جواني از انصار نمازش را با پيامبر (صلي الله عليه و
آله) مي خواند ولي گناه و محرمات را نيز انجام مي داد.
جريان را به پيامبر (صلي الله عليه و
آله) گفتند. پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: بالاخره نمازش روزي او را از بدي و زشتي
باز مي دارد.
طولي نکشيد
که ديدند آن جوان توبه کرد و دست از کارهاي بد و زشتش برداشت.[ميزان الحکمه، ج5،
ص371، ح 10254]
داستانك 2:
یكی از علماء از كربلا و نجف برمی گشت ولی در راه برگشت در اطراف
كرمانشاه و همدان گرفتار دزدان شده و هر چه او و رفقایش داشتند، همه را سارقین غارت
نمودند.
آن عالم می گوید : من كتابی داشتم كه سالها با زحمت و مشقّت
زیادی آن را نوشته بودم و چون خیلی مورد علاقه ام بود در سفر و حضر با من همراه بود،
اتفاقاً كتاب یاد شده نیز به سرقت رفت، به ناچار به یكی از سارقین گفتم من كتابی در
میان اموالم داشتم كه شما آن را به غارت برده اید و اگر ممكن است آن را به من برگردانید
زیرا بدرد شما نمی خورد
آن شخص گفت: ما بدون اجازه رئیس نمی توانیم كتاب شما را پس بدهیم
و اصلاً حق نداریم دست به اموال بزنیم
لذا من به همراهی آن دزد به نزد رئیسشان رفتیم، وقتی وارد شدیم
دیدم كه رئیس دزدها نماز می خواند. موقعی كه از نماز فارغ شد آن دزد به رئیس خود گفت:
این عالم یك كتابی بین اموال دارد و آن را می خواهد و ما بدون
اجازهی شما نخواستیم بدهیم
من به رئیس دزدها گفتم: اگر شما رئیس راهزنان هستید، پس این
نماز خواندن چرا؟ نماز كجا؟ دزدی كجا؟
گفت: درست است كه من
رئیس راهزنان هستم ولی چیزی كه هست، انسان نباید رابطهی خود را با خدا به
كلّی قطع كند و از خدا تماماً روی گردان شود، بلكه باید یك راه آشتی را باقی گذارد.
حالا كه شما عالمید به احترام شما اموال را برمی گردانیم
و دستور داد همین كار را كردند و ما هم خوشحال با اموالمان به
راهمان ادامه دادیم.
پس از مدّتی كه به كربلا و نجف برگشتم، روزی در حرم امام حسین
- علیه السّلام - همان مرد را دیدم كه با حال خضوع و خشوع گریه و دعا می كرد. وقتی
كه مرا دید شناخت و گفت:مرا می شناسی؟
گفتم: آری!
گفت: چون نماز را ترك نكردم و رابطه ام با خدا ادامه داشت، خدا
هم توفیق توبه داده و از دزدی دست برداشتم و هر چه از اموال مردم نزد من بود، به صاحبانشان
برگرداندم و هر كه را نمی شناختم از طرف آنها صدقه دادم و اكنون توفیق توبه و زیارت
پیدا كردهام.[كتاب پاداشها و كیفرها]
و اگر (بدهكار،) قدرت پرداخت نداشته باشد، او را تا هنگام توانايى،
مهلت دهيد! (و در صورتى كه براستى قدرت پرداخت را ندارد،) براى خدا به او ببخشيد
بهتر است اگر (منافع اين كار را) بدانيد!
داستانك:
صاحب کتاب نورالعین از تفسر کاشفی نقل می کند:
مردی صالحی بیست هزار درهم
مقروض بود و هیچ وسیله ای برای پرداخت آن نداشت.
روزی طلبکاری با شدّت هر
چه تمام تر قرض خود را مطالبه کرد و آ ن قدر سخت گرفت که مرد مقروض، گریان و
افسرده به خانه رفت. این مرد همسایه ای یهودی داشت. درب منزل او رفت و درخواست پول
كرد ...
یهودی داخل منزل خود شد و بیست هزار درهم برایش آورد و گفت:
اگر ما با هم از نظر دین اختلاف داریم ولی همسایه ی یکدیگریم، شایسته نیست همسایه
ی من به رنج قرض گرفتار باشد.
او نیز آن پول را برداشت و نزد طلبکار آورد. طلبکار از این
سرعت در پرداخت تعجب كرد و پرسید: از کجا تهیه کردی؟
او نیز جریان را برایش نقل کرد، در این موقع طلبکار داخل منزل
شد و سند بدهکاری او را آورد و گفت: من از یک یهودی کمتر نیستم، سندت را بگیر، من
طلبم را به تو بخشیدم و هرگز مطالبه نخواهم کرد.
طلبکار همان شب در خواب دید قیامت
برپا شده و نامه های اعمال در حرکت است، بعضی نامه ی عملشان به دست راست و برخی به
دست چپ قرار می گیرد، در این حال نامه عمل او هم به دست راستش قرار گرفت و به او
اجازه دادند بدون حساب وارد بهشت شود. پرسید: چه شد که بدون حساب باید وارد بهشت
شوم؟
گفتند: وقتی تو جوانمردی کردی و سند آن مرد صالح را پس دادی، ما چگونه
نامه ی عملت را ندهیم با این که رحمان و رحیم هستیم، همان طور که از حساب او
گذشتی ما هم از حساب تو می گذریم.
يكى از علل دروغگويى فرزندان ، تحميلِ
تكاليفِ سنگين بر آنها و توقع بيش از طاقت از آنان داشتن است
سخت گيرى هاى اولياى طفل و توقعات نادرستى
كه فوق طاقت كودكان است آنان را به راه دروغگويى مى كشاند و اين خلق ناپسند را در وجود
آنان بيدار مى كند.
رسول
خدا(صلي الله عليه و آله)مي فرمايند:در
تعليم و تربيت مدارا كنيد و سختگيري نكنيد
داستانك:
((ريموند بيچ )) مى گويد: دختر جوانى را
مى شناسم كه اكنون يك دروغگوى درمان ناپذير است . او هنگامى كه هفت سال داشت هر روز
به كلاس درس مى رفت
پرستارى هر روز او را به مدرسه مى برد
و در پايان درس نيز خودش عقب او مى رفت . خلاصه اين زن مسئول تربيت اين كودك
بود.
در آن زمان ، شاگردان كلاس هر روز بر حسب نمره
هاى امتحانات كتبى طبقه بندى مى شدند و شاگرد اول و دوم و... معين مى شد.
دخترك هر روز همين كه كيف به دست از كلاس
خارج مى شد، با پرسش يكنواخت و حريصانه پرستارش كه مى گفت : ((چند شدى ؟)) رو به
رو مى شد. هرگاه او مى توانست بگويد: ((اول يا دوم )) كار درست بود. اما يكبار اتفاق
افتاد كه سه نوبت پى در پى ، اين بچه ، شاگرد سوم شد و بايد گفت كه رتبه سوم ميان بيست
و پنج نوآموز به راستى جاى تحسين دارد.
پرستارِ او ، دو بار اول بردبارى كرد، اما بار سوم ديگر نتوانست خوددارى
كند. در حاليكه بچه از وحشت دچار بهت شده بود، فرياد زد: ((پس اين شاگرد سومى تو پايان
ندارد؟ فردا بايد اول شوى ! مى شنوى ؟! اول ! بايد شاگرد اول بشوى !))
اين امر سخت و جدى در تمام آن روز فكر
دخترك را به خود مشغول كرد و فردا هم در مدرسه دچار همين غم و وحشت بود. تمام دقت و
توجهش را آن روز در انجام تكاليف و دروسش به كار برد.
اما او آن روز ، بار ديگر شاگرد سوم شناخته شد و امروز ديگر اين مصيبت و بلاى عظيمى بود!
هنگامى كه زنگ آخر را زدند، پرستار دم
در كلاس در كمين اين طفلك ايستاده بود. همين كه چشمش به او افتاد فرياد زد: ((چه خبر؟))
دخترك كه دل گفتن حقيقت را در خودش نديد، پاسخ داد: ((اول شدم !)) و به اين گونه دروغگويى
او آغاز شد!
چقدر از پدرها و مادرها كه به همين گونه
رفتار مى كنند و به اين ترتيب بار سنگين گناهكارى و مسووليت دروغگويى فرزندان را به
دوش مى گيرند! [كودك از نظر وراثت و تربيت اثر آيت الله فلسفي، جلد 2، صفحه 43]
آب وضو يك مدّ است(750 گرم) و آب غسل يك صاع (3 ليتر (2
بطري نوشابه ي خانواده)) و در آتيه نزديك پس از من گروههائى
خواهند آمد كه اين مقدار آب را اندك شمارند و آن جماعت بر خلاف سنّت من هستند و هر
كه استوار و پا بر جا بر سنّت من است در حظيره قدس (بهشت) با من خواهد بود.[من لا يحضره الفقيه، جلد
1،صفحه35]
داستانك
1 :
روزى حسن بصرى خدمت امير المؤ
منين (عليه السلام ) كنار
شط فرات بود ظرفى را آب نموده آشاميد بقيه آنرا روى زمين ريخت . على (عليه
السلام ) فرمود در اين كار اسراف نمودى زيرا آب را بر زمين
ريختى و بر روى آب نريختى...
داستانك2:
همان شبی که قرار بود فردایش
امام مورد عمل جراحی قرار گیرد برای وضو آب خواستند ایشان نمیتوانستند حرکت کنند چون
سرم به دستشان بود.
یک پارچ آب آوردیم و یک طشتی
که وقتی وضو میگیرند جایی خیس نشود. امام قوری خواستند چون پارچ بزرگ بود و وقتی آب
روی دستشان میریختند، مقداری بیش از نیاز میریخت. امام با قوری وضو میگرفتند تا
آب اسراف نشود.[كتاب
،و آنگاه عرش خدا می لرزد...به نقل از آقاي محمد شریفی]
(به بهانه 23
ربيع الاول ؛ سالروز ارتحال اسوه اخلاق ، حضرت آيت الله ميرزا جواد آقاي تهراني)
حضرت آيت الله ميرزا جواد آقاي تهرابي ،ويژگيهاي منحصر به فردي داشتند كه بسيار است
يكي از
اين ويژگيهاي ايشان زهد و دوري از شهرت بود
داستانك
1:
در يكي
از چاپهاي كتاب آيين زندگي، كسي كه آن را چاپ كرده بود ، روي جلد كتاب نام ايشان
را آيت الله تهراني نوشته بود.
موقعي
كه يك نسخه از اين كتاب به دست ايشان رسيد، با ديدن لفظ آيت الله ناراحت شدند؛ به
من گفتند: هرجا كتاب مرا ديدي ، روي آيت الله خط بكش...
داستانك2:
هنگامي
كه ايشان جبهه رفته بودند، يك روز براي تهيه فيلم و خبر آمده و شروع كرده بودند به
فيلمبرداري از جاهاي مختلف تا رسيده بودند به مرحوم ميرزا جواد آقا تهراني.
شناخته
بودند كه ايشان چه شخصيتي است و ميخواستند بهتر و بيشتر فيلمبرداري كنند، ولي تا دوربين
فيلمبرداري به ايشان ميرسد، ايشان عمامه را از سر برميدارند تا شناخته نشوند، كه
موجب شهرت و آوازه ايشان شود.
بعد از
فوت ايشان، نامهاي در يادداشتهاي شخصي شان پيدا شد كه از ايشان خواسته بودند تا در
برنامهاي به معرفي خود تحت عنوان يكي از شخصيتهاي اسلامي اين مرز و بوم بپردازند.
ايشان در
زير جملاتي كه از ايشان به عنوان شخصيت اسلامي در نامه ياد شده بود، با خودكار قرمز
خطي كشيده بودند و در حاشيه آن دو جمله نوشته بودند يكي:
"رب شهرة لا اصل لها؛ اي بسا شهرتي كه هيچ اصل و اساسي نداشته
باشد."
و حديث
شريفي بدين مضمون آمده بود: "رحم الله امره عرف قدره و لم يتعد طوره؛ خداوند رحمت
كند شخصي را كه قدر و اندازه خود را بشناسد و پايش را از گليمش دراز نكند. " [كتاب خاطراتي از آيينه اخلاق صفحه32 و 35]
جهت
مطالعه 20 داستانك از آيت الله ميرزا جواد آقاي تهراني اينجارا كليك كنيد]
كسي كه در صف اول نماز جماعت شركت نمايد، مانند آن است كه پشت سر پيامبر
صلي الله عليه و آله وسلم نماز خوانده باشد.[ وسايل الشيعه، ج 5، ص 381]
داستانك:
حكايت شده كه پيامبرصلى الله عليه و آله در مورد شركت در صف اول نماز جماعت فرمود: «خدا و فرشتگان بر پيشگامان
در اين صف درود مىفرستند.» و به دنبال اين تأكيد، برخى گروهها تصميم گرفتند خانههاى
خود را بفروشند و نزديك مسجد پيامبر خانه تهيه كنند، تا به صف اول جماعت برسند.و عدهاي گفتند ما خانه هايمان را رها مي كنيم و در مسجد زندگي مي
كنيم ،تا به صف اول برسيم.
بعد از اين جريان آيه 24 سوره حجر نازل شد " وَ لَقَدْ عَلِمْنَا
الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا المْسْتَخِرِين "
و به آنها گوشزد کرد که خدا نیات شما را مى داند ؛ چون تصمیم بر این دارید
که در صف اول باشید، پاداش نیت خود را خواهید داشت، حتى اگر در صف آخر قرار گیرید[تفسیر
نمونه ؛ جلد : 11صفحه : 64 با اندگي تصرف
]
هر كس 3 جمعه ، نماز جمعه را ترك كند، خدا بر قلب او مُهر ميزند [وسائل الشيعة، ج7، ص: 301]
داستانك :
خشک سالی و قحطی شهر مدینه را
فرا گرفته بود . احتیاجات اولیه ی مردم چنان گران و نایاب شده بود که مردم ، روزگار
را به سختی می گذراندند . تنها هنگامی که قافله ای تجارتی به مدینه می آمد ، مردم از
ته دل خوشحال می شدند . صدای طبل شادی و هلهله ی مردم بر می خاست ، مردم سراسیمه به
قافله نزدیک می شدند و احتیاجات خود را ارزان تر از همیشه می خریدند .
ظهر جمعه بود . مردم مدینه در
مسجد مدینه جمع شده بودند . پیامبر مشغول خواندن خطبه های نماز جمعه بود
در این هنگام ، ناگهان صدای هلهله
از بیرون برخاست و صدای طبل شادی شنیده شد .
لحظه ای نگذشته بود که خبر به
نمازگزاران مسجد رسید که کاروانی بزرگ از شام به مدینه رسیده و با خود مواد غذایی آورده
است .
این خبر، صف های نماز جمعه را
به هم ریخت . نمازگزاران مسجد که هفته های سختی را گذرانده بودند ، بی اختیار به پا
خاستند و به سرعت به سوی قافله حرکت کردند .
پس از مدتی ، مسجد از همهمه ای
که ایجاد شده بود نجات یافت . سکوت سنگینی بر مسجد نشست . پیامبر به صف های نماز که
بسیار خلوت شده بود ، چشم دوخت .
فقط 8 نفر در مسجد مانده اند (يا
12 نفر) ، كه از شرمندگی سر به زیر انداخته بودند ، از
جای خود تکان نخوردند .
پیامبر با آرامشی خاص گفت :
سوگند به خدایی که جانم در دست
اوست اگر شما چند نفر هم از مسجد می رفتید و کسی در مسجد نمی ماند، از آسمان بر سر
همه سنگ می بارید .
هنگامى كه آنها تجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند
پراكنده مىشوند و به سوى آن مى روند و تو را ايستاده به حال خود رها مىكنند؛ بگو:
آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است، و خداوند بهترين روزىدهندگان است[جمعه
/ 11][منبع :تفسير نمونه
جلد24صفحه125با اندكي تصرف ]
(به بهانه 17 ربيع
الاول ، روز ولادت پيامبر مكرم اسلام صلي الله عليه
و آله)
امام
صادق عليه السلام در روايتي كه خلاصه آن را مي آوريم مي فرمايند:
در صبيحه ولادت آنجناب ، هربتي كه بر روي زمين بود،
بررو در افتاده بود و ايوان كسري بلرزيد و چهارده كنگره از آن ساقط شد و درياچه ساوه
، آبش فرو رفت و در وادي (سماوه ) آب جاري شد و آتشكده فارس خاموش شد و حال آنكه
هزار سال بود كه خاموش نشده بد و نوري در آن شب از طرف حجاز ظاهر شد و منتشر گرديد
تا به مشرق عالم رسيد و سرير هرسلطاني از سلاطين دنيا در آن صبح سرنگون شده بود و در
آن روز، هيچ سلطاني نتوانست تكلم كند و تمامي گنگ شده بودند و علم كهنه و سحر سحره
باطل شد و هر كاهني كه بود ميان او و همزادش - كه خبرها به او مي گفت - جدائي افتاد
و ابليس در آنوقت صيحه زد و ابالسه خود را جمع كرد ابالسه گفتند: اي سيد ما! چه ترا
بفزع در آورده گفت : واي بر شما همانا حادثه عجيبي در زمين واقع شده كه از زمان رفع
عيسي (ع ) تا بحال واقع نشده : برويد و بگرديد به بينيد چه واقع شده براي من خبر آريد.
برفتند و برگشتند و گفتند: چيزي نيافتيم ابليس گفت : استعلام اين امر، كار من است
، پس فرو رفت در دنيا و جولاني كرد تا برحرم مكه رسيد: ديد كه اطراف حرم را ملائكه
فرو گرفته اند، خواست داخل حرم شود، او را صيحه زدند، برگشت و از طرف كوه (حرا) داخل
شد جبرئيل او را صيحه زد كه بر گرد، لعنت خدا بر تو باد گفت : اي جبرئيل ! از تو سئوالي
دارم ، بگو كه امشب چه حادثه رو كرده .
فرمود:
ولادت محمد صلي الله عليه وآله واقع شده گفت از براي من در او نصيبي هست ؟ فرمود: نه
گفت : در امت او، من بهره دارم فرمود: بلي گفت : راضي شدم .[بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج15،
ص: 259]
نكته:
يكي
از بهترين اعمال روز ولادت پيامبر اكرم "روزه" گرفتن است و از براي آن ، فضيلت بسيار است و روايت شده كه هر
كه اين روز را روزه بدارد، ثواب روزه يكسال براي او، نوشته شود، و روزه ي اين روز،
يكي از چهار روز است كه در تمام سال به فضيلت روزه ، ممتاز است .
عذاب قبر از چند چيز است ؛ كه يكي از آنان سخن
چيني است [بحار الأنوار ؛ ج6، ص: 222]
داستانك:
شهيد ثانى در كتاب الغيبه روايت كرده:
هنگامى كه قحطى قوم بنى اسرائيل را فرا گرفت، موسى
براى طلب باران مناجات كرد. خداوند به موسى وحى فرمود: من دعاى تو و كسانى كه با تو
هستند اجابت نمىكنم. چون در ميان شما سخن چيني هست كه كارش هميشه سخن چينى است. موسى
عرض كرد:
خداوندا، آن شخص كيست؟ معرفى كن تا از ميان خود
بيرون كنيم.
