
توجه : این متون  متناسب برای ایام7 صفر سالروز ارتحال حضرت آيت الله مرعشي نجفي و 8 صفر سالروز ارتحال آيت الله خويي ؛جهت نصب در مسجد ،  پايگاه بسيج ، دانشگاه ، اداره و يا ... می باشد
(جهت چاپ با كيفيت مناسب ،لطفا روي تصوير كليك نماييد)
*****************************************************
خاطراتي از آيت الله مرعشي 
نیکی
به والدین، رمز موفقیت 
آیت
الله مرعشی نجفی، احترام خاصی برای والدین قائل بودند؛ خودشان میفرمودند: "وقتی
مادرم مرا میفرستاد تا پدرم را برای خوردن غذا صدا کنم، بعضی وقتها میدیدم پدر
به خاطر خستگی، در حال مطالعه خوابش برده است. دلم نمیآمد ایشان را بیدار کنم،
همانطور که پایش دراز بود، صورت خودم را به کف پای پدرم میمالیدم تا ایشان بیدار
میشد.
در این حال که بیدار میشد،
برایم دعا میکرد و عاقبتبخیری میخواست، من خیلی از توفیقاتم را از دعای پدر و
مادر دارم.  "
 
 
 
 
تندی
به همسر
پدرم
سعی میکرد تا جایی که میتواند کارهایش را خودش انجام دهد و با مادرم خیلی مهربان
بود، به یاد ندارم حتی یکبار هم نسبت به او تندی کرده باشد.
ایشان
در کارهای منزل به مادرم کمک میکرد و وقتی کسالتی برای مادرم پیش میآمد، پدرم
غذا درست میکرد و در داخل غذا هم چیزهای جدیدی میریخت و میفرمود:
«حکم
خدا نیست که از آسمان آمده باشد که مثلا آبگوشت باید چنین باشد».یک
چیزهایی اضافه میکرد، خیلی هم خوشمزه میشد.
 
 
 
 
 
پذيرايي
از مهمان
با میهمان خیلی با ملاطفت و
احترام برخورد میکردند، یک بار قرار بود، «هانریکربن فیلسوف فرانسوی» خدمتشان
برسد، آقا قبلا در اتاق برای او صندلی آماده کرده بودند، ولی خودشان روی زمین نشستند؛
هانری کربن به خاطر احترام به استاد از نشستن روی صندلی خودداری کرد، ولی استاد
فرمودند:« شما چون به صندلی عادت کردهاید و نشستن روی زمین برایتان مشکل است،
دوست دارم پیش من راحت باشید»
 حتی با این که ماه رمضان بود، خواست برایش چایی
بیاورید، امّا هانری کربن گفت که ماه رمضان است و لازم نیست چایی بیاورید.
مرحوم
پدرم جواب دادند:
 پذیرایی از مهمان برای ما لازم است، چون شما
مسافر هستید، اشکالی ندارد و به مسیحی بودن او اشاره نکردند.
 
میهمانی
برای نابینایان مستمند
یک
بار با پدرم رفتیم منزل یک روحانی به نام حاج آقای کنی، دیدم حدود 15 نفر مستمند
نابینا هم مشغول خوردن چایی و میوه هستند. بعد از مدتی از بیرون برای اینها کباب آوردند
و پدرم از اینها پذیرایی میکرد و برایشان آب و دوغ میریخت. ولی آنها ایشان را
نمیشناختند. متوجه شدم که این مهمانی از طرف پدرم بوده است، ولی از ما تعهد گرفت
که این جریان را جایی نقل نکنیم.
 
 بنیانگذار
تقریب مذاهب
پدرم
با اکثر علمای سنی کشورهای مختلف ارتباط داشتند و با آنها مکاتبه میکردند، این در
شرایطی بود که رژیم پهلوی، به اختلافافکنی میان شیعه و سنی دامن میزد و تحت
تاثیر این فضا هر کسی که با اهل تسنن ارتباط داشت به سنیگری محکوم میشد.
 این ارتباطات به حدی زیاد بود که ایشان دهها
اجازه روایتی از شخصیتها مطرح اهل تسنن داشتند.
 
