شبهه ناک مصرف می کنیم و مال شبهه ناک ،ایجاد تردید و شبهه می کند "

 ************************************

 

پيام تسليت مقام معظم رهبري در پي ارتحال حضرت آيت الله العظمي بهجت

بسم الله الرحمن الرحيم
انا لله و انا اليه راجعون

با دريغ و افسوس فراوان خبر يافتيم كه عالم ربانی، فقيه عاليقدر و عارف روشن ضمير حضرت آيت الله آقای حاج شيخ محمدتقی بهجت «قدس الله نفسه الزكيه» دار فانی را وداع گفته و به جوار رحمت حق پيوسته است.

برای اينجانب و همه ی ارادتمندان آن مرد بزرگ، اين مصيبتی سنگين و ضايعه ای جبران ناپذير است: ثلم فی الاسلام ثلمه لا يسدها شيء. آن بزرگوار كه از برجستگان مراجع تقليد معاصر به شمار می رفتند، معلم بزرگ اخلاق و عرفان و سرچشمه فيوضات معنوی بی پايان نيز بودند. دل نورانی و مصفای آن پارسای پرهيزگار، آيينه ی روشن و صيقل يافته ی الهام الهی، و كلام معطر او راهنمای انديشه و عمل رهجويان و سالكان بود.

اينجانب تسليت صميمانه ی خود را به پيشگاه حضرت بقيه الله ارواحنا فداه تقديم می دارم و به حضرات علمای اعلام و مراجع عظام و شاگردان و ارادتمندان و مستفيضان از نَفَس گرم او و بويژه به خاندان مكرّم و آقازادگان ارجمند ايشان تسليت عرض می كنم و برای خود و ديگر داغداران از خداوند متعال درخواست تسلا و برای روح مطهر آن بزرگوار طلب رحمت و مغفرت می كنم.

والسلام عليه و رحمه الله

سيدعلی خامنه اي

27 / ارديبهشت/1388

22/جمادی الاول/1430