خداوند فرمود: اى موسى، مگر مىشود من شما را
از سخن چينى منع كنم و خودم سخن چين باشم؟ پس بگو همه اينهايى كه در مصلا هستند
توبه كنند، تا من با باران آنها را سيراب كنم[الجواهر السنية-كليات
حديث قدسى ،ص160]
نكته:
از آن طرف هم دقت كنيم ؛ اگر سخن چين براي ما
خبري آورد، سريع تصميم نگيريم .تحقيق كنيم ، بعد تصميم بگيريم . خداوند مي فرمايد:
إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا ... اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد،
درباره آن تحقيق كنيد ... [حجرات آيه 6]
امام صادق و يا امام باقر عليهما
السّلام در روايتي كه سعدي نيز آن را به شعر درآورده
و در سازمان ملل نيز نصب است ؛ (بني آدم اعضاي يك پيكرند)
مي
فرماييند :
فاطمه
(عليها السلام )براى شكايت از جرياني نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) آمد،
پس رسول خدا (صلي الله عليه وآله) جزوهاى
به او داد و فرمود: آنچه در آنست بياموز، و (اين 3 جمله) در آن بود:
3.
هر كس ايمان به خدا و روز قيامت دارد بايد حرف خوب بگويد يا خموش باشد.
[
الكافيجلد2صفحه 667باب
حق الجوار ]
داستانك
:
سلیمان
جنی را مامور کاری کرد و در تعقیب او جنی را فرستاد
جن دوم
بازگشت و آنچه دیده بود برای سلیمان تعریف کرد و گفت دیدم جن را که وارد بازار شد به
آسمان نگاه کرد بعد سرش را به طرف راست وچپ چرخاند و بعد سرش را به پایین انداخت و
رفت
سلیمان
جن اول را احضار کرد و دلیل این حرکاتش را جویا شد
او
عرض کرد :هنگامی که وارد بازار شدم به آسمان نظر کردم و دیدم فرشتگان در آسمان ناظر
هستند به سمت چپ و راست نظر کردم و مردم را مشغول صحبت کردن های بی مورد دیدم, آنگاه سرم را از خجالت به زیر انداختم
فاطمه
(عليها السلام )براى شكايت از جرياني نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) آمد،
پس رسول خدا (صلي الله عليه وآله) جزوهاى
به او داد و فرمود: آنچه در آنست بياموز، و (اين 3 جمله) در آن بود:
2.
هر كس ايمان به خدا و روز قيامت دارد مهمان خود را گرامى دارد،
[ الكافيجلد2صفحه 667باب
حق الجوار ]
حداقل
احترام به مهمان اين است كه او را تا درب منزل همراهي كنيم ؛ حضرت على بن موسى الرضا
(عليهماالسلام)
از پدران خود ،تاحضرت على (عليهم السلام) روايت
فرموده اند ، كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله)
فرمودند: حق مهمان اينست كه او را تا درب خانه مشايعت كنى .[ عيون
أخبار الرضا ،ج2،ص305]
يكي ديگر از حداقل احترامها به مهمان
اين است كه او را از جاي خود بلند نكنيم
متاسفانه امروزه به تقليد از فرهنگ غرب
، مهمان را براي غذا از جايش بلند مي كنند و او را به وسط سالن براي برداشتن غذا
راهنمايي مي كنندكه اين كار اوج بي احترامي به مهمان است (اين عمل ، عمل چهارپايان
است)
خداوند در قرآن هنگام بيان داستان
مهماني حضرت ابراهيم مي فرمايد: فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ ... پس غذا را نزديك مهمانان
گذارد، [ذاريات 27]
حضرت ابراهيم حتي غذا را در وسط سفره
قرار نداد تا مهمان خم شود ، بلكه آن را كنار دست مهمان گذاشت . حال ما چگونه
مهمان را از جايش بلند مي كنيم؟
داستانك:
روزی امام رضا (علیه السلام) میهمانی را
دعوت کرد و با احترام، مهمان خود را به داخل خانه آورد.
پس از پذیرایی، با هم به گفت وگو پرداختند.
در میان سخن آنان، باد چراغ را خاموش کرد. مهمان بی درنگ از جای خود برخاست که آن را
روشن کند، ولی امام دست او را گرفت و مانع شد که او از جایش بلند شود.
سپس خود برخاست و چراغ را روشن کرد و دوباره
کنار او نشست و برای این که مهمان ناراحت نشود با لبخندی به او فرمود:
ما خاندانی هستیم که دوست نداریم مهمان
خود را به کار بگیریم و (از
جايش بلند كنيم) و او را به زحمت بیندازیم.[کافی جلد 6 صفحه ی 283]
فاطمه
(عليها السلام )براى شكايت از جرياني نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) آمد،
پس رسول خدا (صلي الله عليه وآله) جزوهاى
به او داد و فرمود: آنچه در آنست بياموز، و (اين 3 جمله) در آن بود:
1.
هر كس ايمان به خدا و روز قيامت دارد بايد همسايه را نيازارد ...
[ الكافيجلد2صفحه 667باب
حق الجوار ]
در
اهميت همسايه همين بس كه رسول رحمت صلي الله عليه و آله
مي فرمايند: حرمة الجار على الانسان كحرمة أمّه. حرمت همسايه بر آدمى همچون حرمت مادر
است.[ الحياة،ج1،ص 416]
برخي
همسايه داري خوبي ندارند:به عنوان مثال :درب منزل را نيمه شب محكم به هم مي زند
از
منزلش صداي آهنگ يا مداحي بلند است . اول صبح براي صدازدن اعضاي خانه از داخل كوچه
بوق مي زند .
مهماني
دير وقت مي گيرد و ...
داستانك
:
يكى
از مسلمين از اهالى مدينه ، همسايه بدى داشت كه از آزار او در امان نبود، او به حضور
رسول خدا (ص ) آمد و از همسايه اش شكايت كرد و گفت :"من همسايه اى دارم كه نه
تنها خيرى از او به من نمى رسد، بلكه از شرّ و آزار او، آسوده نيستم ."
پيامبر(ص
) به على (ع ) و ابوذر و سلمان و يك نفر ديگر (كه راوى مى گويد بگمانم مقداد بود) فرمود:
به مسجد برويد و با صداى بلند فرياد بزنيد:لاايمان لمن لايا من جاره بوائقه "هر
كه همسايه اش از آزار او آسوده نباشد ايمان ندارد."
آنها
به مسجد رفته ، سه بار با صداى بلند، اين دستور پيامبر (ص ) را به سمع مردم رساندند.
امام صادق (ع ) پس از نقل اين داستان ، با دست خود اشاره به اطراف كرد و فرمود: تا
چهل خانه در چهار طرف ، همسايه به حساب مى آيند.
نكته
ي مهم اينجاست كه :
خوب
همسايه داري فقط اين نيست كه ما به همسايه آزار نرسانيم . امام كاظم عليه
السلام مي
فرمايند:خوش همسايگى تنها اين نيست كه آزار نرسانى، بلكه خوش همسايگى اين است كه در
برابر آزار و اذيت همسايه صبر داشته باشى.[تحف العقول ص 409]
...چه بسا چيزى را خوش
نداشته باشيد، حال آن كه خيرِ شما در آن است. و يا چيزى را دوست داشته باشيد، حال آنكه
شرِّ شما در آن است...
خداوند در اين آيه همين بحث را مطرح مي فرمايد "عوض
كردن ديد"
برخي فقطگله مي كنند كه چرا كشور اينگونه است و نظام اين كرده و ... چرا برخي مثل
مگس هستند؛ فقط روي زخم مي نشينند
داستانك:
كارخانه ي توليد كفش، 2 بازارياب را به جزيرهاي فرستاد
بازارياب اول با كاخانه تماس گرفت و گفت : اين
چه جايست مرا فرستاده ايد ؛ اينجا كه همه پا برهنه اند و كسي كفش نمي خواهد
بازارياب دوم تماس گرفت و گفت ، بهترين جاي
دنيا آمده ام . همه پا برهنه اند و من مي توانم هزاران كفش بفروشم
لطيفه اي تكراري :
كلاغي روي سر شخصي مدفوع كرد.آن شخص سريع شروع كرد به شكر كردن .
شخصي سوال كرد : لباست پر از آلودگي شده و شكر مي
كني
گفت : براي اين شكر مي كنم كه ، اگر گاو پرواز مي
كرد چه خاكي به سر مي كردم .
__________________
چه بسيار انسانهاي ناشكري هستند كه مي گويين :
بدشانس ترين انسان منم . چون تصادف كردم و ماشينم از بين رفت. و كسي نيست به آنها
بگويد :شما خوش شانس ترين انساني ، چون تصادف كردي و خودت نرفتي
لطيفه :
شخصي به دوستش گفت : بدبخت ترين انسان منم چون
گرسنه ام و امشب غذا ندارم
دوستش گفت : بدبخت تر از تو منم كه هم گرسنه ام
هم غذا ندارم و هم امشب مهمان دارم
ثلاثة لا يجدون ريح الجنة و إنّ ريحها ليوجد من مسيرة خمسمائة عام:
...3. العاقّ
للوالدين
با اينكه عطر بهشت از مسافت پانصد سال راه
به مشام مىرسد، سه كس آنرا درك نكند:
...3. عاق والدين
[تحرير المواعظ العددية ، صفحه 245]
داستانك :
روزی حضرت علی علیهالسلام با امام حسین علیهالسلام به طواف خانهی خدا
رفته بودند صدای نالهای را شنیدند که فردی در درگاه خدا از گناهان گذشتهی خود در
حال توبه کردن بود. حضرت علی علیهالسلام جوانی زیبا و خوش
اندام با لباسهای گرانبها را مشاهده کرد.
از او پرسید ناله و سوز و گدازت برای چیست؟ گفت:
نافرمانی و نفرین پدرم اساس زندگیم را از هم گسست و سلامتی را از من ربود. جوان
ادامه داد : پدر پیرم خیلی مهربان بود ولی من به کارهای زشت و بیهوده میگذشت و هر
چه او مرا نصیحت مینمود نمیپذیرفتم و گاهی او را آزار و اذیت میکردم و دشنام میدادم.
روزی من به سراغ صندوق رفتم تا پولی که پدرم دارد
بردارم، او جلوگیری کرد، من دستش را فشردم و او را بر زمین انداختم، خواست از جا برخیزد
ولی از شدت کوفتگی و درد یا رای حرکت نداشت. او گفت: من به خانهی خدا میروم و تو
را نفرین میکنم.
پدرم چند روز روزه گرفت و نمازها خواند پس از آن
به خانهی خدا سفر کرد، من مشاهده کردم پدرم پردهی کعبه را گرفته است و با آهی سوزان
مرا نفرین کرد. به خدا قسم هنوز نفرینش تمام نشده بود که بیچاره شدم و تندرستی از من
سلب شد. در این موقع پیراهن خود را بالا زد دیدم یک طرف بدنش خشک شده و حسی و حرکتی
ندارد.
بعد از این پیشامد پشیمان شدم و نزد او رفته و عذرخواهی
کردم. اما او نپذیرفت. سه سال از او پوزش میطلبیدم اما او رد میکرد. سال سوم ایام
حج که فرا رسید. گفتم پدر جان برو همانجایی که مرا نفرین کردی دعا کن. شاید خدا بر
برکت دعای تو سلامتی را بر من بازگرداند. قبول کرد وقتی بر وادی اراک رسیدیم شب تاریکی
بود ناگاه مرغی از کنار جاده پرواز کرد و بر اثر بال و تیرزدن او شتر پدرم رمید. و
او بر زمین افتاد پدرم میان دو سنگ قرار گرفت و فوت کرد او را همانجا دفن کردم و من
هنوز گرفتار نفرین اویم.
امیرالمؤمنین دعایی از پیامبر به او تعلیم داد که
بیچارگی، اندوه، درد و مرض فقر و تنگدستی از او برطرف شد و گناهانش آمرزیده میشود.
این دعا همان دعای مشلول معروف است که محدت
قمی در مفاتیح الجنان آورده است
ثلاثة لا يجدون ريح الجنة و إنّ ريحها ليوجد من مسيرة خمسمائة عام:
... 2. مدمن الخمر، ...
با اينكه عطر بهشت از مسافت پانصد سال راه
به مشام مىرسد، سه كس آنرا درك نكند:
...2. شرابخوار ...
[تحرير المواعظ العددية ، صفحه 245]
داستانك :
پيامبر صلّي الله عليه و آله فرمود:
يكي از پادشاهان بني اسرائيل، مردي را ناگزير كرد
كه به انتخاب و اختيار خويش بايد يكي از اين اعمال: شرابخواري قتل، زنا، يا خوردن گوشت
خوك را انجام دهد وگرنه او را خواهد كشت.
آن مرد،
شرابخواري را برگزيد و چون مست شد، همه ي كارهاي ديگر را نيز انجام داد [الغدير جلد 6 ، صفحه 257]
ثلاثة لا يجدون ريح الجنة و إنّ ريحها ليوجد من مسيرة خمسمائة عام:
1. البخيل المنّان ...
با اينكه عطر بهشت از مسافت پانصد سال راه
به مشام مىرسد، سه كس آنرا درك نكند:
1.بخيل منت گذار
[تحرير المواعظ العددية ، صفحه 245]
داستانك :
يحيي بن زكريّا (عليهماالسلام) ابليس را به صورت
اصلي وي ديد و به او گفت: اي ابليس به من خبر بده محبوب ترين و مبغوض ترين مردم در
نظرت كيست؟
گفت: محبوب
ترين مردم در نزد من مؤمن بخيل است و مبغوض ترين مردم در نزد من فاسق بخشنده است.
يحيي از شيطان پرسيد چرا؟
گفت: براي اين كه بخل بخيل براي من كافي است ولي
مي ترسم كه خدا به فاسق بخشنده بر اثر بخشندگي اش توجّه كند و او را ببخشايد، آن گاه
روي برگرداند در حالي كه مي گفت: اگر تو يحيي نبودي به تو خبر نمي دادم.
سید الشهداء
(عليه السلام) در سخت
ترین شرایط و در حین جنگ، نماز را در اول وقت اقامه کرده و هیچ چیز نتوانست مانع نماز
اول وقت ایشان شود، نفرمود اول جنگ و بعد نماز؛ او این درس را از پدر بزرگوارش على
(عليه السلام) آموخت.
امام حسين
(عليه السلام) در ظهر عاشورا 2 ركعت نماز خواند كه اين دو ركعت نكات زيادي
دارد
1.امام
مي توانست در خيمه رود و نماز بخواند، اما نرفت
2. مي
توانست فرادا نماز بخواند و نخواند
3. مي
توانست نماز را به وقت ديگري موكول كند كه نكرد
4. چرا
امام براي آب درخواست نكرد ، اما براي نماز درخواست توقف جنگ را داد
و صدها
چراي ديگر
نماز
ظهر عاشورا شايد 2 دقيقه بيشتر طول نكشيد و بيش از 34 بند بيشتر نداشت (7 آيه حمد
و 5 آيه توحيد كه در2 ركعت مي شود 24 آيه + 2 ركوع و 4 سجده و 3 بند در تشهد و
سلام آخر )
به گواهی
تاریخ هنگام اقامه نماز در ظهر عاشورا كه 34 جمله بيشتر نداشت 30 تیر
به سوی امام حسین (عليه السلام) پرتاب شد یعنی تقریباً در برابر هر کلمه اي یک تیر
اين
يعني اقامه نماز؛ و ما،در زيارتنامه امام مىگوييم:
«أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاهَ» شهادت مىدهيم كه تو اقامه گر نماز بودى.
حال
آيا ما هم اهل اقامه ي نماز هستيم؟
كساني
كه اهل نماز نيستند يا اهل اقامه ي آن ؛ جواب امام حسين(عليه السلام) را چه مي دهند؟
(به بهانه 5 صفر ، سالروز شهادت حضرت رقيه سلام الله عليها)
سوال 1:
مادر
حضرت رقيه كه بود؟ و آيا در كربلا حضور داشت؟
پاسخ :
مادر حضرت رقيه ، مطابق بعضي
از نقلها ، « ام اسحاق» نام داشت كه قبلا همسر امام حسن عليه
السلام بود ؛ و آن حضرت در وصيت خود به برادرش امام
حسين عليه السلام سفارش
كرد كه با ام اسحاق ازدواج كند ، و فضايل بسياري را براي آن بانو برشمرد [ابصارالعين
في انصار الحسين صفحه 368]
بعد از ولادت حضرت رقيه ، ام
اسحاق بيمار شد و ديري نپاييد كه از دنيا رفت[ السيده رقيه صفحه 24]
سوال 2 :
مداحان
و سخنرانان مي گويند : در خرابه شام رقيه ياد پدرش را كرد و همه به گريه افتادند و
صداي آنان به يزيد رسيد . حال سوال اينجاست كه چگونه صدا ، از داخل خرابه به قصر
رسيده است؟ يعني يزيد داخل خرابه بوده است؟! آيا اين دروغ نيست؟!
پاسخ :
معاويه
در حال ساخت قصري به نام كاخ خضرا بود ، براي همين خانه هايي را خريد تا قصر را
بنا كند
يكي از
اين خانه ها متعلق به پير زني بود كه حاضر به فروش خانه ي خود نبود و مي گفت مي
خواهم در همين جا زندگي كنم و بعد از مرگم نيز قبرم درون خانه ام باشد.
معاويه
دستور داد خانه را خراب كنيد ، اما عمرو عاص مخالفت كرد و گفت :
"عرب
هميشه در آرزوي حاكمي عادل بوده و تو مي تواني از اين فرصت استفاده تبليغاتي كني ؛
به اين صورت كه قصر را بسازي و آن خانه را خراب نكني . آنوقت هركه از درب قصر وارد
شود اولين سوالي كه برايش پيش مي آيد اين است كه اين خانه ي خرابه در وسط قصر چه
مي كند و ما به او پاسخ مي دهيم كه عدالت ما به ما اجازه ي خراب كردن خانه ي پير
زن را نمي دهد "
اين
جريان اتفاق مي افتد و بعد از مدتي پير زن از دنيا مي رود و معاويه باز هم آن خانه
را خراب نمي كند.
در
زمان يزيد با وجودي كه اين خانه به خرابه تبديل شده باز هم اين نيرنگ ادامه
پيدا مي كند
زماني
كه اسرا را به شام مي آورند ، در آن خرابه قرار مي دهند و آن خرابه داخل
حياط قصر بوده است
[منبع:كتاب
ريحانه كربلا - نوشته عبدالحسن نيشابوري- صفحه101 به نقل از كتاب صفريه جلد 2 صفحه
42 – با اندكي تصرف]
يعني
دانشجو بايد هنگام خروجش از دانشگاه ؛ از زمان ورودش به دانشگاه، مؤمن تر شده باشد
مانند
دانشگاه اصلي ،يعني جبهه ،كه كساني كه در اين دانشگاه فارق شدند ؛ راهي را رفتند كه
بسياري از بزرگان نتوانستند طي كنند
شهدا
اهل همت بودند، اهل مجاهدت بودند، اهل سرعت بودند، اهل سبقت بودند، اهل وصال بودند.
داستانك:
شهیدی
بود كه همیشه ذکرش این بود:
یابن
الزهرا
یا
بیا یک نگاهی به من کن
یا
به دستت ما در کفن کن .
از
بس این شهید به امام زمان (عجل الله تعالي فرجه) علاقه داشته است.