 این
جمله خیلی معنی دارد
شهید
مصطفی خمینی هم ارتباط صمیمانهای با پدرم داشت و با ایشان خیلی مانوس بود و در
بعضی از نامههایش که از عراق برایش میفرستاد، پدرم را با عباراتی مثل پدر مهربان
خطاب قرار داده است. 
در
یکی از نامههایش که هنوز هم باقیاست نوشته است «پدر مهربانم! مدتی است که
نامهای از جنابعالی نرسیده است. نگران هستم که نکند کسالتی برای شما حاصل شده
باشد... .آن صفا و صمیمیتی که بین شما و پدر من وجود دارد، اگر در دیگر اعلام نجف
وجود داشت الان کار به اینجا نمیرسید». این جمله خیلی معنی دارد.
 
 
 
کبوتر
حرم حضرت
آیت
الله مرعشی نجفی کبوتر حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها) بودند، هفتاد سال هر سه
وعده نمازشان را اول وقت در حرم اقامه میکردند و خادم حضرت معصومه(سلام الله
علیها) محسوب میشدند. بعضی صبحها که هنوز در حرم باز نشده بود، همانجا پشت در مینشست
و مشغول عبادت و تهجد میشد. حتی در زمستان که برف سنگینی میآمد، بیلچه و جاروی
کوچکی با خود میبرد و بیرون در حرم را جارو میکردند و همانجا مشغول عبادت میشدند
تا در حرم را باز میکردند.
خادمان
از ایشان خواسته بودند که هر وقت به حرم مشرف میشوند، اطلاع دهند تا دَر را برایشان
باز کنند، ولی پدرم گفته بودند که لازم نیست این کار را انجام دهید و هر وقت در
حرم برای مردم عادی باز میشود من هم همان موقع داخل حرم میشوم.
 
 
 
هیچ
وقت لباس خارجی به تن نكردند
هیچ
وقت لباس خارجی به تن نمیکردند و از خیاط میخواست که با پارچههای تولید داخل
برایشان لباس بدوزد. آن موقع در ایران دکمه تولید نمیشد و خیاط از دکمه خارجی
استفاده کرده بود، ايشان از خیاط خواسته بودند که با قیطان دکمه درست کنند. نمونهای
از لباس ایشان در کتابخانه محفوظ است که با این طریق تهیه شده است.
 
 
 
بیمه
با تربت کربلا
وقتی
که این کتابخانه بنا میشد به معمار گفتند: وقتی که پی را کندید و خواستید بتن
بریزید، مرا خبر کنید. پدرم تشریف آوردند و چهار گوشه این زمین را تربت سیدالشهدا(علیه
السلام) ریختند. یکی از آقایان از حکمت این کار سوال کرد. فرمودند: 
«
من با این کار افرادی که به این کتابخانه میآیند را بیمه میکنم، تا از طریق
خواندن کتابهای این کتابخانه انحرافی حاصل نکنند.»
در
چهار مدرسهای که برای طلاب ساختند نیز همین کار را انجام میدادند و میگفتند؛
طلبههایی که در این مدارس درس میخوانند، بیمه میکنم تا از مسیر ائمهاطهار(علیهم
السلام) راهشان را جدا نکنند.
 
 
 
 
طلب
شفا از منبر سیدالشهدا
آقای
شهیدی یکی از ارادتمندان آیت الله مرعشی نقل میکرد:
«یک
شب دیدم ایشان بدون این که چراغ روشن کند داخل حسینیه شد و در تاریکی مشغول دعا و
نیایش شد و نگذاشت ما هم همراهش داخل برویم، چون تاخیر کرد نگران شدم که حالش خراب
شده باشد، داخل شدم زیر نور ضعیفی که از پنجره به داخل افتاده بود دیدم آیت الله
مرعشی نجفی پیراهنش را بالازده و شمکشان را به منبر سیدالشهدا(علیه السلام) میمالند،
آقا متوجه شدند که کسی داخل شده است، نزدیک رفتم و گفتم آقا چیزی لازم دارید آقا
گفتند:« نه، آمده بودم که شفایم را از سیدالشهدا(علیه السلام) بگیرم» ايشان
فردای آن شب برای عمل جراحی عازم تهران بودند و جای عمل جراحی را به منبر میمالیدن
تا سیدالشهدا(علیه السلام) او را شفا داده و عمل موفقیت آمیز باشد.
آقای
شهیدی میگفت؛ که آقا از من تعهد گرفتند تا ایشان زنده هستند این جریان را جایی
نقل نکنم.
 
 
 
دلاک
زائر حضرت معصومه(سلام الله علیها)
آن
موقع حمام خانگی رایج نبود و اکثر مردم از حمام عمومی استفاده میکردند و دلاکها
هم معمولا ریش بلندی داشتند و سرشان را میتراشیدند؛ روزی مرحوم آیت الله مرعشی که
وارد حمام عمومی میشوند و از قضا تعدادی مسافر اصفهانی مشغول شستوشوی خود در
حمام بودند، فکر میکنند ایشان دلاک است. یکی با تحکم می گوید: دلاک چرا دیر کردی!
ما عجله داریم. ایشان بدون این که چیزی بگوید، مشغول کیسه کشیدن آنها میشود. یکی
از آنها میگوید، اوستا خوب بلد نیستی کیسه بکشی! در این حین دلاک اصلی وارد میشود
و آقا را در این حال میبیند، از ایشان معذرت میخواهد آن اصفهانی نیز متوجه
اشتباه خود میشود و از آیت الله مرعشی عذرخواهی میکند. آقا میگوید: زائر
حضرت معصومه هستند، اشکال ندارد.
 
 
 
روضه
خوانی آیت الله مرعشی برای جوان مست
یک
شب آیت الله مرعشی نجفی به مراسم عقد یکی از آشنایان دعوت میشود و مهمانی طول میکشد،
موقع برگشتن در تاریکی با یک جوان مست عربده کش مواجه میشوند. جوان با تحکم میگوید:
شیخ از کجا میآیی؟ ایشان هم جریان را توضیح میدهند؛ جوان مست میگوید: شیخ برایم
روضه بخوان! آقا بهانه میآورند که اینجا منبر و چراغ و روشنایی نیست که روضه
بخوانم. جوان روی زمین افتاده و میگوید: خوب این هم صندلی بنشین روی گرده من. 
پدرم
میگفت؛ نشستم روی گرده این جوان مست، تا گفتم یا اباعبدالله، شروع کرد به گریه
کردن به حدی که شانههایش تکان میخورد و مرا هم تکان میداد، چنان که من از گریه
او متاثر شدم، فکر کردم اگر این طور پیش برود او غش میکند، روضه را خلاصه کردم.
گفت: شیخ چرا کم روضه خواندی؟ گفتم: خوب سردم شده ... وقتی خواستم خداحافظی کنم
گفت که من باید تا در خانه شما را همراهی کنم تا یکی مثل من مزاحم شما نشود.
پدرم
میفرمود:  دو سه هفته از این قضیه
گذشته بود در مسجد بالاسر در محراب نشسته بودم دیدم جوانی آمد و افتاد دست و پای
من، به حضرت معصومه(سلام الله علیها) قسمم داد که او را ببخشم، بعد که خودش را
معرفی کرد متوجه شدم که همان جوان مست بوده است. از آن شب به بعد به کلی دگرگون
شده و توبه کرده بود و به نماز جماعت میآمد.
این
جوان تا آخر عمر در صف اول نماز جماعت ایشان شرکت میکردند و محاسن بلندی داشت و
عرقچین و عبا میپوشید و اهل تهجد شده بود، وقتی هم که فوت کرد تشییع و مراسم
ختمش بسیار شلوغ بود.
 