بعد
به دوست روحانی خود وصیت می کند. اگر من شهید
شدم دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی
آن
روحاني می گوید ما از جبهه برگشتیم وقتی آمدیم دیدیم عکس شهید را زده اند پیش پدر و
مادر آمدم گفتم این شهید چنین وصیتی کرده است آيا من مي توانم در مجلس ختم او سخنرانی
کنم؟
آنان
اجازه دادند
در مجلس سخنرانی کردم بعد گفتم ذکر شهید
این بوده است
یا
بن الزهرا
یا
بیا یک نگاهی به من کن
یا
به دستت مرا در کفن کن
وقتی این جمله را گفتم ، یک نفر بلند شد و شروع كرد فرياد زدن . وقتي آرام شد
گفت: من غسال هستم دیشب آخرهاي شب به من گفتند يكي از شهدا فردا بايد تشييع شود و
چون پشت جبهه شهيد شده است بايد او را غسل دهي
وقتی که می خواستم این شهید را کفن کنم دیدم یک شخص
بزرگواری وارد شد گفت: برو بیرون من خودم باید این شهید را کفن کنم.
من رفتم . در وسط راه با خود گفتم اين شخص كه بود و چرا مرا بيرون كرد .
با
عجله برگشتم و ديدم اين شهيد كفن شده و تمام فضای این ساختمان غسال خانه بوی عطر گرفته
بود.
از ديشب نمي دانستم رمز اين جريان چه بود و آن
آقا كه بود ؛ اما حالا فهميدم
مردم
نوعاً علاقهمندند كه آخرين سخن و گفتار پاياني شخصيتهاي بزرگ و انسانهاي قدّيس را
بدانند و كدام شخصيت همانند رسول خداست و چه كسي به پايهي كمالات آن بزرگوار ميرسد
و چه كسي استكه نخواهد آخرينكلام پيامبراكرم وسخن پاياني حضرت خاتم الانبياء صلي
الله عليه و آله را بداند و بفهمد؟
جابر
بن عبدالله ميگويد: كعب الاحبار از عمر پرسشكرد: «آخرين سخن پيامبر چه بود؟» او گفت:
«از علي عليه السلام بپرس!» كعب به نزد حضرت علي عليه السلام آمد و همين پرسش را از
آن حضرت نمود. علي عليه السلام فرمود:
اسندت
رسول الله الي صدري فوضع رأسه علي منكبي فقال: الصلاة الصلاة
رسول
خدا را به سينه خود گرفتم پس سر مباركش را بر دوش من گذاشت و فرمود: نماز، نماز.
امام
كاظم عليه السلام مي فرمايند:پدرم در هنگام مرگ وصيت كرد ما را و فرمود:شفاعت ما
به كسي كه نماز را سبك بشمارد نمي رسد
منبع:
وسائل الشيعه،جلد 4 ، صفحه 24
داستانك:
داماد
حضرت امام خميني(ره) مي گويد: حضرت امام ، روايتي از امام جعفر صادق عليه السلام نقل
مي كردند كه (اگر كسي نمازش را سبك بشمارد، از شفاعتشان محروم مي شود.) من يك بار به
ايشان عرض كردم: (سبك شمردن نماز شايد به اين معني باشد كه شخص نمازش را يك وقت نخواند
و يك وقت نخواند.) گفتند نه اين كه خلاف شرع است. منظور امام صادق عليه السلام اين
بوده است كه وقتي ظهر مي شود و فرد در اول وقت نماز نمي خواند، در واقع به چيز ديگري
رجحان داده است.
روزی،
وثوقالدّوله پس از تعظیم قرارداد معروف خود با انگلیس به خانهی مدرّس آمد و گفت:
آقا!
شنیدهام شما با قرارداد تنظیمی بین ما و دولت انگلیس مخالف کردهاید.
مدرّس:
بلی،
وثوقالدّوله:
آیا قرارداد را خواندهاید؟
مدرّس:
نه
وثوقالدّوله:
پس به چه دلیل مخالفید؟
مدرّس:
قسمتی از آن قرارداد را برای من خواندهاند. جملهی اوّلش که نوشته بودید دولت
انگلیس حق استقلال ما را به رسمیّت شناخته است. انگلیس کیست که استقلال ما را به
رسمیّت بشناسد؟آقای وثوق! چرا شما این قدر ضعیف هستید؟
وثوقالدّوله:
آقا! به ما پول هم دادهاند.
مدرّس:
آقای وثوق اشتباه کردید، ایران را ارزان فروختید.
داستانك
2:
رضا
خان در اوّل خیابان سپه محوطهی بزرگی را که به نام باغ ملّی بود تعمیر و بازسازی
نموده، مراسم نظامی را در آن برگزار میکرد. در بالای سر دَرِ بزرگ آن، مجسّمهی
نیم تنهای از خود نصب نمود که مانند دو مجسّمه از پشت به هم چسبیده بود که هم از
بیرون، تمام صورت پیدا بود و هم از درون.
روزی
برای مراسمی، مدرّس را دعوت کردند. هنگامی که مدرّس به باغ ملّی رسید، رضاخان و
عدّهای دیگر از وی استقبال کردند و رضاخان به شرح و توصیف پرداخت. سپس در چادری
نشستند.
رضاخان
از مدرّس پرسید: حضرت آقا! در ورودی را ملاحظه فرمودید؟
مدرّس جواب داد:
بله،
مجسّمهی شما را دیدم. درست مثل صاحبش دو رو دارد.
رضا
شاه از شرم و ناراحتی به خود میپیچید و تا پایان مجلس، دیگر سخنی نگفت.
آقا! قبل از ازدواج، گاهی چشمم خطا میکرد، گفتم:
ازدواج میکنم الحمدلله راحت میشوم، امّا هنوز هم خطا میکنم و یک موقعی چشمم به ناموس
دیگران میافتد، استغفار میکنم، امّا چه کنم؟! گرفتارم، یک نسخه بدهید؟!
فرمود:
قانع نیستی. اگر به آن چه که داری قناعت داشته باشی، اعضاء و جوارحت این قناعت را
لمس میکنند و اینطور نمیشود.
اولیاء
خدا یک نسخه داده اند که هر کس حتّی اگر تمکن مالی دارد، باید عمل کند و اتّفاقاً از
لحاظ بهداشتی هم به دردمان میخورد.
میگویند:
اوّلاً گرسنه شو و بعد سراغ غذا برو. بعد هم موقعی که گرسنه هستی و سر غذا نشستی،
یک مقدار که خوردی، دیدی همچنان می خواهی، بگو: نمیخواهم!
اگر
میخواهی قانع بشوی، حتی موقعی که ولو تمکن مالی داری، کمتر بخور، به تعبیر عامیانه
دائم پرس روی پرس میخوری که چه؟!
میگویند:
اگر میخواهید قناعتپیشگی را یاد بگیرید اوّل از لقمه شروع کنید (این نسخه اولیاء
است که بیان میکنم)، اگر توانستی این شکم بیهنر را کنترل کنی، چیزهای دیگر را هم
کنترل میکنی. آنوقت معلوم است دیگر، کسی که به حلالش مراقبت کند و کم بخورد، دیگر
دستش به طرف شبههناک و حرام نمیرود.
لذا
آیتالله آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمود: تو قانع نیستی!
یعنی چه؟ اگر ما باشیم میگوییم که تو کنترل چشم نداری، شهوت داری، امّا ایشان گفتند:
تو قانع نیستی، یعنی در حقیقت سرچشمه را به او نشان داد.
اولیاء
خدا میگویند: اگر یک قدم به نفست جواب دادی، قدم دوم هم میخواهد. اگر یکبار گفتی:
بیا، این شربت به ظاهر گوارای دنیا را بگیر، باز هم میخواهد، چرا که حریص و سیری ناپذیر
است، تو را میکشد، امّا سیر نمیشود، لذا باید خیلی مواظب باشیم
امام صادق عليه السلام مي
فرمايند : پيامبر نهى فرمود كه زن نزد غير همسرش يا خويشان محرمش بيش از پنج
كلمه صحبت كند ، آن هم در صورت ضرورت
اين روايت براي صحبت كردن
معمولي بود ، خدا نكند كسي با نا محرم شوخي كند كه در روايتي از پيامبر اسلام آمده
است :
هر كس با نامحرم شوخى كند، براى هر كلمهاى كه در
دنیا با او سخن گفته است هزار سال او را در دوزخ زندانى مىكنند.[ثواب
الاعمال وعقاب الاعمال -ترجمه انصارى،صفحه 567 ]
داستانك:
یکی از راویان میگوید در کوفه
به زنی قرآن میآموختم، روزی با او شوخی کردم، بعد به دیدار امام باقر (علیهالسلام)
شتافتم،
امام باقر علیه السلام فرمود:آن که (حتّی) در پنهان مرتکب
گناه شود خداوند به او اعتنا و توجّهی ندارد، به آن زن چه گفتی؟ از شرمساری چهرهام
را پوشاندم و توبه کردم، امام فرمود:تکرار نکن.
داخل بهشت نمي شود
، كسي كه در قلبش ذره اي از كبر و غرور باشد[وسائل الشيعة ؛ جلد 15 ، صفحه 375]
به عنوان مثال :
چون ماشين مدل بالا داريم ؛ هميشه حق را به خود مي دهيم
چون مغازه اي در بالا شهر داريم ؛ ديگران را تحقير مي كنيم
چون خانه اي در كوچه اي پهن داريم ، خاستگاري كه منزلش ،
كوچه اي باريكتر است را رد مي كنيم
چون مدرك بالايي داريم ؛ كم سوادها را به چشم حقارت مي
بينيم
چون نماز شب مي خوانيم ؛ خود را از ديگران بهتر مي دانيم
و...
لطيفه :
شخصي متكبركه براي
خود جايگاه مهمي ميديد ، در حرم حضرت رضا (عليه السلام) به فكر فرو رفت كه من
در پيشگاه حضرت چه مقامي دارم،
با خود گفت: اولين كلمهاي كه يك نفر به من بگويد، نشان دهنده
مقام من باشد.
همين طور كه ايستاده بودم زني از كنارم عبور كرد به خيال اين
كه همسر خود من است، گفتم بايست با هم برويم خانه، زن برگشت و به من گفت: خيلي خري.
باز شك كردم كه همين كلمه نشان دهنده مقام من است، زن برگشت، گفت: شك نكن، خيلي
خري!
يكي از شيوه هاي مهم دشمن در
جنگ نرم ، ايجاد شبهه است كه معمولا اين شبهات بسيار سطحي است
مردم، خصوصا جوانان عزيز ، بايد
در هنگام برخورد با شبهه، به يك كارشناس رجوع نمايند تا اين تيغ از ذهن آنان خارج شود.
به عنوان نمونه :
يكي از شبهاتي كه در اين چند روز مطرح شده است اين مطلب پيرامون وضوست كه بيان مي شود
: در كتاب بحارالانوار جلد 48 صفحه 38 مطلبي از امام كاظم آمده است كه :
«حضرت نامه بدين مضمون مرقوم فرمود اختلافى را كه
نوشته بودى اطلاع يافتم و اكنون دستور العمل تو بدين كيفيت است كه سه مرتبه مضمضه و
سه مرتبه استنشاق مىنمائى و سه دفعه صورتت را ميشوئى و آب ميان موى ريش خود ميرسانى
و دست را از انگشتان تا مرفقين ميشوئى و همه سرت را مسح ميكنى و ظاهر دو گوش و باطن
آنها را نيز دست ميكشى و پاهايت را سه مرتبه تا كعبين ميشوئى و از اين دستور العمل
تجاوز نميكنى. »
پس شما شيعيان چه ميگوييد كه
بايد سر و پا را مسح كنيم در حالي كه امام خودتان چيز ديگري مي گويد ؛ حال فهميديد
چقدر دروغگوييد، همه چيزتان همين گونه است
...
________________________________________________
حال اگر اين شبهه وارد شد چه
جوابي بدهيم :
اما پاسخ :
اين فراز از روايت از وسط روايتي طولاني گرفته شده است ملاحظه فرماييد:
محمد بن فضل گفته در خصوص مسح
پا،در هنگام وضو ميان اصحاب ما اختلاف بود كه آيا از سر انگشتان تا كعبين يا از كعبين
تا سر انگشتانست.
على بن يقطين نامه حضور حضرت
موسى بن جعفر عليهماالسلام تقديم كرده و عرضه داشت در خصوص مسح رجلين، اصحاب ما اختلاف
كردهاند هر گاه صلاح باشد دستور العملى براى من مرقوم فرمائيد تا مساوى با آن عمل
كنم حضرت نامه بدين مضمون مرقوم فرمود اختلافى را كه
نوشته بودى اطلاع يافتم و اكنون دستور العمل تو بدين كيفيت است كه سه مرتبه مضمضه و
سه مرتبه استنشاق مىنمائى و سه دفعه صورتت را ميشوئى و آب ميان موى ريش خود ميرسانى
و دست را از انگشتان تا مرفقين ميشوئى و همه سرت را مسح ميكنى و ظاهر دو گوش و باطن
آنها را نيز دست ميكشى و پاهايت را سه مرتبه تا كعبين ميشوئى و از اين دستور العمل
تجاوز نميكنى.
چون اين نامه به على بن يقطين
رسيد از آنچه حضرت ابو الحسن كه بر خلاف اجماع مردم شيعه مذهب است مرقوم فرموده بود
سخت بشگفت آمد آنگاه با خود گفت آقاى من از آنچه مرقوم فرموده كاملا باخبر است و بر
من لازمست از فرمان او سرپيچى ننمايم در نتيجه على بن يقطين مطابق با همان دستور العمل
رفتار ميكرد و براى امتثال فرمان واجب الاذن حضرت موسى بن جعفر بر خلاف همه مردم شيعه
عمل مىنمود.
روزي در حضور هارون از وى بدگويي
كرده و گفتند او شيعه و مخالف با مرام تست.
هارون بيكى از نزديكان خود گفت
بسيارى از اوقات در خصوص على بن يقطين حرفهائى بمن زدهاند و او را بر خلاف رويه ما
و تمايل بمذهب رافضيها متهم ساختهاند و من هيچ گونه تقصيرى از او نديده و مكرر او
را آزمايش كرده و كارى كه موجبات اتهام او را فراهم سازد از نامبرده بظهور نرسيده ميخواهم
تو پنهانى او را بمعرض آزمايش قرار دهى بطورى كه نفهمد از ناحيه من است كه ممكن از
من بيمناك شود و ما به مقصود خود نرسيم همان وقت باستحضار هارون رسانيد كه شيعيان در
وضو و انجام آن با سنى مذهبان مخالفند و در اين عمل عبادى سهل انگارى ميكنند و پاهاى
خود را نميشويند اينك اگر بخواهيد اتهام او به ثبوت رسد بايد او را در هنگام وضو آزمايش
نمائيد
هارون
هم همين رويه را پسنديده گفت آرى ممكن است على بن يقطين را به اين كيفيت آزمايش كرد.
مدتى از اين پيشآمد گذشت تا اينكه او را بانجام كارى در منزل خود مأموريت داد و چون
هنگام نماز ميرسيد على بن يقطين بحجره معينى ميرفت و همان جا وضو ميگرفت و نماز ميخواند
روزى موقع نماز، هارون پشت ديوار ايستاده بطورى كه على او را نميديد.
على فرمان داد آب وضو حاضر كردند
سه مرتبه مضمضه و سه مرتبه استنشاق كرد و سه مرتبه صورتش را شست و آب ميان موى ريش
خود رسانيد و دو دستش را سه مرتبه تا مرفق شست و سر و دو گوشش را مسح كرد و سه مرتبه
پاهايش را شست.
چون
هارون اين گونه وضو گرفتن را از وى ديد تاب نياورده خود را ظاهر كرد و گفت دروغ ميگويد
كسى كه خيال ميكند تو رافضى هستى و به همين دستور العمل حال او پيش هارون به سرحد كمال
رسيد.
فاصله نشد نامه از حضرت موسى
بن جعفر رسيد: از اين بهبعد همان طور كه خدا فرموده وضو بگير يعنى يك مرتبه صورتت
را به عنوان وجوب و يك بار بعنوان استحباب بشوى و دو دستت از مرفق تا سر انگشتان وضو
بده و پيش سرت و ظاهر دو پايت را از زيادى آب وضو مسح كن زيرا از اين پس بيمى بر تو
نيست و آسوده باشمنبع:
بحار الأنوار ؛ جلد 48 ؛صفحه 38
حال ملاحظه فرموديد پاسخ به اين
شبهات چقدر راحت است فقط مراجعه به اسلام شناس مي خواهد و حق پذيري
و
اگر خشن و بداخلاق بودى، از اطراف تو، پراكنده مى شدند(آل عمران 159)
داستانك
1:
مردى مسيحي
به امام باقر گفت :تو بقر هستى . فرمود: نه من باقرم
گفت
فرزند زنى آشپزى, فرمود: اين شغل او بوده.
گفت
:تو فرزند يك سياه حبشى بد زباني؟
فرمود:
اگر راست ميگوئى خدا مادرم را بيامرزد؛ اگر دروغ ميگوئى خدا از تو بگذرد،
نصرانى
مسلمان شد.
منبع:بحار الأنوار،جلد 46، صفحه: 289
داستانك 2:
يك نفر ريش
تراشيده خدمت حاج شيخ عبدالكريم حائري ميآيد، حاج شيخ عبدالكريم جاي آن تيغها را
ميبوسد و ميگويد خواهش دارم جاي بوسه من را ديگر تيغ نزن . او قبول ميكند
يكي از مهمترين
نكات در امر به معروف و نهي از منكر ؛ محبت ؛ خصوصا هديه دادن است
چه ايرادي دارد
مغازه دار به خاطر حجاب ؛ تخفيف بيشتري دهد
و يا ما به
كودكاني كه حجاب دارند ، كتابي هديه دهيم و...
داستانك:
در
زمان طاغوت دوستى در قم داشتم كه مىگفت: وقتى مىخواهم به مسافرت بروم، مقدارى
سوهان و شيرينى مىخرم و همين كه وارد اتوبوس شدم به راننده و شاگرد راننده
تعارف مىكنم.
در
بين راه يا موسيقى روشن نمىكند و يا اگر روشن كرد با تذكّر من خاموش مىكند.
هر
گاه كسانى را ديدى كه آيات ما را مسخره مىكنند، از آنها روى بگردان [سوره انعام آيه 68]
بعضي
از مردم در مجالس حرام مي نشينند و وقتي از آنان سوال مي شود چرا نشسته ايد مي گويند
ما راضي نيستيم و در گناه آنان شركت نمي كنيم ؛ در حالي كه اين كاملا اشتباه است و
بايد مكان را ترك كنند
داستانك
1 :
امام
صادق (عليه السلام) در مهمانى شركت كردند.
يكى از مهمانها از صاحبخانه با اشاره آب طلبيد. او
هم شرابى آورد.
حضرت
به محض آنكه متوجه شد، مجلس را ترك كرد و فرمود: «جلسهاى كه در آن شراب بنوشند، نه
تنها نبايد خورد كه بايد آن جلسه را ترك كرد تا ديگران بفهمند كه شرابخوارى كارى زشت
است.»
[منبع:
بحارالانوار – جلد 79 – صفحه 141]
داستانك
2 :
«يكى
از نمايندگان مجلس در قبل از انقلاب اسلامى، خدمت امام امت (ره) رسيد و گفت: قانونى
مىخواست تصويب شود كه ضد اسلام بود من رأى ندادم.
امام با عصبانيت فرمودند: كافى نبود. بايد داد و
فرياد به راه مىانداختى و مجلس را ترك مىكردى.»
[كتاب
امر به معروف و نهى از منكر، نوشته حجه الاسلام قرائتي صفحه : 24]
شما
بهترين امتى بوديد كه به سود انسانها آفريده شدهاند ؛ چون امر به معروف و نهى از منكر
مىكنيد...
خداوند
بهترين امت بودنِ ما را ، مشروط به امر به معروف ونهي از منكر مي كند. البته امر
به معروف و نهي از منكر هميشه سخت بوده است و حال بيشتر
و
قال حذيفة اليماني: يأتي على الناس زمان لئن يكون فيهم جيفة حمار أحب إليهم من مؤمن
يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر.
حذيفه
گويد: زمانى آيد كه مردار يك الاغ براى مردم آسانتر و بهتر است از وجود يك مؤمنى
كه ايشان را امر بمعروف و نهى از منكر نمايد.
[ترجمه
مجمع البيان في تفسير القرآنجلد 4صفحه 194ذيل
آيه 104 سوره آل عمران ]
داستانك:
امام
باقر «عليه السلام»: خدا به شعيب پيغمبر «عليه السلام» وحى كرد كه «صد هزار تن از قوم
تو را عذاب خواهم كرد، چهل هزار از بدان، و شصت هزار از نيكان»
شعيب
گفت: پروردگارا! اشرار درست، اخيار چرا؟ خداى بزرگ به او وحى كرد: «چون با اهل معاصى
سازگارى كردند و براى خشم من خشم نگرفتند».«داهنوا أهل المعاصي و لم يغضبوا لغضبي».
من
گفتم : قطعا ؛ انسان اگر توبه كند؛ قطعا خداوند او را مي بخشد ...
بعد او
گفت : من و امثال من فضاي جامعه را به لجن كشانديم .گناه من اين بود كه پول مي
گرفتم تا با وضع زننده اي در دانشگاه راه بروم و فضاي دانشگاه را به سمت بي حجابي
و بي حيايي سوق دهم و امثال من ، باز هم در اين دانشگاه هستند ...
شخصى از علماى اصفهان
، اهل معقول و منقول بود كه به مرحوم ميرزاى شيرازى اشكالاتى داشت ، لذا مطالبى نوشت
نامه را علماى اصفهان امضا كردند و به نجف رفت تا نامه را به ميرزاى شيرازى بدهد. قبل
از آن ، به خدمت مرحوم ملا فتح على سلطان آبادى رسيد و ايشان از مضمون نامه اى كه در
جيب آن عالم اصفهانى بود، او را با خبر كرد. آن آقا تكان خورد و تعجب كرد و با اينكه
خودش را خيلى بالا مى دانست تواضع به خرج داد، لذا به ملا فتح على گفت : به ما چيزى
بفرماييد تا استفاده كنيم . فرمود: شما كه خود از علما و بزرگانيد. اصرار كرد.
مرحوم
ملا فتح على فرمود: به سه چيز مداومت داشته باشيد:
1. نماز اول ماه
2. زيارت عاشورا در هر روز
3. هر شب دو ركعت نماز وحشت بخوانيد
و به مؤ منين و مؤ مناتى كه كسى را ندارند و از دنيا رفته اند، هديه كنيد.
در مفاتیح الجنان بعد از
زیارت عاشورا شیخ عباس قمی رحمةالله علیه حکایتی را نقل می کند :
مرحوم حاج محمد علی
یزدی مرد فاضل و صالحی بود. ایشان در زمان حیات خود، حکایت آموزنده ای را این چنین
نقل کرده است :
در دوران کودکی
یکی از همسایگان ما دارای پسری بود که من با او دوست بودم. با هم بزرگ شدیم و هر
کدام راه زندگی را پیش گرفتیم. او شغل خوب و مورد تأییدی نداشت و در مجموع، انسان خوب
و درستی نشد . تا این که از دنیا رفت. مدتی پس از فوتش، شبی او را به خواب دیدم که
دارای جایگاه خاصی بود و ظاهر خوب و آراسته ای داشت. از او پرسیدم: من تو را در
دنیا می شناختم؛ تو کار خیری انجام نداده بودی که حال چنین جایگاهی به تو داده
اند. او گفت درست است؛ من در دنیا انسان خوبی نبودم و از همان شب فوتم تا شب قبل،
گرفتار عذاب بودم و سختی زیادی کشیدم، اما از شب قبل چنین مقامی به من بخشیده اند.
در کمال تعجب از
او پرسیدم: چه اتفاقی سبب این تغییر در وضعیت تو شد؟ او گفت: دیشب خانمی را به این
قبرستان آورده، دفن کردند. او همسر استاد اشرف حداد(آهنگر) بود. هنگامی که او را
به قبرستان آوذدند ، امام حسین علیه السلام به دیدارش آمدند. پس از خاک سپاری،بار
دیگر امام حسین علیه السلام به دیدار او آمدند. مرتبه سوم که امام علیه السلام
تشریف فرما شدند،دستور دادند تا عذاب از همه مردگان قبرستان برداشته شود. سپس از
خواب بیدار شدم. فردا صبح زود به بازار آهنگران رفته، استاد اشرف حداد را یافتم.
از او پرسیدم:آیا
همسر شما به رحمت خدا رفته؟
با تعجب گفت: این
چه سوالی است؟!
از او
پرسیدم : آیا همسرت به کربلا مشرف شده بود یا روضه خوان حضرت بود یا در منزل خود
مجلس عزا برپا می کرد؟
استاد اشرف دلیل سؤالاتم را پرسید و من به او
گفتم که چه خوابی دیده ام ؛ سپس استاد برایم توضیح داد که همسر من هیچ یک از
اعمالی را که شما برشمردید،انجام نداده بود؛ تنها در خواندن زیارت عاشورا مداومت
میکرد. و من دانستم که به برکت زیارت عاشورا، نه تنها امام حسین علیه السلام به
دیدار او آمده و قطعا مقام و مرتبه ای رفیع در بهشت به او بخشیده، که به برکت وجود
او ، گناه کاران را نیز مورد رحمت حق قرار داده است.
[ منبع: مفاتيح
الجنان؛ بعد از زيارت عاشورا و قبل از زيارت عاشوراي غير معروفه]
هر
گاه بعد از علم و دانشى كه (در باره مسيح) به تو رسيده، (باز) كسانى با تو به
محاجه و ستيز برخيزند، به آنها بگو:" بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم،
شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را، ما از
نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود، آن گاه مباهله كنيم، و لعنت خدا را بر
دروغگويان قرار دهيم.
شان
نزول:
گفته اند
كه اين آيه و آيات قبل از آن در باره هيات نجرانى مركب از عاقب و سيد و گروهى كه
با آنها بودند نازل شده است، آنها خدمت پيامبر رسيدند و عرض كردند: آيا هرگز
ديدهاى فرزندى بدون پدر متولد شود، در اين هنگام آيه" إِنَّ مَثَلَ عِيسى
عِنْدَ اللَّهِ ..." نازل شد و هنگامى كه پيامبر ص آنها را به مباهله دعوت كرد. آنها تا فرداى آن روز از حضرتش مهلت
خواستند و پس از مراجعه، به شخصيتهاى نجران، اسقف (روحانى بزرگشان) به آنها
گفت:" شما فردا به محمد نگاه كنيد، اگر با فرزندان و خانوادهاش براى مباهله
آمد، از مباهله با او بترسيد، و اگر با يارانش آمد با او مباهله كنيد، زيرا چيزى
در بساط ندارد، فردا كه شد پيامبر آمد در
حالى كه دست على بن ابى طالب را گرفته بود
و حسن و حسين در پيش روى او راه مىرفتند و فاطمه پشت سرش بود، نصارى نيز بيرون
آمدند در حالى كه اسقف آنها پيشاپيششان بود هنگامى كه نگاه كرد، پيامبر با آن چند
نفر آمدند، در باره آنها سؤال كرد به او گفتند: اين پسر عمو و داماد او و محبوبترين
خلق خدا نزد او است و اين دو پسر، فرزندان دختر او از على هستند و آن بانوى جوان
دخترش فاطمه است كه عزيزترين مردم نزد او،
و نزديكترين افراد به قلب او است ...
سيد
به اسقف گفت:" براى مباهله قدم پيش گذار".
گفت:
نه، من مردى را مىبينم كه نسبت به مباهله با كمال جرأت اقدام مىكند و من مىترسم
راستگو باشد، و اگر راستگو باشد، به خدا يك سال بر ما نمىگذرد در حالى كه در تمام
دنيا يك نصرانى كه آب بنوشد وجود نداشته باشد.
اسقف
به پيامبر اسلام ص عرض كرد:" اى ابو القاسم! ما با تو مباهله نمىكنيم بلكه
مصالحه مىكنيم، با ما مصالحه كن، پيامبر ص با آنها مصالحه كرد كه دو هزار حله (يك
قواره پارچه خوب لباس) كه حد اقل قيمت هر حلهاى چهل درهم باشد، و عاريت دادن سى
دست زره، و سى شاخه نيزه، و سى رأس اسب، در صورتى كه در سرزمين يمن، توطئهاى براى
مسلمانان رخ دهد، و پيامبر ضامن اين عاريتها خواهد بود، تا آن را بازگرداند و
عهد نامهاى در اين زمينه نوشته شد.
و
در روايتى آمده است اسقف مسيحيان به آنها گفت:" من صورتهايى را مىبينم كه
اگر از خداوند تقاضا كنند كوهها را از جا بركند چنين خواهد كرد هرگز با آنها
مباهله نكنيد كه هلاك خواهيد شد، و يك نصرانى تا روز قيامت بر صفحه زميننخواهد ماند
منبع:تفسير نمونه؛ جلد
2،صفحه 580
"
قاضى نور الله شوشترى" در جلد سوم از كتاب نفيس" احقاق الحق" طبع
جديد صفحه 46 چنين مىگويد:
"
مفسران در اين مسئله اتفاق نظر دارند كه" ابناءنا" در آيه فوق اشاره به
حسن و حسين و" نساءنا" اشاره به فاطمه و" انفسنا" اشاره
به على است.
سپس
(در پاورقى كتاب مزبور) در حدود شصت نفر از" بزرگان اهل سنت" ذكر
شدهاند كه تصريح نمودهاند آيه مباهله درباره اهل بيت نازل شده است و نام آنها و مشخصات كتب آنها را
از صفحه 46 تا 76 مشروحا آورده است
(به بهانه 23 ذي الحجه ، سالروز وفات صاحب مفاتيح؛
شيخ عباس قمي )
انسان گاهي با خود فكر مي كند كه چرا بين اين همه
كتب " كتاب مفاتيح الجنان" اينقدر ماندگار شده است ؟
دلايل زيادي دارد ، به عنوان نمونه به اين 2
داستانك دقت فرماييد :
داستانك 1: (عمل به گفته ها)
به مرحوم شيخ عباس قمى گفتند: اين همه دعا كه
در كتاب مفاتيح آوردهاى خودت خواندهاى؟ گفت:هر دعايى كه آوردهام لااقل يكبار خوانده ام تا از كسانى
نباشم كه امر مىكنند، امّا عمل نمىكنند.[خاطرات حجت الاسلام
قرائتى؛جلد2؛ صفحه 51 ]
داستانك 2: (اخلاص)
مرحوم شیخ عباس قمى نویسنده کتاب مفاتیح الجنان
در خاطرات خود برای پسرش آورده است كه:
وقتى كتاب منازل الاخرة را نوشته و به چاپ رساندم،
در قم شخصى بود به نام «عبدالرزاق مسأله گو» كه همیشه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت
معصومه احکام شرعی را برای مردم مى گفت.
مرحوم پدرم «كربلائى محمد رضا» از علاقه مندان منبر
شیخ عبدالرزاق بود به حدى كه هر روز در مجلس او حاضر مى شد و شیخ هم بعد از مسأله گفتن،
كتاب "منازل الاخره"كه از تاليفات من بود را مى گشود و از آن براى شنوندگان
و حاضران از روایات و احادیث آن مى خواند.
روزى پدرم به خانه آمد و مرا صدا زد و گفت شیخ عباس!
كاش مثل عبدالرزاقِ مسئله گو مى شدى و مى توانستى منبر بروى و از این كتاب كه او براى
ما مى خواند، تو هم مى خواندى.
چند بار خواستم بگویم پدرجان! این كتاب از آثار
و تألیفات من است اما هر بار خوددارى كردم و چیزى نگفتم و فقط عرض كردم دعا بفرمائید
خداوند توفیقى مرحمت نماید.
مسعودى
در مروج الذهب مىنويسد كه در زمان عبدالملك يا يكى ديگر از خلفاى بنى اميه كه لهو
و موسيقى خيلى رايج شده بود به خليفه خبر دادند
كه فلان كس خواننده است و كنيز زيبايى دارد كه او هم خواننده است و تمام جوانهاى مدينه
را فاسد كرده و اگر به كار او نرسيد، اين زن تمام مدينه را فاسد مىكند. خليفه دستور
داد كه غُل به گردن آن مرد انداختند و آنها را به شام بردند. وقتى در حضور خليفه نشستند،
آن مرد گفت: معلوم نيست كه آنچه او مىخواند غنا باشد، و از خليفه خواست كه خودش امتحان
كند. خليفه دستور داد كه كنيز بخواند. او شروع به خواندن كرد. كمى كه خواند ديد سر
خليفه تكان مى خورد. كم كم كار به جايى رسيد كه خود خليفه شروع كرد به چهار دست و پا
راه رفتن، و مىگفت: بيا جانم به اين مركوب خودت سوار شو.
واقعاً
موسيقى قدرت عظيم و فوق العادهاى مخصوصاً از جهت پاره كردن پرده تقوا و عفت دارد.
منبع:
مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى جلد 22 (تعليم و تربيت در اسلام) صفحه562
(بني
الزهرا ؛ عیدتون سبز .... مثل شالتون؛ روي دشمنتون سياه ... مثل عمامتون)
رسول
خدا صلي الله عليه و آله فرمود: مَن رأي اولادي ولم يَقمُ بين يَدَيه فقد جَفاني و
من جفاني فَهُوَ مُنافق؛
هر
كس يكي از اولاد مرا ببيند و به احترام او از جاي برنخيزد، هر آينه به من جفا كرده
است و هر كه به من جفا كند، منافق است
و
در كلام ديگري فرمود: من رأيَ اولادي و لايَقوم قياماً تاماً إبتلاهُ الله تعالي ببلاءٍ
لا دواءَ لَه؛
هر كه اولاد مرا ببيند و
تمام قامت به پيش پايش برنخيزد، خداوند او را به درد بي درماني گرفتار سازد
منبع 2 روايت:كتاب فضائل السادات،تاليف:علامه سيد محمد اشرف؛فرزند
آيه الله محقق داماد؛صفحه 41
داستانك 1:
از
آیت الله سیبویه سؤال کردند به چه علت با کهولت سن ، چشم و گوش شما ضعیف نشده است؟
ایشان
در جواب گفتند : در اعوان جوانی حدیثی در خصوص اکرام و احترام به سادات و ذراری
حضرت فاطمه ( س ) خواندم که در آن حدیث از قول رسول اکرم ( ص ) آمده بود که هر کس
فرزندی از فرزندان مرا دید تمام قد پیش روی او بایستد و صلوات بفرستد ، من هم از
آن زمان تا به حال با دیدن یکی از ذراری آن حضرت و سادات تمام قامت در پیش روی او
می ایستم و صلوات می فرستم . به این علت است که به ضعف چشم و گوش دچار نگشته ام .
داستانك
2:
در
احوالات مرحوم آيت الله ميرزا جواد آقا تهرا ني آمده است:
همسر
ايشان از سادات علويه بود علاوه بر احترام زيادي كه آقا براي ايشان قائل بودند، هر
وقت كه در خانه فرصت ياري مينمود، يار و كمك كار ايشان بودند؛ اساساً ايشان به
كسي زحمت نميداد مخصوصا امور شخصي خويش را تا آنجايي كه ميتوانستند و قدرت و
توان داشتند خودشان انجام ميدادند، تا آنجا كه از همسر خود نميخواستند كه مثلا
لباسهايشان را بشويند، بلكه اين همسرشان بودند كه با توجه به اخلاق مرحوم آقا از
ايشان ميخواستند كه لباسهايشان را براي شستن در اختيار ايشان بگذارندو باز هم به سادگي حاضر نمي شدند گاه نيز ديده
مي شد كه جارو به دست گرفته و حياط منزل را جارو مي زنند و اين در حالي بود كه حتي
راه رفتن با عصا برايشان مشكل بود
و
نيز نقل شده ايشان هيچگاه در طول عمرشان، پايشان را در هنگام خوابيدن به طرف همسر
سيده شان دراز نكرده بودند؛ البته ايشان آنقدر كمال اخلاق و ادب و لطافت روحي
داشتند و مؤدب بودند كه پايشان را جلوي كسي ولو از اهل خانه، دراز نمي كردند
بسياري از مردم خانه هاي وسيعي دارند
و در مقابل افرادي هستند كه خانه هايشان كوچك است ونيز پول گرفتن تالار براي
عروسيشان را ندارند ، چه مي شود عروسي در آن خانه هاي بزرگ گرفته شود
بسياري در انبار منزل و مغازه يشان
بخاري ، يخچال ، فريزر و ... دارند و در مقابل بسياري از داشتن اينها محرومند
بسياري كتاب مي نويسند ؛ اما اجازه
نمي دهند كسي از آن استفاده كند
بسياري مغازه اي پيدا مي كنند كه
اجناس را ارزان مي فروشد ، اما به ديگران نمي گويند
به راستي چرا برخي از ما اينقدر بخيل
هستيم؟؟؟
داستانك:
تاجرى تهرانى منشى
متدينى داشت.
ساعتهاى آخر عمر تاجر
رسيده بود. منشى از روى دلسوزى حضرت آيت اللّه العظمى خوانسارى را بر بالين تاجر
آورد تا بلكه نفسش اثر كند و خوش عاقبت بميرد.
آيت اللّه خوانسارى
هرچه پيرمرد را موعظه كرد و فرمود: در آستانه مرگ هستى اين همه سرمايه دارى، اين
همه فقير و محروم چشم انتظارند، كارى براى خودت بكن. تاجر گفت: آقا هركارى مىكنم
نمى توانم ازپول ، دل بكنم.
آيت اللّه خوانسارى
هنوز از منزل آن شخص بيرون نرفته بود كه تاجر مُرد.[خاطرات حجت الاسلام قرائتى؛جلد
2 ، صفحه : 61]
لطيفه :
از بخیلی پرسیدند،براي اين آيه خاطره اي هم داري ؟ إِنَّ مَعَ
الْعُسْرِ يُسْراً ؛با هر سختي گشايش است ؛
گفت : اینکه مهمانی ناگهان سر سفره برسد، اما روزه باشد
خداوند
كه خالق ما است و از اسرار درون ما آگاه، مي داند در مشكلات ،ما بايد چه كنيم ؛
مي فرمايد از صبر ونماز كمك بگيريد
داستانك:
ابو
على سينا، حكيم ايرانى ، كه باعث افتخار مشرق زمين است ، در اين باره نيز چنين گفته
است :
هر
گاه در مسئله اى از مسائل ، به مشكلى برخورد مى كردم و در حل آن حيران مى شدم ، وضو
مى گرفتم و به مسجد جامع شهر مى رفتم ، دو ركعت نماز به جا مى آوردم و از خالق بى همتاى
دانا و توانا استمداد مى كردم ، پس از نماز و بيرون آمدن از مسجد به نحوى به من الهام
مى شد و آن مشكل به آسانى برايم حل مى گرديد.