 
 
خريد
كتاب با روزه گرفتن براي ديگران ...
آیت
الله مرعشی نجفی نقل میفرمود:
«
از بازار نجف عبور میکردم، دیدم طلبهها به یک مغازهای خیلی رفت و آمد میکنند،
پرسیدم که چه خبر است گفتند: علمایی
که فوت میکنند کتابهایشان را اینجا حراج میکنند؛ رفتم داخل دیدم که عدهای حلقه
زدهاند و آقایی کتابها را آورده و چوب حراج میزند و افراد پیشنهاد قیمت داده و
هر کس که بالاترین قیمت را پیشنهاد میداد، کتاب را میخرید. یک عربی نشسته بود در
کنارش، کیسه پولی بود و بیشترین قیمت را او داده و کتابها را میخرید و به دیگران
فرصت نمیداد.
متوجه
شدم که ایشان فردی به نام کاظم، دلال کنسولگری انگلیس در بغداد است و در طول هفته
کتابها را خریده و جمعهها به بغداد برده و تحویل انگلیسیها میداد و پولشان را
گرفته و بعد دوباره میآید و کتاب میخرد.
ایشان
از آن موقع تصمیم میگیرد که نگذارد کتابها را انگلیسیها به یغما برده و ما را
از درون تهی کنند و بعد از آن شبها بعد از درس و بحث در یک کارگاه برنجکوبی
مشغول کار میشود و با کم کردن وعدههای غذا و قبول روزه و نماز استیجاری، پول جمع
کرده و به خرید و جمعآوری کتابها اقدام میکنند.
 
 
 
به
جدم قسم نفرینت میکنم!
آیت
الله مرعشی نجفی هیچ وقت، محافظ قبول نمیکرد. فرمانده وقت سپاه قم، حاج آقای
ایرانی دو مامور موتور سوار را موظف کرده بود که بدون اطلاع آقا از ایشان محافظت
کنند. آقا که متوجه این امر میشوند آقای ایرانی را فوری احضار کرده و گفتند:
 تو با این کارت توکل به خدا را از من میگیری.
اگر اینها را از اینجا نبردی به جدم قسم نفرینت میکنم!
 بعد آقای ایرانی قبول کرد که آقا محافظ نداشته
باشند.
 
 
 
امام
زمان : آیت الله مرعشی نجفی از ماست
بعد
از شب هفت پدرم، خدمت آیت الله بهجت رسیدیم فرمودند، یکی از اولیا خدا به حضرت ولیعصر(عجل
الله تعالی فرجه) متوسل میشوند تا در مورد آیت الله مرعشی نجفی بپرسند(بعدا متوجه
شدیم که آن شخص خود آیت الله بهجت بودند) چند شب بعد، حضرت ولیعصر(عجل الله
تعالی فرجه) پشت پرده به او فرموده بودند: ایشان (آیت الله مرعشی نجفی) از ما
هستند. 
باز
توضیح خواسته بود دوباره حضرت فرموده بودند: ایشان از ما هستند. آیت الله بهجت به
ما فرمودند: 
گوارا
باد بر شما که چنین پدری دارید.
  
برگرفته
از خاطرات فرزند آيت الله مرعشي نجفي
 
 
  800x600
 
 
  Normal
  0
  
  
  
  
  false
  false
  false
  
  EN-US
  X-NONE
  AR-SA
  
   
   
   
   
   
   
   
   
   
  
  
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
   
  
 
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
  
 
 /* Style Definitions */
 table.MsoNormalTable
	{mso-style-name:"Table Normal";
	mso-tstyle-rowband-size:0;
	mso-tstyle-colband-size:0;
	mso-style-noshow:yes;
	mso-style-priority:99;
	mso-style-parent:"";
	mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt;
	mso-para-margin:0in;
	mso-para-margin-bottom:.0001pt;
	mso-pagination:widow-orphan;
	font-size:10.0pt;
	font-family:"Calibri","sans-serif";}
*****************************************************
خاطراتي
از آيت الله خويي
نيم
نگاه
درسال
1317هجري قمري درشهرخوي ديده به جهان گشود.تحصيلات ابتدايي رادر محضر پدر به پايان
برد و با عزيمت وي به نجف راهي ان شهر مقدس شد تا پاي درس عالمان بزرگي مانند شيخ
مهدي مازندراني آقا ضياء عراقي شيخ محمد حسن اصفهاني و شيخ نائيني بنشيند .
علاقه
او به فراگيري علم و د انش و زمان زيادب كه از هر شبانه روز به اين امر اختصاص مي
داد خيلي زود از وي استادي زبردست نام آشنا صاحب نظر و علاقه مند به مباحثه علمي
ساخت .
آن
مرجع بزرگ در عمر طولاني خود شاگردان زيادي را پرورد كتاب هاي ارزنده بسياري نوشت
بناهاي سودمند فراواني در گوشه و كنار جهان ساخت و دمي از مبارزه با حكومت هاي
ستمگري مانند پهلوي در ايران و حزب بعث در عراق نياسود .
او
عقبت بعد از 94 سال خدمت به اسلام و مسلمانان در سال 1413 هجري قمري درگذشت و در
مسجدي از مجموعه حرم مطهر اميرالمومنان علي (ع) كه محل تدريسش بود به خاك سپرده شد
.
بشارت
مولا 
سيد
خوئي مشغول درس دادن است .از ان بالا احساس مي كند يكي از شاگردان چندان دل به درس
نميدهد قدري نگران ميشود با خود مي گويد نكند مشكلي دارد.درس وبا خود مي گويد : «
نكند مشكلي دارد . »
 درس و بحث كه تمام مي شود مي خواهد صدايش بزند
كه مي بيند خودش آمد ، تا با هيجان و شادماني مطلبي را برايش تعريف كند .
 اجازه مي دهد و پاي صحبتش مي نشيند . 
مي
گويد : «ديشب امير مومنان را در خواب ديدم .» 
مي
فرمايد : « به به ، چه سعادت بزرگي ! » 
مي
فرمايد : « حضرت براي شما پيغامي فرستادند .» 
مي
فرمايد : « حضرت فرمود براي شما فرزند پسري در راه است . اسم او را ابوالقاسم
نهاده ام . آينده درخشاني ر انتظار اوست .» 
اشك در
چشمان سيد خوئي حلقه مي زند . سر به سجده شكر مي نهد . » 
سوغات
كربلا
بوي
كلوچه هاي تازه و خوشمزه گردويي كه معمولاً در روز هاي عيد محله ها را پر مي كند
به مشام مي رسد . شهر خوي هم مثل ديگر شهرهاي شيعه نشين فرا رسيدن سيزده رجب
سالروز ولادت امير مومنان علي (ع) را جشن گرفته است .
در اين
ميان خانه سيد خويي شور و حال خاصي دارد . فرزندي در حال به دنيا آمدن است كه چندي
پيش مده آمدنش را صاحب اين روز عزيز داده است . 
اين
گونه است كه سيد ابوالقاسم چشم به دنيا مي گشايد تا برگ طلايي ديگري به كتاب پر
افتخار علماي شيعه اضافه شود .
پدر
هديه خوبي براي پيرزن قابله در نظر مي گيرد ، چادري كه سوغات كربلاست .
درس
هاي تازه