همچنين
درباره ملا صداراى شيرازى ، آن عارف و فيلسوف اسلامى (صاحب اسفار) گفته شده است : زمانى
كه ايشان در كهك قم مشغول مطالعه و نوشتن فلسفه بود اگر مشكل و معمايى برايش پيش مى
آمد فورا به شهر مقدس قم حركت كرده و در حرم حضرت معصومه عليها السلام بعد از زيارت
آن بانو، دو ركعت نماز مى خواند و به واسطه آن ، مشكل خود را حل مى كرد و همان نماز
كليد حل مشكل او مى شد.[منبع: سجاده عشق ؛ نوشته نعمت الله صالحي
حاجي آبادي ؛ بخش هفتم]
شوخي :
اما بعضي از
مردم در مشكلات مي گويند : استعينوا بالموسيقي و السيگار
در مشكلات به
جاي آنكه از نماز و صبر كمك بگيرند از موسيقي و سيگار و ... براي آرامش و ديگر مسايل كمك
مي گيرند
ابان بن محمد از امام جواد (عليه
السلام) نقل مىكند كه فرمود:
در روز عيد قربان چيزى با فضيلتتر
از پنج چيز نيست:
1.قربانى كردن،
2. يا راه رفتن در جهت نيكى به پدر و مادر
3. يا خويشاوندى كه قطع رحم كرده
تا به او چيزى ببخشد و آغاز سلام كند،
4. يا مردى كه از بهترين جاى قربانيش به ديگران اطعام
كند و بقيه آن را به همسايگان از يتيمان و بيچارگان و بردگان بدهد
5. از اسيران دلجويى كند
[الخصالجلد 1صفحه 298]
عن رسول الله صلى الله عليه و آله :زَيِّنوا
العيدَينِ بِالتَّهليلِ و التَّكبيرِ و التَّحميدِ و التَّقديسِ .
عيد فطر و قربان را با جملات
«لا إله إلاّ اللّه و اللّه اكبر و الحمد لله و سبحان اللّه » (تسبيحات اربعه) آذين بخشيد.
[ميزان الحكمه جلد 9 صفحه
4204 حديث 14615]
داستانك:
مالك بن انس از امام جعفر صادق از پدرانش از امير المؤمنين
عليهم السّلام روايت كرده كه فرمود:
فقرا خدمت رسول اكرم صلّى اللَّه عليه
و اله و سلّم آمدند، و عرض كردند ثروتمندان مالى دارند كه بآن بندگان آزاد كنند و
ما نداريم، و از براى آنان وسيله حجّ فراهم است ولى براى ما نيست، و از براى آنها
مالى هست كه صدقه بدهند و از براى ما نيست، و از براى آنها وسيله جهاد فراهم است،
ولى ما اموالى نداريم كه با آن اين عبادات را انجام دهيم، پيغمبر اكرم صلّى اللَّه
عليه و اله و سلّم فرمود:
هر كس (از شما) صد مرتبه (اللَّه
أكبر) بگويد فضيلت آن از صد بنده آزاد كردن بيشتر است،
و هر كس صد مرتبه «سبحان اللَّه»
بگويد أفضل است از بردن صد قربانى در حجّ،
و هر كس صد مرتبه «الحمد للَّه»
بگويد افضلست از فرستادن صد اسب زين دار، دهنه دار، ركاب دار، در راه حق،
و هر كس صد مرتبه «لا إِلهَ إِلَّا
اللَّهُ» بگويد عمل او در آن روز از تمام مردم افضل است مگر كسى كه زيادتر
گفته باشد،
آنگاه امام فرمود: اين بيانات بگوش ثروتمندان رسيد، آنان نيز اين اعمال
را بجا آوردند پس فقرا بار ديگر نزد پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم
آمدند، و گفتند يا رسول اللَّه آنچه را در ثواب اين اذكار فرموديد بگوش اغنيا
رسيد، و آنان اين ذكرها را گفتند، حضرت فرمود: اين ثوابها فضل و عطاى الهى است، و
به هر كس كه بخواهد عنايت ميفرمايد و خداوند صاحب فضل و رحمت بزرگى
است
شب نهم ذي الحجه از ليالى متبركه و
شب مناجات با قاضى الحاجات است و توبه در آن شب مقبول و دعا در آن
مستجاب است و كسى كه آن شب را به عبادت بسرآورد اجر صد و هفتاد سال عبادت
داشته باشد [مفاتيح؛
اعمال روز عرفه]
و روايت شده كه: حضرت امام زين العابدين عليه السلام شنيد در روز عرفه
صداى سائلى را كه از مردم درخواست كمك مىنمود .فرمود: واى بر تو آيا از غير خدا سؤال
مىكنى در اين روز و حال آنكه اميد مىرود در اين روز براى بچه هاى در شكم آنكه فضل
خدا شامل آنها شود و سعيد شوند.[مفاتيح؛ اعمال روز عرفه]
اهميت دعا در روز عرفه به اندازهاى است كه روزه ي اين روز را براى كسى كه روزه،
باعث ضعف او هنگام دعا مىشود ممنوع كردهاند، با اين كه در روايات صحيحه آمده است
كه روزه آن كفاره نود سال مىباشد.[المراقبات ؛ اعمال روز عرفه؛ صفحه
428]
هر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مىكند، و او را از جايى كه گمان ندارد روزى مىدهد[ طلاق آيه 2 و 3 ]
داستانك:
بین اهل ایمان معروف است که یکی از علمای اهل سنت، که در بعضی از فنون علمی، استاد علامه حلی است کتابی در رّد مذهب شیعه امامیه نوشت و در مجالس و محافل آن را برای مردم میخواند و آنان را به شيعه بدبين ميكرد، و از ترس آن که مبادا کسی از علمای شیعه کتاب او را ردّ نماید، آن را به کسی نمیداد که نسخهای بردارد.
علامه حلی همیشه به دنبال راهی بود که کتاب را به دست آورد و ردّ کند. ناگزیر رابطه استاد و شاگردی را وسیله قرار داد و از عالم سنی درخواست نمود که کتاب را به او امانت دهد.
آن شخص چون نمیخواست که دست ردّ به سینه علامه حلی بزند، گفت: «سوگند یاد کردهام که این کتاب را بیشتر از یک شب پیش کسی نگذارم.»
مرحوم علامه همان مدت را نیز غنیمت شمرد. کتاب را از او گرفت و به خانه برد که در آن شب تا جایی که میتواند از آن نسخه بردارد.
مشغول نوشتن بود كه درب خانه به صدا در آمد و هنگامي كه علامه حلي در را باز كرد شخصي گفت : مي خواهم امشب مهمان شما باشم
علامه حلي گفت : بفرماييد ؛ اما امشب نمي توانم پذيرايي كنم و انشاء الله فردا در خدمتم
آن شخص را به اتاقي راهنمايي كرد و خود مشغول نوشتن شد، شب به نیمه آن رسید، خواب بر ایشان غلبه نمود.
وقتی از خواب بیدار شد، كتاب را كاملا نوشته شده ديد كه آخر آن نوشته شده بود:
کَتَبَه بخط الحجه [این نسخه را حجت نوشته است.]
منبع :نجم الثاقب ؛ باب هفتم ؛ حكايت 15 ؛ صفحه 452 [با تصرف و استفاده از متون ديگر]
هر كس به سخن سخنرانى
گوش دهد، او را پرستش كرده است. پس اگر او از خدا سخن بگويد خدا را پرستيده است، و
اگر از زبان ابليس سخن بگويد ابليس را عبادت كرده است. [تحف
العقول، صفحه: 456]
يكي از مهمترين مصاديق گوش دادن به سخن ابليس ، گوش
دادن به خواننده و موسيقي و غناست كه از گناهان كبيره و بسيار بسيار بزرگ است كه پيامبر مكرم اسلام نيز در مذمت گوش دادن به غنا مي فرمايند:
الْغِنَاءُ رُقْيَةُ الزِّنَى؛ غنا،
طلسم زناست[مستدرك الوسائل ؛ جلد13 ؛ صفحه214؛حديث
15154]
داستانك:
فردی به نام هارون بن مسلم از مسعود بن زیاد
روایت نموده است که گفت: من در نزد امام صادق (علیه السلام) بودم؛شخصی وارد شد و به حضرت گفت:
پدر و مادرم فدای تو، در همسایگی ما اشخاصی زندگی میکنند که کنیزان آوازه خوان دارند،
و اغلب در خانه شان بساط ساز و آواز برپاست. دستشویی
خانهی ما نیز طوری قرار گرفته که صدای سازو
آواز آنها به گوش میرسد و چه بسیار میشود که مننشستن
در دستشویی را طول میدهم تا آواز آنها را بشنوم. این
عمل (از نظر شرعی) چه طور است؟
حضرت فرمود: این کار را مکن.
عرض کرد: به خدا قسم من هرگز به سراغ آنها نرفتهام و نمیروم، بلکه
فقط صدای ایشان را میشنوم!
حضرت فرمود: مگر کلام خدا را نشنیدهای که میفرماید: «ان
السمع و البصر و الفؤاد کل اولئک کان عنه مسئولاً»
یعنی همهی شما روزی دربارهی گوش و چشم و دل خود مورد
بازخواست قرار خواهید گرفت و نسبت به آنچه شنیدهاید و دیدهاید و یا نسبت به آن
دل بستهاید باید حساب پس دهید!
آن فرد گفت: به خدا سوگند مثل این که تاکنون این آیه را
از کتاب خدا نشنیده بودم نه از عجم و نه از عرب.
به حضرت گفت انشاء الله من دیگر چنین عملی را تکرار نمیکنم
و نسبت به گذشته هم استغفار میکنم.
امام فرمود: این کافی نیست برخیز و غسل کن و هر چه قدر
میتوانی نماز بخوان چون تاکنون به گناه بزرگی اشتغال داشتهای و اگر با همین حال
و بدون توبه ميمردی وضع بسیار بدی داشتی.
خدا را شکر میکنم که متوجه شدی و از او درخواست میکنم که از
هر بدی که از تو دیده صرف نظر کند. آری! خداوند فقط از کارهای زشت و قبیح کراهت
دارد. پس تو نیز کارهای زشت و گناهان را برای اهلش بگذار چون هر چیزی در این
عالم اهلی دارد. [وسائل الشيعة ؛ جلد 3 ؛ صفحه 331 ]
نماز در اول وقت خشنودى خداوند،
ميان وقت رحمت خداوند و پايان وقت عفو خداوند است.
منبع: سنن
الدار قطنى، جلد 1، صفحه 201، حديث 974
و نيز امام صادق عليه
السلام درباره فضيلت نماز اول وقت مي فرمايند:
فَضلُ الوَقتِ الأوَّلِ على
الآخِرِ كَفَضلِ الآخِرَةِ على الدُّنيا .
فضيلت اوّل وقت (نـماز) بـر
آخـر وقت ، همچون فضيلت آخرت بر دنياست .
منبع:ثواب
الأعمال و عقاب الاعمال؛ جلد 2 صفحه 58
داستانك:
يكي از
اهل علم ، می گوید:
رفته بودم
خدمت آیت الله بهجت (رحمه الله) پرسیدم یک راهی بما نشان بدهید که آدم بشیم ؟
فرموده
بودند: نمازتان را اول وقت بخوانید این عالم پیش خودش گفته بود :حتما حاج آقا مارا
تحویل نگرفته ! نماز اول وقت را که خودمان هم میدانیم یک راه دیگه که ما رو ببرد جلو،
تا سال بعد در جلسه ای که با ایشان داشتتیم گفتم
: دوباره از آقا بپرسم اگر بخواهیم یک راه معرفی کند ما به همه جا برسیم چه راهی را
معرفی می کند !
هنوز چیزی
نگفته بودم داشتند گفتگو می کردند وسط حرفشان فرمود:
"بعضی
ها می آیند پیشما چکار کنیم که آدم بشیم رشد
پیدا کنیم ؟به انها گفتم نماز اول وقت بخوانید میروند سال بعد می آیند و توی دلشان
میگویند حاج اقا ما رو تحویل نگرفت دوباره از حاج اقا بپرسیم چکار کنیم؟ در حالیکه
همان حرف بنده را هم دقیق گوش نکردند ورعایت نکردند بابا جواب همان است ،راه همان است."
آن عالم
فرمود : من دیگر چیزی نگفتم .آقای بهجت راست می گفتند من نماز عصر را گاهی به وقت نمی
خواندم شروع کردم نماز عصر را هم درست کردم به همه جای که دوست داشت و فوق تصورش بود،
رسید.
به نقل
از حجت الاسلام عالي [ با اندكي تصرف]
جهت دريافت فايل صوت اين
داستان توسط حجت الاسلام عالي اينجا را كليك نماييد
قرآن درباره ى
چگونگى سخن گفتن با مردم، دستورهايى دارد، از جمله:
سخنى نرم.
«قَولًا مَيسوراً»
سخنى ملايم.
«قولًا لَيّناً»
سخنى آسان.
«قولًا كريماً»
سخنى استوار.
«قولًا سَديداً»
سخنى معروف.
«قولًا مَعروفاً»
سخنى رسا. «قولًا بَليغاً»
و ...
انسان
بايد در هنگام صحبت، رعايت همه ي مسائل را داشته باشد ؛ بسيار اتفاق مي افتد كه
شخصي حرف خوبي ميزند ، اما چون دقت در كلام ندارد، تاثير كلامش كم مي شود و گاه
نتيجه ي معكوس مي دهد
لطيفه:
شخصي براي
جلسه اي به روستايي رفت
يكي از
اهالي روستا ميكروفون را آورد تا دست آن شخص دهد ، اما سيم ميكروفون كوتاه بود
به آن
شخص گفت : آقا صبر كنيد تا بروم و سيمِ رابط بياورم
شخصي
از گوشه اي صدا زد : ايشان جلو برود تا به ميكروفون برسد؛ آخر "بار را كه كنار
خر نمي برند ؛ خر را كنار بار مي برند "
نگاه،
تيرى از تيرهاى زهر آلود ابليس است، و چه بسا يك نگاه (كوتاه)، حسرت و اندوه
طولانى را به همراه داشته باشد
منبع:ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، صفحه: 264
داستانك:
يكى از پولداران
خوشگذاران از خدا بى خبر كه همواره در عيش و عشرت به سر مى برد، روزى در كنار درب
خانه اش نشسته بود. بانوئى به حمام معروف ((منجاب )) مى رفت ، ولى راه حمام را گم
كرد، و از راه رفتن خسته شده بود، به اطراف نگاه مى كرد، تا شايد شخصى را بيابد و
از او بپرسد، چشمش به آن مرد افتاد، نزد او آمد و از او پرسيد:
حمام منجاب
كجاست ؟
آن مرد به خانه خود اشاره كرد و گفت : حمام
منجاب همين جاست .
آن بانو به خيال
اينكه حمام همانجاست ، به آن خانه وارد شد، آن مرد فورا درب خانه را بست و به سراغ
او آمد و تقاضاى زنا كرد.
زن دريافت كه
گرفتار مرد هوسباز شده است ، چاره اى جز حيله نديد و گفت :
من هم كمال
اشتياق را دارم ، ولى چون كثيف هستم و گرسنه ، مقدارى عطر و غذا تهيه كن تا با هم
بخوريم بعد در خدمتتان باشم .
مرد قبول كرد و به خارج خانه رفت و عطر
غذا تهيه كرد و برگشت ، زن را در خانه نديد، بسيار ناراحت شد و آرزوى زنا با آن زن
در دلش ماند
مدتها از اين ماجرا گذشت تا اينكه در
بستر مرگ افتاد، آشنايان به بالين او آمدند و او را به كلمه ((لا اله الا الله
محمد رسول الله )) تلقين مى كردند او به جاى اين ذكر، اين شعر رادر حسرت آن زن را
مى خواند،
يا رُبَّ قائِلة يَوما و
قَدْ تعِبَتْ ************ اَيْنَ الطَّريقُ اِلى حَمّامِ مَنْجابٍ
چه شد آن زنى كه خسته شده بود، و مى پرسيد راه حمام منجاب
كجاست ؟
منبع: يكصد موضوع 500 داستان، سيد على
اكبر صداقت صفحه 265 (با اندكي تلخيص)
الامام علي
«عليه السلام»: جَعَلَ اللَّهُ
سُبْحَانَهُ حُقُوقَ عِبَادِهِ مُقَدِّمَةً لِحُقُوقه
امام على
«عليه السلام»:
خداى متعال، رعايت حقوق بندگانش را مقدمهاى براى
رعايت حقوق خودش قرار داد
منبع:الحياة
، جلد 1صفحه 663
زماني كه
به برخي از مردم گفته مي شود كارهايي كه مي كنيد ، حق الناس است ؛ مي گويند: مگر
آدم كشته ايم، مگر از ديوار مردم بالا رفته ايم .
بايد از
آنان پرسيد مگر حق الناس فقط اينهاست :
مگر
سيگار كشيدن در جمع ، حق الناس نيست
مگر بي
حجابي حق الناس نيست
مگر اسرافكردن
،حق الناس نيست
مگر
آشغال ريختن در خيابان ، حق الناس نيست
مگر با
موتور خلاف رفتن، حق الناس نيست
مگر
گذشتن از چراغ قرمز ،حق الناس نيست
مگر پارك
كردن در پياده رو،حق الناس نيست
و مگر ،
مگر ، مگر ...
داستانك:
مرحوم حاج
شیخ عباس قمی – صاحب مفاتیح الجنان – کتابی از کسی به عنوان عاریه گرفته بود. بعد از
فوتش یکی از فرزندانش کتاب را به برادرش می دهد تا به صاحبش بدهد .
شب در عالم
خواب می بیند که حاج شیخ با عصبانیت به او می گوید: « کتاب عاریه مردم را چرا سالم
به دستش ندادی و به جلد آن آسیب رساندی ؟»
روز بعد برادرش
می پرسد:« با آن امانت چه کرده ای که من دیشب چنین خوابی دیده ام ».
برادرش می
گوید :« هنگامی که آن را می بردم تا به صاحبش بدهم از دستم افتاد و گوشه جلد آن کمی
خم شد». بعد می روند و کتاب را از صاحبش گرفته و صحافی می کنند و به او بر می گردانند.
روز بعد درب منزل زده می شود و طلبه ای سؤال می کند :آیا منزل حاج شیخ عباس اینجا است
؟
گفتند : آري
طلبه مي گويد : شب گذشته من حاج شیخ را در خواب دیدم و ایشان فرمود که به شما بگویم که چون شما کتاب
را صحافی کرده و به صاحبش دادید، عذاب قبر از من برداشته شد.
منبع:داستانها و حکایتها،سیّد مهدی شمس الدین،صفحه 78 .
حضرت امامرضا- عليه السّلام- فرمود: خداوند سه چيز را با سه چيز ديگر واجب كرده:
...3. تقوى را با صله رحم،؛آنكه با
خويشان خوشرفتارى نكند تقوى ندارد.
منبع:
بحار الأنوار ؛ جلد 71؛صفحه 68
در آيه اول سوره مباركه نساء ، خداوند مي
فرمايد :"وَ اتَّقُواْ اللَّهَ
الَّذِى تَسَاءَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحَامَ " كه تقوا و صله رحم در كنار هم
آمده است
داستانك:
یکی از فرزندان شیخ رجبعلی خیاط رحمه الله تعالی
نقل می کند:
مهندسی بود بساز و بفروش. یکصد دستگاه ساختمان
ساخته بود ولی به دلیل بدهکاری زیاد شرایط اقتصادی بدی داشت و حکم جلبش را گرفته بودند.