پدر
چند ماهي است از خوي به نجف رفته است و او شوق فراوان دارد خود را به وي برساند تا
هم به زيارت اميرمومنان علي (ع) نائل شود و هم از چشمه سار علم و دانشي كه در آن
جا روان است سيراب شود . جالب آن كه برادرش سيد عبدالله نيز كه از او كوچكتر است
پايش را توي يك كفش كرده است كه با او بيايد .
در طول
راه با عالمي نشست و برخاست دارند كه لحظه اي آرام ندارند . او اگرچه سال خورده
است اما يا زبانش به ذكر خدا مشغول است يا مي كوشد به همسفرانش كمك كند . او حتي
مشك آب به دست مي گيد و خنده بر لب به پير و جوان آب مي دهد .
از
فروتني اين پيرمرد روحاني درس ها مي آموزند .
دقت 
به
همراه پدر به زيارت قبر مطهر اميرمومنان علي (ع) آمده است . موقع برگشت چشمش به
يكي از علماي بزرگ كه پيشتر كتابش را خوانده است مي افتد . جلو مي رود و مودبانه
مطلبي را برايش مبهم مانده است از وي مي پرسد .
عالم
ديني كه انتظار ندارد نوجواني چهارده پانزده ساله چنين پرسشي را از او بپرسد قدري
فكر مي كند كه به ذهنش مي آيد فروتنانه ارائه مي دهد .
نوجوان
مي گويد : « اما اين با آنچه در كتابتان آورده ايد فرق دارد ! »
عالم
ديني با گفتن بارك الله و ماشاالله حضور ذهن و دقت او را مي ستايد و خطاب به پدرش
مي گويد : « قدر اين عزيز را بدان كه آينده روشني پيش رو دارد . »
استقبال
طلبه
هايي كه پاي درس و سخن آقا نشسته اند احساس مي كنند امروز حال و هواي ايشان با روز
هاي ديگر فرق مي كند لذا در پايان جلسه كه سريع تر از روزهاي ديگر به پايان رسيده
است از حاضران مي خواهد به استقبال حاج آقا روح الله خميني كه به دليل مبارزه با
رژيم پهلوي به نجف تبعيد شده است بروند .
در اين
ميان يكي از شاگردان كه از توصيه هاي موكد و پي در پي آقا تعجب كرده است مي
پرسد : « ما از علماي زيادي استقبال كرده ايم اين هم مثل بقيه ! »
مرجع
عالي قدر دست روي شانه اش مي گذارد و لبخند زنان مي فرمايد : « فرزندم ، ايشان با
ديگان فرق مي كند لذا ديدن او هم با ديگران بايد تفاوت داشته باشد .»
جواب
نمي دهم !
فرستاده
محمد پهوي به نجف آمده است تااز آب گل آلوده ماهي بگيرد ماجرا ازاين قرار است كه
مرجع بزرگ مسلمان آيه اللهالظمي حكيم از دنيا رفته است وحكومت پهلوي قصد
داردبافرتادن پيام تسليت به يكي از مراجع بزرگ نجف ودريافت جواب .ذهن مردم مسلمان
رامتوجه خود سازد.
فرستاده
پهلوي كه حسب سفارش هاي دريافتي بايد سعي كند نظر موافق آيه الله خوئي راجلب كند
خدت ايشان مي رسد وعرض ميكند ((حضرت آقا اعلي حضرت قصدداردند به مناسبت در گذشت آقاي
حكيم براي شما پيام تسليت بفرستند البته به شرط آنكه ...))
مي
فرمايد(( به شرط چي؟))مي گويد ((به شرط آنكه حضرت عالي هم لطف كنيد وپاسخي در خور
به آن بدهيد !)) 
مي
فرمايد ((نيازي به پيام نيست . ارسال هم شود جوابي نخواهم داد !))
شجاعت
مثال زدني آقا فرستاده پادشاه را هم به شگفتي مي اورد .
نقشه
بر آب 
ازبيمارستان
ابن سينا ي بغداد خبر مي رسد كه اقا كا ملل خوب شده و قرار است مرخص شود .به همين