به منزل پدرم آمد و گفت نمی توانم به خانه برگردم.
خود را پنهان می کنم تا کسی مرا نبیند. شیخ با یک توجه فرمود: برو خواهرت را راضی کن!
مهندس گفت: او راضی است. شیخ فرمود نه. مهندس
تاملی كرد و گفت: بله وقتی پدرم از دنیا رفت ارثیه ای به ما رسید، هزار و پانصد تومان سهم
او شد یادم آمد که نداده ام.
رفت و برگشت و گفت پنج هزار تومان دادم به خواهرم
و رضایتش را گرفتم. پدرم سکوت کرد و پس از توجهی فرمود: می گوید هنوز راضی نشده. خواهرت
خانه دارد؟ گفت: نه اجاره نشین است
شیخ فرمود: برو و یکی از بهترین خانه هایی که
ساخته ای به نامش کن و به او بده و بیا تا ببینم چکار می شود کرد.
مهندس گفت: ما دو شریک هستیم چگونه می توانم؟
شیخ فرمود بیش از این عقلم نمی رسد چون آن بنده
خدا هنوز راضی نشده است . او رفت و یکی از خانه ها را به نام خواهرش زد و اثاثیه او
را در آن خانه گذاشت و برگشت. شیخ فرمود: حالا درست شد.
فردای همان روز سه تا از آن خانه ها را فروخت
و از گرفتاری نجات پیدا کرد.
خدا نكند پدر و مادري ؛ فرزندشان را نفرين
كنند و يا از او راضي نباشند.
داستانك:
«زمخشری»،دانشمند بزرگ
اهل سنت و صاحب تفسیر معروف «کشّاف»،يك پاي خود را در حادثه اي از دست داد.
او پس از ورود به بغداد و ملاقات با فقيه
دامغاني ، علت قطع شدن پايش را اينگونه شرح مي دهد:
نفرین مادرم موجب پدید آمدن چنین گرفتاری است؛زیرا
من، در ایام کودکی،گنجشکی را گرفتم و نخی به پایش بستم و پرهایش را کندم.در این میان،ناگهان
پرنده از دستم فرار کرد و در اثر این کار پای چپش جدا شد.
مادرم وقتی از این ماجرا باخبر شد، برآشفت و
به من گفت:خدا پای چپت را قطع کند،همچنان که
پای چپ این حیوان زبان بسته را جدا ساختی!
پس از مدتي از اسب افتادم و پاي چپم شكست.
پزشكان چاره اي جز قطع پايم نديدند . و اين
در اثر نفرين مادر بود.
منبع :كتاب عظمت يك نگاه صفحه 180 به نقل
از كتاب مقام والدين در اسلام صفحه 125
حضرت امام رضا- عليه السّلام- فرمود: خداوند سه چيز را با سه
چيز ديگر واجب كرده:
1.نماز را با زكوة- هر كه نماز بخواند و زكات ندهد نمازش قبول درگاه او نيست
...
منبع:بحار الأنوار ؛ جلد 71؛ صفحه 68
در قرآن26 بار نماز و زكات در كنار هم آمده است مانند "يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاة
"
زكات 2 نوع است ، واجب (خمس و زكات ) و
مستحب (صدقه)
كساني
كه اهل خمس و زكات نيستند ؛ چه جوابي خواهند داد؟!
داستانك:
پيرزنى
در قم با نخريسى خود، خمس وسهم امامش را نزد آيتاللَّه حجّت مىآورد، وقتى
مىخواست از اتاق بيرون رود عقب عقب مىرفت و خيره خيره به آقا نگاه مىكرد، آقا
دليلش را پرسيد؟
پيرزن
گفت: مىخواهم خوب قيافه شما را در خاطرم نگهدارم و روز قيامت شما را تحويل خدا
بدهم و بگويم: خدايا! من جان كندم و خمس و سهم امامم را به اين آقا دادم تا از
دينم حفاظت كند، حال اگر او در اين راه كم گذاشته او را مؤاخذه كن. مرحوم
آيتاللَّه حجّت خمس را زمين گذاشت و زار زار گريه كرد.
چون قرآن خوانده شود به آن گوش فرا دهيد و خاموش باشيد،
شايد مشمول رحمت خدا شويد.
اسلام دو فرقه مهم دارد که هر کدام یکی از یادگاران پیامبر
را قربانی کردند ما شیعیان قرآن و اهل سنت عترت را (البته فكر نشود كه اهل سنت هم خيلي به قرآن احترام مي گذارند)
حال ، چرا بعضی از ما، به قرآن احترام نمی گذاریم مانند
اینکه :
هنگام خواب زير پايمان قرآن است و
ما جا به جا نمي شويم
در ماشینمان
قرآن روشن است و ما با هم حرف می زنیم
در تعزیه
قاری در حال قرائت قرآن است و ما از آخر مجلس بلند می شویم و باصدای بلند
تسلیت می گوییم
قاري در جلسه
تعزيه ، وسط قرآن صحبتهاي متفرقه مي كند
و . . .
داستانك :
یکی از علمای اصفهان می گفت:با عدّه
ای برای حج به مکه مشرف شدیم،در مدینه یک نفر از دوستان همراه ما در گذشت.پس از
دفن،مجلس ترحیمی تشکیل داده و یکی از قاریان را برای تلاوت قرآن،به مجلس دعوت
کردیم.قاری آمد و نشست اما قرآن نمی خواند.
به او گفتیم بخوان.ایشان گفتند:شما
مشغول حرف زدن هستید و تا ساکت نشوید قرآن نمی خوانم!همه ساکت شدیم ولی باز دیدیم
نمی خواند.
گفت:طرز نشستن شما مناسب با مجلس قرآن
نیست،لذا همه دو زانو نشستیم،دیدیم باز قرآن را شروع نمی کند،گفتیم بخوان.او
گفت:هنوز مجلس برای قرائت قرآن،مهیا نشده است،زیرا در دست بعضی چای و ... مشاهده
می شود.چای را که کنار گذاشتیم،قاری آیه ای از قرآن را تلاوت کرد و مجلس را ترک گفت.
آیه ای را که تلاوت کرد این بود «وَ
إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ
»
منبع: ماهنامه بشارت،خرداد و تیر
1386، شماره 59 صفحه39
به راستي چرا ما ايرانيان كه ادعاي مذهبي بودن داريم ،
اينقدر اهل اسرافيم
مثلا :
چرا مصرف آب ، در كشور ما ، 2 برابر ميانگين
جهاني است ؟!
چرا مصرف برق، در كشور ما ، 3 برابر ميانگين جهاني است ؟!
چرا مصرف گاز ، در كشور ما ، 3 برابر
ميانگين جهاني است ؟!
چرا استفاده از تلفن ، در كشور ما ، 4 برابر
ميانگين جهاني است ؟!
چرا مصرف بنزين ، در كشور ما ، 6 برابر
ميانگين جهاني است ؟!
چرا مصرف نان ، در كشور ما ، 6 برابر
ميانگين جهاني است ؟![منبع
و اينفوگرافيك اين آمار اينجا]
داستانك 1:
روزي خواستم عينك امام را به ايشان بدهم، دیدم مقداری گرد و
غبار روی شیشه های آن نشسته است. یک برگ دستمال کاغذی برداشتم و عینک را تمیز کردم
و به امام دادم. ایشان عینک را به چشم زدند .
بی
توجه، قصد داشتم آن دستمال را مچاله کرده و دور بیاندازم که امام گفتند: «آقای انصاری!
اگر شما برای آن دستمال، مورد مصرف ندارید، به من بدهید. این دستمال هنوز جای مصرف
دارد»
منبع : زندگي به سبك روح الله صفحه 30
داستانك 2 :
یک بار که خدمت امام بودیم، از من خواستند پاکت دارویشان
را به ایشان بدهم.داخل پاکت دارویی بود که باید به پایشان می مالیدند.شاید کسی
باور نکند، بعد از مصرف دارو، امام یک دستمال کاغذی را به چهار تکه تقسیم کردند و
با یک قسمت از آن چربی پایشان را پاک کردند و سه قسمت دیگر را داخل پاکت گذاشتند
تا برای دفعات بعد بتوانند از آن استفاده کنند.
راوي: خانم فريده مصطفوي (دختر امام ) منبع: نشريه امتداد -
صفحه: 40
قال
الصادق عليه السلام: يَا سُفْيَانُ أَدَّبَنِي أَبِي بِثَلَاثٍ ... قَالَ
لِي- يَا بُنَيَّ
1.
مَنْ يَصْحَبْ صَاحِبَ السَّوْءِ لَا يَسْلَمْ
امام
صادق عليه السلام فرمايند : اي سفيان پدرم مرا به سه چيز ادب كرد...پدرم فرمود :
اي پسركم
1. هر كس با شخص
بدي همنشين شود ؛ سالم نمي ماند
منبع:بحار الأنوار جلد 75 صفحه
261
داستانك:
در
عصر پیامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) در میان مشركان، دو نفر با هم دوست بودند،
نام این دو نفر، عقبه و ابى بود. بعد از جرياناتي عقبه، به یكتائى خدا و رسالت
پیامبر(صلي الله عليه و آله) گواهى داد و به این ترتیب قبول اسلام كرد.
این
خبر به گوش دوست عقبه یعنى «ابى» رسید، او نزد عقبه آمد و به وى اعتراض شدید كرد و
حتى گفت: "تو از جاده حق منحرف شده اى"
و
نيزگفت : "من از تو خشنود نمى شوم مگر اینكه در برابر محمد(صلي الله عليه و
آله) بایستى و او را توهین كنى و... "
عقبه
فریب دوست ناباب خود را خورد، و از اسلام خارج شد و مرتد گردید و در جنگ بدر در صف
كافران شركت نمود و در همان جنگ به هلاكت رسید.
دوست ناباب او
«ابى» نیز در سال بعد در جنگ احد در صف كافران بود و بدست رزم آوران اسلام كشته شد.
تا توانى میگریز از یار بد
یار بد، بدتر بود از مار بد
مار بد، تنها تو را بر جان زند
یار بد بر جان و بر ایمان زند
منبع:داستان دوستان (اثر حجه الاسلام محمدي اشتهاردي) با
اندكي تلخيص
جهت دانلود اين مطلب به
صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد
(به بهانه 8 شهريور ، سالروز شهادت شهيد رجايي و باهنر)
داستانك 1:
یکبار در حین
پرسش و پاسخ مسؤولان، با شنیدن اذان ظهر، خطاب به حضار و جمع گفت: اگر خبر داده
باشند برای مدت بیست دقیقه ضرورت دارد ارتباط تلفنی با مرکزی برقرار کنم، آیا
اجازه هست که همین جا صحبت را متوقف و ادامه آن را به بعد از تلفن موکول کنیم؟
حاضران که از پیشنهاد غیرمنتظره شهید رجایی غافل گیر و شگفتزده شده بودند، گفتند: اختیار دارید.
بله قربان!
او گفت: هماکنون دستگاه بیسیم الاهی (اذان)خبر از انجام
فریضه ظهر داده است. ما فعلاً وظیفه داریم با اقامه نماز، این ارتباط را برقرار
کنیم.
سپس بدون تکلف، لحظهای بعد در برابرنگاه
ناباورانه حضّار، با جمعی به نماز ایستاد و این تکلیف الاهی را سروقت انجام داد.
داستانك 2:
پیش از انقلاب،
یکبار او را دیدم که برای خرید میوه، از خیابان ایران به میدان ژاله (شهدا)
میرفت.
گفتم: برای
خریده میوه چرا این همه راه میروی؟ گفت: آنجا دوستی دارم که دکّهدار و
میوهفروش است.
همراهش تا
همانجا رفتم و دیدم این بزرگوار بعداز خوش و بش کردن با میوهفروش، دور ازچشم او،
میوههای له شده و معیوب را در پاکت میریزد.
تعجب کردم و برای کمک به او، چند میوه خوب و
سالم را در پاکتش ریختم، امّا ایشان بیآنکه میوه فروش متوجه شود، آنها را از
پاکت در آورد و به جای آنها، میوههای معیوب را در پاکت ریخت! بعد از پرداخت وجه
در بین راه پرسیدم: قصه چه بود؟ اول چیزی نخواست بگوید، اما در برابر اصرارم گفت:
این مرد دو پسر داشت. یکی در جریان مبارزه شهید شد و دیگری اکنون در زندان به سر
میبرد. ما و برخی از دوستان در طول هفته، بیآن که او بداند، به قصد کمک به این
پدر تنها و دلسوخته، از ایشان به این شکلی که دیدی میوه میخریم
تورات
و انجيل و زبور و قرآن را خواندم و از هر يك كلمهاى انتخاب كردم:
4.از
قرآن اين جمله را انتخاب كردم : "هر كس به خدا توكل كند ، خدا او را كفايت مي
كند"
منبع: تحرير
المواعظ العددية، صقحه: 342
داستانك:
این
ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدینشاه
طلبه ای در مدرسه مروی تهران بود و بسیار بسیار انسان فقیری بود. شبی از شدت تهی
دستی و گرفتاری به این فکر میوفتد که بالاخره چه باید کرد؟ آیا به مراجع تقلید وقت
روی آورم؟ یا نامهای به شاه نوشته و از او کمک بخواهم؟ یا ...
سرانجام
شب را تا نزدیک سپیده در فکر سپری میکند و به این نتیجه میرسد که نباید به انسانها
مراجعه کنم و تنها راه این است که نامهای به خدا بنویسم و خواسته های خود را
بصورت کتبی از او بخواهم.
به
همین جهت خالصانه و در اوج اعتماد و امید به خدا، نامهای به درگاه خدای متعال
نوشت که نامه او در موزه گلستان تهران تحت عنوان "نامهای به خدا"
نگهداری میشود.
مضمون
نامه:
بسم
الله الرحمن الرحیم
خدمت
جناب خدا!
سلام
علیکم
اینجانب
بنده شما هستم. از آنجا که شما در قرآن فرموده اید:
"و
ما من دابه فی الارض الا علي الله رزقها" هیچ موجود زندهای نیست الا اینکه
روزی او بر عهده من است
من
هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما در روی زمین. و در جای دیگر قرآن فرمودهاید:
"ان
الله لا یخلف المیعاد" مسلما خدا خلف وعده نمیکند
بنابراین
اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم:
1- خانهای
وسیع
2- همسری
زیبا و متدین
3- یک
خادم
4- یک
کالسکه و سورچی
5- یک
باغ
6- مقداری
پول برای تجارت
لطفا
پس از هماهنگی به من اطلاع دهید.
مدرسه
مروی - حجره شماره 16 - نظرعلی طالقانی
نظر علی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر میکند
که نامه را کجا بگذارم؟ میگوید مسجد خانه خداست. پس به مسجد امام در بازار تهران
(مسجد شاه آن زمان) میرود و نامه را در سوراخی در دیوار مسجد قایم میکند
فردای
آن روز، ناصرالدین شاه با درباریها میخواستند به شکار بروند. کاروان او از جلوی
مسجد میگذشت. ناگهان به اذن خداوند، باد تندی شروع به وزیدن میکند و نامه نظرعلی
را روی پای ناصر الدینشاه میاندازد. ناصرالدین شاه نامه را میخواند و شکار را
کنسل کرده دستور میدهد کاروان به کاخ برگردد. او یک پیک به مدرسه مروی میفرستد و
نظرعلی را به کاخ فرامیخواند. وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند، دستور میدهد همه
وزرایش جمع شوند و میگوید: "نامهای را برای خدا نوشته بودند، ایشان به ما
حواله فرمودند. پس ما هم باید انجامش دهیم"و
دستور میدهد همه خواستههای نظرعلی یک به یک اجرا شود.
جهت دانلود اين مطلب به
صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد
تورات
و انجيل و زبور و قرآن را خواندم و از هر يك كلمهاى انتخاب كردم:
2.از
انجيل اين جمله را انتخاب كردم : "هر كس قناعت داشته باشد زندگي راحتي دارد"
منبع: تحرير المواعظ العددية، صقحه: 342
داستانك 1 :
روزی
(شبلی) به مسجد رفت تا نماز بخواند ، در آن مسجد کودکان مشغول کتابت بودند . وقت نان
خوردن آنها بود و با هم نان میخور دند .
دو
کودک ، نزدیک شبلی نشسته بودند ، یکی پسر ثروتمندی بود و دیگری فرزند فقیری .
پسر
ثروتمند مقداری حلوا داشت و پسر فقیر ، مقداری نان خشک ، پسر ثروتمند حلوا می خورد
و پسر فقیر از او حلوا می خواست .
پسر
ثروتمند به پسر فقیر گفت: اگر حلوا می خواهی باید سگ من باشی . و او قبول کرد .!
پسر
ثروتمند گفت : پس صدای سگ در آور ! آن بیچاره ، صدای سگ در آورد و او مقداری حلوا پیش
پسر فقیر انداخت . و این کار چند بار تکرار شد
..
شبلی
به آنها نگاه میکرد و می گریست ! مریدان از او پرسیدند : برای چه گریانی ؟
گفت:
نگاه کنید که طمع چه بر سر مردم می آورد ، اگر آن پسر فقیر به همان نان خشک قناعت می
کرد و به حلوای آن پسر طمع نمی ورزید ، هرگز سگ فردی همانند خود نمی شد
داستانك 2:
ابو
وائل گفت: من با دوستم به زيارت سلمان رفتيم و سلمان نان جو و نمك برايمان آورد.
دوست من گفت: اگر در اين نمك سعتر هم بود بهتر بود. سلمان از نزد ما رفت و آفتابه
اش را به رهن گذاشت و مقداري سعتر گرفت و آورد.
وقتي غذايمان را خورديم دوست من
گفت: شكر خداوند كه ما را قناعت بخشيد (و با قناعت غذا خورديم) سلمان گفت: اگر به
روزي خود قانع بوديد آفتابه من به رهن نمي رفت
جهت دانلود اين مطلب به
صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد
تورات
و انجيل و زبور و قرآن را خواندم و از هر يك كلمهاى انتخاب كردم:
1.از
تورات اين جمله را انتخاب كردم : "هر كه سكوت اختيار كند نجات يابد"
منبع: تحرير المواعظ العددية، صقحه: 342
داستانك:
آيت
الله سيد محمد حسيني همداني صاحب تفسير «انوار درخشان» مي فرمود:
در
مدرسه قوام حجره داشتم، مطلع شدم مرحوم آقاي قاضي تبريزي در گوشه تنگ مدرسه حجره کوچکي
اختيار کرده است
روزي
تصادفاً به نکته اي برخوردم که بسيار توجه مرا جلب کرد و آن هم اين بود که داخل دهان
مرحوم قاضي کبود رنگ بود، از استاد پرسيدم علت چيست؟ ايشان مدتها پاسخم نداد بعدها
که خيلي اصرار کردم و عرض کردم که به جهت تعليم مي پرسم و قصد ديگري ندارم،باز به من
چيزي نفرمود تا اينکه روزي در جلسه خلوتي فرمودند:
آقا سيد محمد! براي طي مسير طولاني سير وسلوک، سختي
هاي فراواني را بايد تحمل کرد و از مطالب زيادي نيز بايد گذشت؛آقا سيد محمد! من در
آغاز اين راه در دوران جواني براي اينکه جلوي افسار گسيختگي زبانم را بگيرم و توانائي
بازداري آن را داشته باشم 26 سال ريگ در دهان گذارده بودم که از صحبت و سخن فرسايي
خودداري کنم، اينها اثرات آن دوران است!