خاطر خود را به ايشان ميرساند وچند خبر مهم را به عرض ايشان مي رساند 
اول
اين كه رژيم بعث عراق آيه الله العظمي حكيم رااز نجف به كوفه تبعيد كرده وهر كونه
ديدار با ايشان راممنوع ساخته است 
و دوم
اين كه براي تضعف جايگاه آن مرجع بزرگ از قبا يل وعشاير خواسته شده هنگام بازگشت
آيه الله خوئي از بيمارستان بغدادبه نجف چنان استغال باشكوهي از ايشان بنمايد كه
همه فكركنند دوره آقاي حكيم تمام شده وحالا عصر آقاي خوبي است !
آقا از
شنيدن اين خبرها غمگين مي شود اما براي خنثي كردن نقشه حكومت ، شبانه و دور از چشم
عشاير و قبايل به نجف بر مي گردد . صبح هم بي اعتنا به محاصره خانه آية الله حكيم
به كوفه مي رود و با ايشان ديدار مي كند .
آية
الله حكيم چنان از ديدن آقا خوش حال مي شود كه فرزندش مي گويد : «هيچ وقت پدرم را
بدين شادي نديده بودم !»
دزدي
از خانه آقا
اگرچه
از پيروان مذهب اهل بيت (ع) نيست اما دزدي كردن از منزل مرجع بزرگ شيعيان برايش سخت
است . چنان كه ساعت ها با خودش كلنجار مي رود تا به خود مي قبولاند « كه اين بار
ايراد ندارد ! تازه پول ها هم مال خود ايشان نيست بلكه وجوهاتي است كه مردم
فرستانده اند ! »
با اين
افكار شيطاني از ديوار بالا مي رود . همه جا در تاريكي شب فرو رفته است الّا اتاقي
كه نوري اندك از آن بيرون مي تابد .
 قبل از اين كه به سمت زير زميني كه احتمالاً پول
ها در آن نگه داري مي شود برود ترجيح مي دهد به اتاقي كه با شعله شمعي روشني يافته
سركي بكشد .
پاورچين
پاورچين به سمتش مي رود اما چند قدم مانده به آن با صداي گريه و ناله اي سرجايش
ميخكوب مي شود . خوب كه گوش مي دهد متوجه مي شود آقا در سجده نماز شب است و مشغول
راز و نياز با خداوند مهربان مي باشد .
ناله
هاي آقا در دل شب چنان به دلش مي نشيند كه تكان مي خورد و اشك از ديدگانش سرازير
مي شود . از خودش و از فكر بدي كه در سر داشت بدش مي آيد تا آن جا كه بدون رفتن به
سر وقت پول ها از راهي كه آمده برمي گردد.
سفارش
امروز
« اگر
به كسي سلام داديد و او چنان كه بايد و شايد جواب نداد دلگير نشويد . شايد او
مشغول خواندن نماز مستحبي باشد ؛ همان نمازهايي كه ركوع و سجودش با اشاره سر يا
چشم انجام مي شود و موقع راه رفتن هم ميتوان آن را خواند .»
اين
چند جمله سفارش امروز استاد است كه عده اي از شاگردان با شنيدن آن پي مي برند علت
گرم نگرفتن آقا در بعضي روزها و بعضي سلام و عليك ها چه بوده است . »
وحدت 
نوشتن
كتاب پايان پذيرفته است و احساس خوبي دارد مخصوصاً حالا كه مي خواهد آن را خدمت
بزرگ شيعيان ببرد تا اگر صلاح دانست مقدمه اي بر آن بنويسد .
خدمت
آقا كه مي رسد ابتدا از ماه ها كار فشرده خود مي گويد و اين كه چندين بار به
شهرهاي دور و نزديك سفر كرده است تا فلان كتاب را در فلان كتاب خانه گير بياورد و
به استناد آن ها و مطالب شان ، سخن بگويند و مطلب بنويسد.
مرجع
مهربان كتاب را مي گيرد تا مطالعه كند . دادن جواب را نيز به فردا واگذار مي كند .
مرد
نويسنده صبح روز بعد دوباره خدمت مي رسد اما دست خالي برمي گردد چرا كه مرجع عالي
قدر به دليل آن كه در چند جاي كتاب به مقدسات ديگر فرقه هاي اسلامي توهين شده است
حاضر نشده مقدمه اي بر كتاب بنويسد .
ياري
مظلوم
ازبحرين
به عراق آمده است . فرصت را مناسب مي بيند و در شهر مقدس نجف به ديدار مرجع عالي
قدر شيعيان مي شتابد.
او كه
اصالتاً اهل كربلاست و سال هاست در شهر منامه زندگي مي كند علاقه مند است پاسخ خود
را از زبان خود آقا بشنود و آن اين كه « كشور ما امروز در حال جنگ با ايران است پس
چرا اجازه داده ايد مقلدان شما بخشي از وجوهات خود را به تامين خوراك و پوشاك
سربازان ايراني اختصاص دهند ؟! يا چرا گفته ايد سربازان عراقي از شليك به سمت
ايراني ها خودداري كنند ؟! »
آقا
لبخندي مي زند و مي فرمايد : « فرزندم وظيفه ديني ما كمك به ظالم است يا مظلوم ؟ »
مي
گويد : « خوب معلوم است : مظلوم .»
مي
فرمايد : « آفرين پسر ، خوب حالا بگو ببينم صدام و حزب بعث ظالم هستند يا آية الله
العظمي خميني و مردمي كه فقط دارند از خود دفاع مي كنند ؟» 
مي
گويد : « چه عرض كنم ! »
 مي فرمايد : « حقيقت را عرض كن كه عبارت است از
ظالم بودن صدام و ستمگرانه بودن حمله اش به ايران . بنابر اين ما وظيفه داريم به
هر وسيله اي شده جلوي اين بيداد و ستم آشكار را بگيريم . »
آفتاب
در تبعيد
آتش قيام
و انقلاب مردم عراق با دسيسه و همكاري ديكتاتور بغداد و نيروهاي غربي و سركوب
وحشيانه مردم فرو نشسته است .
از
كربلا ، حله ، ناصريه ، بصره ، عماره و ديگر مناطق و شهرهاي شيعه نشين خبر مي رسد
كه عده زيادي به شهادت رسيده و بدن هاي مطهرشان در كوچه و خيابان رها شده است .
درب هاي حرم هاي مقدس هم كه آثار گلوله بر ديوارهاي آن ديده مي شود  براي مدتي نامعلوم به روي مردم بسته شده است.
در
چنين شرايطي مرجع عالي قدر كه حاضر نشده در تلویزيون به نفع بعثي ها سخن بگويد به
شهر كوفه تبعيد شده است . ضمن آن كه بسياري از نزديكانش هم روانه زندان شده و مردم
از ديدار با ايشان منع شده اند .
اين
گونه است كه آخرين ماه هاي زندگي پربركت آقا در شهادتگاه اميرمومنان علي (ع) مي
گذرد . چند دقيقه بعد هم كه بيماري اش شدت مي يابد علي رغم تلاش اطرافيان براي
انتقال ايشان به خارج از كشور ، به بيمارستاني در بغداد منتقل مي شود و در همان
جاست كه روح مطهرش به ملكوت اعلا پرواز مي كند .
غروب
دل گير
راديو
بغداد به جاي آن كه با پخش قرآن كريم نسبت به درگذشت مرجع عالي قدر شيعيان واكنش
نشان دهد از اعلام حكومت نظامي در نجف و كوفه و آماده باش نيروهاي نظامي در بغداد
و ديگر شهر هاي شيعه نشين و ممنوعيت هرگونه تجمع مردم در اين مناطق خبر مي دهد .
در
كوفه هم كه انتظار مي رفت حكومت با حضور مردم براي تشييع ژيكر مطهر آقا مخالفت
نكند ورودي هاي شهر شاهد تفتيش و بازرسي افراد و اتومبيل هاست ، محاصره خانه آقا
نيز به گونه اي تشديد شده است كه چاره اي جز تشييع شبانه و غريبانه مرجع عالي قدر
باقي نمي ماند .
اين
گونه است كه بدن مطهر آقا پس از خوانده شدن نماز توسط آية الله سيستاني در مسجد
خضراء كه درش به حياط حرم اميرمومنان علي (ع) باز مي شود آرام مي گيرد .