منبع :كتاب چشمه توحيد صفحه 219
جهت دانلود اين مطلب به
صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد
امام صادق عليه السلام ازرسول خدا صلى اللَّه عليه و آله روايت
كردند كه فرمود:
هر كه چهار خصلت داشته باشد
و از سر تا پا غرق گناهان باشد، خدا آنها را بحسنات تبديل كند:
4.شكرگزارى.
منبع: اصول كافى-ترجمه
مصطفوى؛جلد 3 ، صفحه 166
داستانك:
روزى حضرت
عيسى در مناجاتش با خداوند عرضه داشت: پروردگارا دوستى از دوستارانت به من بنما، خطاب
رسيد به فلان محل برو كه ما را در آنجا دوستى است، مسيح به آن محل موعود رفت زنى را
ديد كه نه چشم دارد و نه دست و نه پاى، روى زمين افتاده و زبانش مترنم به اين ذكر است:
« الحمدالله على
نعمائه والشكر على آلائه »
خدا را
بر نعمتهاى ظاهرياش سپاس و بر نعمتهاى باطنياش شكر.
آن حضرت
از حالت آن زن شگفت زده شد، پيش رفته و به او سلام كرد، زن گفت: عليك السلام يا روح
الله! فرمود اى زن تو كه هرگز مرا نديدهاى از كجا شناختى من عيسى هستم، زن گفت: آن
دوستى كه تو را به سوى من دلالت كرد برايم معلوم نمود كه تو روح الله هستى، فرمود:
اى زن تو از چشم و دست و پا محرومى، اندامت تباه شده! زن گفت: خدا را ثنا ميگويم كه
دلى ذاكر و زبانى شاكر و تنى صابر دارم، خدا را به وحدانيت و يگانگى ياد ميكنم كه هرچه
را ميتوان با آن معصيت كرد از من گرفته، اگر چشم داشتم و به نامحرم نظر ميكردم، اگر
دست داشتم به حرام ميآلودم و اگر پا داشتم دنبال لذات نامشروع ميرفتم چه عاقبتى داشتم؟
اين نعمتى
كه خدا به من داده به احدى از بندگانش نداده است.
منبع:خزينة الجواهر ،صفحه318
ما بايد ديدمان را عوض كنيم و به
نعمتهايي كه خدا به ما داده توجه كنيم ،نه به كمبودها. يعني در يك كلام در مسائل
مادي به پايين دست خود نگاه كنيم
لطيفه :
كلاغي روي سر شخصي مدفوع كرد آن شخص سريع شروع كرد به شكر كردن .
شخصي سوال كرد : لباست پر از آلودگي شده
و شكر مي كني
گفت :براي اين شكر مي كنم كه ، اگر گاو
پرواز مي كرد چه خاكي به سر مي كردم .
جهت دانلود اين مطلب به
صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد
امام صادق عليه السلام ازرسول خدا صلى اللَّه عليه و آله روايت
كردند كه فرمود:
هر كه چهار خصلت داشته باشد و
از سر تا پا غرق گناهان باشد، خدا آنها را بحسنات تبديل كند:
3. خوش اخلاقي ...
منبع: اصول كافى-ترجمه مصطفوى؛جلد 3 ، صفحه 166
داستانك:
آیت الله مظاهری،در كتاب
ارزشمند «تربيت فرزند ، از ديدگاه اسلام» به نقل از یکی از بزرگان، مي آورند:
فردی را می شناختم که آدم خیلی
خوبی بود. در خواب دیدم روز قیامت شده و او به شکل سگ درآمده است. به او گفتم تو که
آدمی خوب، با ایمان و با تقوا بودی، چرا سگ شده ای؟
گفت: وای از بداخلاقی در خانه!
وای از بداخلاقی در خانه! وای از بداخلاقی در خانه!
بعد به من گفت : بيا برويم
قبرم را نگاه كن
جلو رفتم و ديدن ته قبرش
سوراخ است
گفت:وقتي مرا داخل قبر
گذاشتند ، قبر چنان مرا فشار داد كه تمام روغن من گرفته شد و رفت در اين سوراخ.
اگر سوراخ تنگ نبود ، روغنها
را نشانت مي دادم
منبع: كتاب تربيت فرزند از
نظر اسلام صفحه 101 [با تلخيص]
جهت دانلود اين مطلب به
صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد
امام صادق عليه السلام ازرسول خدا صلى اللَّه عليه و آله روايت
كردند كه فرمود:
هر كه چهار خصلت داشته باشد و
از سر تا پا غرق گناهان باشد، خدا آنها را بحسنات تبديل كند:
1. راستگوئى ...
منبع: اصول كافى-ترجمه مصطفوى؛جلد 3 ، صفحه 166
داستانك :
كاسبى بود در بازار كاشان كه
به شاگرد خود مىگفت: اگر مشترى آمد و قيمت جنس را پرسيد و من دروغ گفتم، تو به صورت
من تف بينداز تا من دست به چنين كارى نزنم. قرار ما اين است اگر اينكار را كردى نصف
مغازهام را به تو مىدهم و اگر در برابر انحراف و عمل شيطانى من سكوت كنى؛ اخراجت مي كنم
(به بهانه 26 مردا د سالروز ورود آزادگان
سرافراز به ميهن)
كتابهاي خوبي در زمينه اسرا
نوشته شده ، كه بعضي از آنان بسيار شاخص و زيباست كه ازجمله ي آنان مي توان به 2
كتاب اشاره كرد: 1. كتاب "حكايت زمستان" اثر سعيد عاكف و 2. كتاب "پايي
كه جا ماند" اثر سید ناصر حسینی پور
در هر 2 كتاب خاطرات عجيبي
از دوران اسارت ديده مي شود كه مي توان به عنوان نمونه به يكي از خاطراتي كه در
كتاب "پايي كه جا ماند " اشاره كرد:
…تکیه کلامش “کلکم مجوس و الخمینیون اعداء العرب” بود. چند بار با چوب پرچم
به سرم کوبید.
از حالاتش پیدا بود تعادل
روانی ندارد. از من که دور شد، حدود ده پانزده متر پشت سرم، کنار جنازه یکی از
شهدا که وسط جاده بود ایستاد.
جنازه از پشت به زمین افتاده
بود. نظامی سیاه سوخته عراقی کنار جنازه اش ایستاد و یک دفعه چوبِ پرچمِ عراق را
به پایین جناق سینه ی شهید کوبید، طوری که چوب پرچم درون شکم شهید فرو رفت.
آرزو می کردم بمیرم و زنده نباشم.
(پاورقی: تا زمانی که پدر و
مادر شهید در قید حیات هستند نمی توانم نام او را در این کتاب ببرم. با برادرش که
صحبت می کردم گفت: مادرم ناراحتی قلبی دارد. تا زنده است اسم برادرم را در کتاب
ننویس. امیدوارم مادر این شهید سال ها زنده باشند. ترجیح می دهم سال ها بعد به
منظور ثبت جنایات رژیم بعثی عراق در جنگ، نام او را بنویسم.)[صفحه 84]
جهت
تمايل به مطالعه 20 داستان كوتاه از آزادگان اينجارا كليك نماييد
هر غيبت كننده اى كه با توبه از دنيا برود، آخرين
كسى است كه به بهشت وارد مىشود و هر غيبت كننده اى كه بر آن اصرار داشته باشد، و
با اين حال از دنيا برود و توبه نكند، اوّلين كسى است كه داخل دوزخ مىگردد
منبع : إرشاد
القلوب إلى الصواب ، جلد1 ؛صفحه 116
يكي از انواع
غيبت ، غيبت با دعا كردن است
به عنوان مثال :
از
ما مي پرسند فلان دوستت چطور است ؟
مي
گوييم : خدا به همه ي ما اخلاق خوبي عنايت كند ( يعني دوستمان اخلاقش خوب نيست)
يا
مي گوييم: خدا بچه هاي ما را از دام اعتياد نجات دهد ( يعني بچه ي او معتاد است)
يا
مي گوييم : خدا همسر سازگاري به همه عنايت كند ( يعني همسر او سازگار نيست )
و
.
. .
لطيفه :
فردي كه يك چشمش
نابينا بود به امام جماعت مسجدي توهين مي كند
چند وقت بعد
امام جماعت پس از سخنراني ، در دعايش مي گويد :
" خدايا
چشمِ ديگرِ انسانهايِ گمراه، را هم كور كن "
جهت دانلود اين مطلب به
صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد
(به بهانه 22 مرداد سالروز پيروزي تاريخي حزب الله لبنان بر رژيم
غاصب صهيونيستي در جنگ 33 روزه)
این
داستان درتلوزیون اسرائیل و درروزنامه هاآرتص صهیونیستها منعکس شد وخواننده ی گرامی
می تواند وارد سایت انگلیسی روزنامه مزبورشود و مطالب بیشتری ازاین دست را درآنجا
پیداکند.
کانالهای
تلویزیونی اسرائیل ازیکدیگر پیشی می گرفتند جهت دعوت از سربازان و افسران نخبه تا
در استودیو بیایند و میهمان برنامه ی آنان شوند و ازفاجعه ای که برایشان رخ داد
آشنا و ازماجرا مطلع شوند.
یکی
ازافسران لشکر «غولانی» که نامش «ایثان آیخنر» و یکی ازدستانش قطع شده بود،
دربرنامه حضور داشت. مجری برنامه از او پرسید چه شد که دستت درجنگ قطع شد؟ او هم
پاسخی داد که همگان را به تعجب و شگفتی واداشت.
ایثان
گفت : جنگ بسیار سختی را تجربه کردیم، درحالی که وارد حومه ی شهر بنت جبل می شدیم
و تعدادمان هم بسیار زیاد بود. من پشت یک درخت موضع گرفتم تا سربازان لشکر را پوشش
دهم و درعین حال با دوربین تفنگم، برخی خانه ها را زیرنظر داشتم تا هرگونه تحرک و
جابجایی نیروهای حزب الله را رصد کنم. این بود که سه تن ازرزمنده های مقاومت
اسلامی را دیدم که آرام و آهسته داشتند به سوی ما نفوذ می کردند تا سربازانمان را
غافلگیر کنند.
در
وهله اول به نظرم آمد که آنان هدفهای بسیار آسانی هستند، لذا همین که خواستم
هدفگیری کنم و بطرف آنان تیراندازی نمایم، ناگهان با مردی سوار بر اسب و شمشیر به دست
مواجه شدم که ضربتی به من وارد کرد و از نظر دورشد، من خیلی آشفته و وحشت زده شده
بودم!
خانم
مجری با شگفتی ازاو سؤال کرد: واقعاً آنها با شمشیر و اسب می جنگیدند؟! افسر
اسرائیلی (ایثان) جواب داد: بله، حتی بعضی ازسربازان به من گزارش دادند تک سواری
با اسبی تندرو آنها را دنبال می کرد و آنچنان سریع می گذشت که نمی توانستیم اورا
هدف قرار دهیم.
منبع
: كتاب « معجزات و كرامات نبرد صادق الوعد» صفحه 28
جهت
تمايل به مطالعه مطالب بيشتر از جنگ 33 روزه اينجارا كليك نماييد
جهت دانلود اين مطلب به
صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد
هنگامي
كه لحظه مرگ يعقوب رسيد ، به فرزندانش گفت: ...
يعني
حضرت يعقوب از اين موقعيت حساس ، براي نصيحت كردن استفاده كرد
و
يا سليمان ، هدهد را كه زيباست ، براي بلقيس فرستاد؛ نه حيواناتي مثل كلاغ
و
يا جعفر طيار در حضور نجاشي مسيحى ؛ شروع كرد سوره مريم را خواند كه از مريم تعريف
مىكند، نجاشى شروع كرد زار زار گريه كردن ؛ حال اگر مي گفت: «بِسْمِ الله قَاصِم الجَبَّارِين»،
«تَبَّتْ يَدا أَبى لَهَبٍ وَ تَبَّ» بريده باد دست ابولهب ؛ نجاشي چه مي گفت؟!
مىگفت
:عجب كسى آمده پيامبر شده است اين به عموى خودش رحم نمىكند خيلى آدم خشنى است. اصلا
اين دين به درد نمىخورد.
كلام
بيجا كار دست انسان مي دهد ؛ كلام بيجا كه هيچ ، سرفه بيجا هم همه چيز را به هم مي
زند
لطيفه:
شخصي كم سوادي هميشه به مردم مي گفت :
من قاري قرآنم .
روزي در مسجدي مردم از او خواستند ،قرآن بخواند . و او به ناچار
قبول كرد .
خواست سورهی مبارکهی «ق» را بخواند كه از قضا شخصي، سرفه اش گرفت شروع
كرد به سرفه كردن. قاري به خیال آنکه غلط گفته، گفت: «قوف!». آن شخص باز سرفه کرد،
گفت: «قیف!». باز سرفه کرد،
گفت: سرفه و مرگ! یا قاف است یا قوف یا قیف!
جهت دانلود اين مطلب به
صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد
عن أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى
يَقُولُ : مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِي
امام صادق علیهالسلام فرمود كه خداوند تبارک و تعالی فرموده است:
هر کس دوستی از دوستان
مرا خوار کند، در کمین جنگ با من نشسته است
وسائل الشيعة، جلد 12، صفحه: 266
داستانك :
مرحوم آیت الله
العظمی سلطانی طباطبایی (قدس الله نفسه الزکیه) عالم بسیار بزرگوار و استاد
العلماء به معنی الکلمه بود .یعنی به جز چند تا مرجع که با ایشان هم سن و هم دوره
بودند، باقی علماء قاطبه شاگردی آقای سلطانی را نموده بودند.
یکی از آقازاده
های ایشان می گوید:
یک روز نشسته
بودیم؛ با خود گفتم از پدرم استفاده بکنم، به ایشان گفتم:
اگر بنا بشود که
شما به من فقط یک نصیحت بکیند، چه میگویید؟
میگویند:
ایشان سرشان را
پایین انداخته، تأملی کردند؛ سپس سرشان را بلند کرده فرمودند:
خلبان آزاده تیسمار اکبر صیاد
بورانی هم دوره اي خلبان شهيد سرلشگر عباس بابايي
مي گويد:
بعضی وقت ها عباس همراه با شام نوشابه می خورد، اما نه نوشابه
هایی مثل پپسی و ... که در آن زمان موجود بود ...
چند بار به او گفتم که برای من پپسی بگیرد ولی دوباره می
دیدم که نوشابه ي ديگري خرید است. یک بار به او اعتراض کردم که چرا پپسی نمی خری؟
مگر چه فرقی می کند و از نظر قیمت که با هم تفاوتی ندارد، آرام و متین گفت:
-حالا نمی شود شما نوشابه ي ديگري بخورید؟
گفتم : خوب عباس جان آخر برای چه؟
سرانجام با اصرار من آهسته گفت :
-کارخانه پپسی متعلق به اسرائیلی هاست به همین خاطر مراجع
تقلید مصرف آن را تحریم کرده اند
به او خیره شدم و دانستم که او تا چه حد از شعور سیاسی بالایی
برخوردار است و دردل به عمق نگرش او به مسایل ، آفرین گفتم.
جهت نياز به مطالعه 15 داستانك از شهيد بابايي اينجارا
كليك نماييد
جهت دانلود اين مطلب به
صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد
دل حرم خداوند است، پس در حرم خدا كسى غير از خداوند
را جاى ندهيد
منبع :بحارالانوار؛جلد 67؛ صفحه
25
انسان
يك دل بيشتر ندارد ، اگر غير خدا در آن بود، ديگر جايي براي خدا نيست
داستان:
روزى
سليمان گنجشكى را ديد كه به همسر خود مىگويد: چرا با من معاشرت نمي كني، اگر تو بخواهى
من جايگاه سليمان را با منقار خود بلند مىكنم و آن را در دريا مىافكنم، حضرت سليمان
از كلام او به خنده افتاد، سپس آن دو را فرا خواند و به گنجشك نر فرمود: آيا قدرت انجام
كارى را كه ادّعا كردى، دارى؟
او گفت: خير، اى پيامبر خدا، ليكن مرد خود را براى
همسرش بزرگ مىشمارد و نزد او لاف مىزند و عاشق را از بابت سخنانش سرزنش نمىكنند،
سليمان
به گنجشك مادّه گفت: چرا با او معاشرت نمي كني ، با آنكه او عاشق توست،
او
گفت: اى رسول خدا، او ادّعاى عشق مىكند، امّا براستى دوستدار من نيست و همراه من ديگرى
را نيز دوست دارد،
اين كلام گنجشك سليمان را متأثر كرد و او بشدّت گريست
و تا چهل روز از مردم مفارقت نمود و در خلوت به مناجات با پروردگار خود پرداخت تا قلب
خود را از محبّت غير خدا خالص كن
منبع:بحار الأنوار؛جلد 14،صفحه 96
جهت دانلود اين مطلب به
صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد
حديث
كرد براي ما ابوالحسن ، كه او روايت كرد از ابوالحسن ، كه او نيز روايت كرده از
ابوالحسن ، كه او شنيد از حسن كه او گفت پدرم حسن از پدرش امام حسن عليه السلام روايت
كرد كه : همانا حسن ترين حسن ها ؛ خُلق حسن است (نيكوترين نيكوها ؛ خلق نيكوست)
منبع: بحار
الأنوار ، جلد
68، صفحه 386، باب 92
حسن هاي موجود در سلسله ي حديث چه كساني اند؟
فأما أبو الحسن الأول فمحمد بن عبد الرحيم التستري
و أما أبو الحسن الثاني فعلي بن أحمد البصري التمار و أما أبو الحسن الثالث فعلي بن محمد الواقدي و أما الحسن الأول فالحسن بن عرفة العبدي و أما الحسن الثاني فالحسن بن أبي الحسن البصري و أما الحسن الثالث فالحسن بن علي بن أبي طالب عليه السلام
داستانك:
دوست
دار معاویه بود . در مدحش شعر می گفت و کینه ی امام را داشت . امام را که دید دیگر
چیزی نفهمید . چشمانش را بست و دهانش را باز کرد . هر چه توانست گفت اما امام ساکت
بود . حرفهایش که تمام شد دید لبخند می زند, از حال و احوالش پرسید و کیسه ای پول
به او داد تا خرج زندگیش کند . سرش را پایین انداخت . شرمنده شده بود . محبت امام
بدجوری در دلش افتاد . برگشت . دیگر وِرد زبانش امام
بود و تعریف از او .
... افتاده
بودند دست و پای امام را می بوسیدند ؛ خودش با پنجاه نفر از خیشانش , همه شیعه ی
امام شده بودند برگرفته از کتاب « آفتاب غریب » از مجموعه کتب 14
خورشید و یک آفتاب
جهت
مطالعه 20 داستانك از امام حسن عليه السلام اينجا را كليك نماييد
جهت دانلود اين مطلب به
صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد
هر كس به اندازه ذره اى كار نيك كرده باشد پاداش آن
را خواهد ديد
و هر كس به اندازه ذره اى كار بد كرده باشد كيفر آن
را خواهد ديد.
سوره زلزله آيه ي 7 و 8
داستانك 1:
مردى خدمت پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله
آمد عرض كرد: علمنى مما علمك اللَّه:" از آنچه خداوند به تو تعليم داده
به من بياموز".
پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله او را به
مردى از يارانش سپرد، تا قرآن به او تعليم كند، و او سوره "إِذا زُلْزِلَتِ
الْأَرْضُ" را تا به آخر به او تعليم داد، آن مرد از جا برخاست و گفت: همين
مرا كافى است (و در روايت ديگرى آمده تكفينى هذه الاية:" همين يك آيه مرا
كفايت مىكند")!
پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله
فرمود: او را به حال خود بگذار كه مرد فقيهى شد! (و طبق روايتى فرمود رجع
فقيها: او فقيه شد و بازگشت!)
منبع: تفسير نمونه جلد 27، صفحه: 232
داستانك 2:
آيت الله شبيري زنجاني مي فرمودند:
من از نزديكان حاج احمد آقا فرزند امام شنيدم كه
ايشان حضرت امام خميني را در خواب ديده اند .
از ايشان مي پرسند كه به شما چه گذشت؟
ايشان دست خود را بلند مي كنند و پايين مي آورند
و مي گويند : بدان ،حركتي مانند اين حركت دستِ من در اينجا حساب دارد .
حاج احمد آقا مي پرسند: عبور از برزخ چه گذشت ؟!
امام مي فرمايند:
با وساطت اولياء الهي به خوبي گذشت.
منبع: كتاب حميم جلد 2 صفحه 215 - به نقل از كتاب روزنه هايي از عالم غيب صفحه 401
جهت دانلود اين مطلب به
صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد
يا أَيُّهَا الَّذينَ
آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ
اى كسانى كه
ايمان آورده ايد! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را مسخره كنند، شايد آنها
از اينها بهتر باشند [سوره حجرات آيه 11]
خداوند در اين آيه پس آنكه
مسخره كردن را عملي ناپسند بيان مي فرمايد ، در ادامه اين نكته را گوشزد مي كند كه
شايد آنكس كه مسخره اش مي كنيد از شما بهتر باشد مثلاً
شايد كفش
پاره اي داشته باشد ....... اما ممكن است از ما بهتر باشد.
شايد قيافه ي زشتي داشته
باشد ........ اما ممكن است از ما بهتر باشد.
شايد لباس كهنه تري داشته
باشد ........ اما ممكن است از ما بهتر باشد.
شايد منزل كوچكي
داشته باشد ........ اما ممكن است از ما بهتر باشد.
شايدقيافه ي مذهبي
نداشته باشد ........ اما ممكن است از ما بهتر باشد.
و شايد...
و شايد...
وشايد...
...
داستانك:
در رابطه با ظاهر بين نبودن داستاني
است كه حجه الاسلام قرائتي مي فرمودند :
امام خمينى (رحمه الله عليه) را گرفتند، سال 42 يك
سرهنگ اين طرفش نشست و يك سرهنگ هم آن طرفش، سحر آمدند از قم گرفتند كه به تركيه
تبعيدش كنند، سحر تمام شد و بين الطلوعين شد، جاده قديم قم و تهران هم دو، سه
ساعتى طول مى كشيد.
امام خمينى
(رحمه الله عليه) فرمود: من مى خواهم نماز بخوانم ماشين را نگه داريد گفتند: به
ما دستور داده اند از درب خانه هيچ كجا پياده نشويد و صاف برويم فرودگاه، امام
چيزى نگفت و ديد كه هوا روشن شده و دارد آفتاب مىزند، ممكن است آفتاب بزند،
فرمود: خوب ما پياده نمىشويم و من توى ماشين نماز مىخوانم، شما يكى پياده شويد و
من كنار جاده همينطور كه توى ماشين نشسته ام تيمم مىكنم، گفتند: طورى نيست، يكى
پياده شد و امام همينطور كه نشسته بود خم شد تيمم كرد تو ماشين گفت الله اكبر نماز
خواند و ركوع و سجودش را با كله «سبحان ربى العظيم و بحمده»، «الله اكبر»، «سبحان
ربى الاعلى و بحمده»، «الله اكبر» همينطور نشسته نماز خواند.
بعد گفتند: امام كه نمازش تمام شد گفت :خدايا شايد
در كل عمرم فقط همين يك نماز را قبول كنى، نه وضو داشتم و نه اول وقت بود، و نه رو به قبله
بود. چه مىدانيم چى قبول است.
جهت دانلود اين مطلب به
صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد
اگر
انسان با ديد بصيرت بنگرد ، مي بيند كه اين سختي ها بجز خير براي انسان چيزي
ندارد.نمونه اش همين روزه ، آنهم در اين هواي گرم؛ درست است كه سختي دارد اما:إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرا
داستانك:
پس
از آنکه حضرت مریم علیها السّلام از دنیا رفت، حضرت عیسی علیه السّلام جنازه ی او
را پس از تجهیز به خاک سپرد، سپس روح مادرش را دید و گفت: «مادر! آیا هیچ آرزویی
داری؟» مریم
علیها السّلام پاسخ داد: «آری، آرزویم این است که در دنیا بودم و شب های سرد زمستانی
را با مناجات و عبادت در درگاه خدا به بامداد می رساندم و روزهای گرم تابستان را
روزه می گرفتم»
منبع:
داستان هایی از یاد خدا، صفحه 28
جهت دانلود اين مطلب به
صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد
خداوند
عزّ و جلّ به موسى فرمان داد كه در ميعاد براي گرفتن تورات حاضر شود و سى روز روزه
بگيرد و در كوه به مناجات بپردازد و موسى گمان كرد بعد از سى روز كتاب الهى نازل
مىشود، لذا سى روز روزه گرفت و در شب آخر قبل از افطار مشغول مسواك زدن دندان خود
شد،
خداوند
به او وحى كرد، اى موسى تو مىدانى كه بوى دهان روزه دار نزد من از هر عطرى
خوشبوتر است، پس ده روز ديگر نيز روزه بگير و هنگام افطار مسواك مزن،
موسى نيز چنين كرد، خداوند هم به او وعده داد كه
كتاب تورات را بعد از چهل شب بر او نازل كند و چنين نيز شد.
منبع:
التفسير
المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام
صفحه250
جهت دانلود اين مطلب به
صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد
(به
بهانه 22 تير سالروز ارتحال استاد علي صفايي حايري "عين – صاد" )
داستانك:
يك روز به آن گرامى گفتم: من وقتى از بعضى افراد گستاخ در كوچه
و خيابان، حرفى مى شنوم، پاسخ مى دهم. شما چطور؟استاد فرمود: من پاسخ نمى دهم;
چون آدم ها انگيزه هاى گوناگون دارند; يا نمى دانند يا از نفرت هايى انباشته اند
يا بدبين اند. من يا مى گذرم «مرّوا كراما» يا با آن ها حرف مى زنم. و تعريف
كرد:
روزى در خيابان هاشمى تهران مى رفتم. جوان موتور سوارى به
همراه سوارى بر ترك، اشاره اى كردند كه فهميدم مى خواهند زير عمامه ام بزنند.
براى همين به پياده رو رفتم. وقتى به كنارم رسيدند، از
كارشان مأيوس شدند. توقف كوتاهى كردند و يكى از آن دو حرفى گفت كه مفهوم آن تغّوط
به عمامه ام بود.
دستى به عمامه ام كشيده و گفتم: خبرى نشد؟! ناگهان ايستادند و
موتور را روى جك گذاشته و به طرفم آمدند. سرها را پايين گرفته و با شرم گفتند:
آقا! عفو كنيد. كلام مظلومانه و از سر خيرخواهى چنين اثر مى گذارد.
با آن دو صحبت هايى شد...
بعد نگاهش را به من دوخت و با تأنّى فرمود: يكى از آن ها به
حوزه آمده و طلبه شد و يكى به جبهه رفت و ميان بر زد.
چه نفسى و چه نفوذ كلامى كه از فحاشان، طلبه و شهيد بيرون مى
كشيد.
منبع : كتاب مشهور در آسمان
جهت نياز به مطالعه 20داستان كوتاه از زندگاني ايشان، اينجا را
كليك نماييد
جهت دانلود اين مطلب به
صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد
خانم
موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس، از میان همه ی تصویر های آن روزها یکی را
که از همه ی آن ها در ذهنش پر رنگ تر است، اینچنین روایت می کند:
يادم
مي آيد يک روز که در بيمارستان بوديم، حمله شديدی صورت گرفته بود. به طوري که از
بيمارستان هاي صحرايي هم مجروحين زيادي را به بيمارستان ما منتقل مي کردند. اوضاع
مجروحين به شدت وخيم بود. در بين همه آنها، وضع يکيشان خيلي بدتر از بقيه بود. رگ
هايش پاره پاره شده بود و با اين که سعي کرده بودند زخم هايش را ببندند، ولي
خونريزي شديدي داشت. مجروحين را يکي يکي به اتاق عمل مي برديم و منتظر مي مانديم
تا عمل تمام شود و بعدي را داخل ببريم.
وقتي
که دکتر اتاق عمل اين مجروح را ديد، به من گفت که بياورمش داخل اتاق عمل و براي
جراحي آماده اش کنم. من آن زمان چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد که چادرم را در
بياورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم. همان
موقع که داشتم از کنار او رد مي شدم تا بروم توي اتاق و چادرم را دربياورم، مجروح
که چند دقيقه ای بود به هوش آمده بود به سختي گوشه چادرم را گرفت و بريده بريده و
سخت گفت: من دارم مي روم که تو چادرت را در نياوری. ما براي اين چادر داريم مي
رويم... چادرم در مشتش بود که شهيد شد
از
آن به بعد در بدترين و سخت ترين شرايط هم چادرم را کنار نگذاشتم
جهت دانلود اين مطلب به
صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد
اي عيسي ! [در مسائل مادي] به پايين تر
از خود بنگر نه به بالاتر از خود
الجواهر السنية-كليات حديث قدسى ؛صفحه
207؛الباب العاشر
برخي از ما چنان مستضعفين را فراموش
كرده ايم كه انگار وجود ندارند . دليلش هم روشن است آنقدر غرق ارتباط با پولدارها
شده ايم كه يادمان رفته در كنارمان افرادي هستند كه پدرشان شبها دير وقت مي آيد تا
همه خواب باشند زيرا خجالت مي كشد دست خالي بيايد
داستانك 1:
توی قصابی یه پیرزن اومد تو و یه گوشه
وایستاد
…
یه اقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: اقا
قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم…
اقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا
کردن اضافه هاش
همینجور که داشت کارشو میکرد رو به
پیرزن کرد گفت: چی میخوای ننه؟
پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله
گذاشت تو ترازو گفت: همین قدر گوشت بده ننه!
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت :
پونصد تومن فقط آشغال گوشت میشه ننه … بدم؟
پیرزن یه فکری کرد گفت بده ننه !
قصاب آشغال گوشت های اون جوون رو میکند
میذاشت برای پیره زن
…
اون جوونی که فیله سفارش داده بود
همینجور که با موبایلش بازی میکرد گفت: اینارو واسه سگت میخوای مادر ؟
پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سَگ؟
جوون گفت آره … سگِ من این فیله هارو هم
با ناز میخوره … سگ شما چجوری اینارو میخوره ؟
گروهي از انصار نزد پيامبر (صلي الله عليه
و آله و سلم) آمده سلام کردند و گفتند: يا رسول الله حاجتي داريم، حضرت فرمود: بگوييد.
گفتند: حاجت بزرگي است! فرمود: چيست؟ عرض کردند: ميخواهيم براي ما نزد خداوند بهشت
را ضمانت نمايي!
پيامبر
اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) سر خويش فرو انداخته پس از اندکي سر را بلند نمود
و فرمود: من اين کار را ميکنم به شرط آنکه از هيچ کس هيچ چيز درخواست نکنيد!
حضرت
صادق (عليه السلام) فرمود: گاهي ميشد يکي از ايشان در مسافرت تازيانهاش (از روي اسب
يا شتر) به زمين ميافتاد، ولي خوش نميداشت به ديگري بگويد تازيانه را به من بده،
مبادا که درخواست کرده باشد، خودش پايين ميآمد و برميداشت! و گاهي ميشد که بر سر
سفرهاي بود و ديگر همنشينان به آب نزديکتر بودند ولي او از آنان تقاضا نميکرد، خودش
بر ميخواست و آب مينوشيد
منبع: وسائل
الشيعه،جلد 6،صفحه 307
درخواست
از مردم انسان را كوچك مي كند ؛ گاه انسان مجبور است از كسي چيزي بخواهد ؛ كه هيچ
.
اما
بسياري از درخواستهاي ما بي مورد است . مثلا به مردم رو ميزنيم و پول قرض مي گيريم
تا تلوزيون و قالي و پرده و ... منزلمان را عوض كنيم . اينها باعث ذلت انسان مي
شود
داستانك
:
روزى امير المؤمنين عليه السّلام
از جلوي دكان قصّابى مىگذشت و قصاب گوشت فربه اى داشت،عرض كرد: يا امير المومنينگوشت خوبى دارم مقدارى از آن خريدارى كن؟
امام عليه السّلام فرمود: پول
آماده اى ندارم،
عرض
كرد: من صبر مىكنم، تا هر وقت داشتيد بهاى آن را بدهيد؟
فرمود:
من بر خوردن گوشت صبر مىكنم
منبع:ارشاد
القلوب؛جلد 1،صفحه311
جهت دانلود اين مطلب به
صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد
...پشت تریبون رفت و درباره انتخاب رئیس جمهور و اینکه باید
روحانی باشد یا غیر روحانی اندکی صحبت کرد ...
ده
دقیقه ای از آغاز نطق دکتر می گذشت و ساعت 20/8 را نشان می داد.دکتر مکثی کرد و به
مستمعین دور تا دور جلسه نگاه کرد و وقتی از همراهی ایشان با بحث مطمئن شد،یکباره
گفت:
بچه ها
بوی بهشت می آید.آیا شما هم این بو را استشمام می کنید؟
در
همین لحظه انفجار مهیبی حزب جمهوری اسلامی را لرزاند و ساختمان فرو ریخت.
7 تير
سالروز شهادت شهيد مظلوم دكتر بهشتي و 72 تن از ياران با وفاي اوست
آن
شهيد بزرگوار دقت بالايي در همه چيز داشت به عنوان مثال:
داستانك
:
چراغ قرمز
اول رو كه رد كرد، بهشتي خيلي تحمل كرد كه چيزي نگه. دومين چراغ بود كه ديگه صداش در
اومد. گفت: اگه از اين هم بگذري ديگه نمي شه پشت سرت نماز خواند. تكرار گناه صغيره ...
طرف با
حالت حق به جانبي گفت: اينها قانون طاغوته بايد سرپيچي كرد. بهشتي با ناراحتي دست گذاشت
رو داشبورد و محكم گفت: اينها قوانين انسانيه، عين انسانيت ...
جهت
مطالعه 20 خاطره از شهيد بهشتي اينجا را كليك نماييد
جهت دانلود اين مطلب به
صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد
عبدالكريم كفاش ؛ پيرمرد كفاشي بود كه وجود نازنين بقيه الله
هر هفته به مغازه او مي آمدند
روزي از او سوال كردند كه اگر يك هفته نيايم چه مي كني ؟ عرضه
داشت : آقا قطعا دق مي كنم .
آقا فرمودند : اگر غير از اين بود نمي آمدم
داستان 1:بغل كردن امام زمان
روزی امام زمان در مغازه عبدالکریم کفاش نشسته بودن که رو
میکنند به عبدالکریم و میگویند:
عبدالکریم کفش های منو ببین نیاز به وصله دارن
عبدالکریم جواب میدن:آقا به روی چشم اما اجازه بدهید اول سفارش
های مردم رو تموم کنم بعد به کفش های شما برسم.(البته
چون آقا امر نكرده بودند اين جواب را داد)
امام زمان برای بار دوم می فرمایند:عبدالکریم کفش های من نیاز
به وصله دارن برام بدوزش.
بازم هم عبدالکریم همان پاسخ را میدهند.
برای بار سوم امام زمان می فرمایند عبدالکریم کفش های منو برام
بدوز.
این بار عبدالکریم کفاش از جایش برمیخیزد و به جلوی آقا میره و
آقا رو بغل میکنه و محکم فشار میده و میگه آقاجان قربونت برم من که گفتم چشم اما
اگه بار دیگه بگین همینجوری که تو بغلم گرفتمت داد میزنم آی مردم بیاین که
امام زمان اینجاست.
امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) می فرمایند عبدالکریم
اگه اینطوری نبودی هرگز به سراغت نمی اومدیم...
داستان
2 : آقا جان شما كه مستاجر نيستيد
مرحوم
سید عبدالکریم کفّاش اجاره نشین بود. روزی صاحب خانه ایشان را جواب کرد.
وی
بلافاصله اسباب و اثاثیه خود را از منزل بیرون آورده و در کنار کوچه ای گذارده بود
و از این بابت بسیار نگران به نظر می رسید.
در
همان حال خدمت امام زمان – ارواحنا فداه – مشرّف می شوند. مرحوم آقا سید عبدالکریم
می گوید: حضرت به من فرمودند: صابر باش.
عرض
کردم: چَشم! اما مصیبت اجاره نشینی مصیبتی است که شما خانواده گرفتار آن نشده اید.
آقا [لبخندي زدند و] فرمودند: برای تو منزل فراهم می شود. چیزی نگذشت که برخی از اهل
خیر برای او منزلی خریدند و خیال ایشان از این جهت آسوده گردید.
منبع:کتاب
روزنه هایی از عالم غیب / نویسنده:آیت اللَّه سید محسن خرازی
جهت دانلود اين مطلب به
صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد
صدای اذان از رادیو ماشین به گوش رسید،
جوانی كه در كنارم نشسته بود بلند شد و به طرف راننده رفت و به او گفت: آقای
راننده! می خواهم نماز بخوانم.
راننده با بی تفاوتی و بی خیالی گفت:
برو بابا حالا كی نماز می خواند! بعدش هم توجهی به این مطلب نكرد، ولی جوان با
جدیت گفت: به تو می گویم نگهدار!...
راننده فهمید كه او بسیار جدی است،
گفت: اینجا كه جای نماز خواندن نیست، وسط بیابان، بگذار به یك قهوه خانه یا شهری
برسیم، بعد نگه می دارم.
خلاصه بحث بالا گرفت راننده چاره ای
جز نگه داشتن نداشت. بالاخره ماشین را در كنار جاده نگه داشت، جوان پیاده شد و
نمازش را با آرامش و طمأنینه خواند، من هم به تأسی از وی نماز خواندم. پس از نماز
وقتی در كنار هم نشستیم و ماشین حركت كرد از او پرسیدم: چه چیز باعث شده كه
نمازتان را اول وقت خواندید؟
گفت: من به امام زمانم، حضرت ولی
عصر(عج) تعهد داده ام كه نماز را اول وقت بخوانم.
تعجب من بیشتر شد، گفتم: چگونه و به
خاطر چه چیز تعهد دادید؟
گفت: من قضیه و داستانی دارم كه
برایتان بازگو می كنم، من در یكی از كشورهای اروپایی برای ادامه تحصیلاتم درس می
خواندم، چند سالی بود كه آنجا بودم، محل سكونتم در یك بخش كوچک بود و تا شهر كه
دانشگاه در آن قرار داشت فاصله زیادی بود كه اكثر اوقات با ماشین این مسیر را طی
می كردم. ضمناً در این بخش، یک اتوبوس بیشتر نبود كه مسافران را به شهر می برد و
بر می گشت.
برای فارغ التحصیل شدنم باید آخرین
امتحانم را می دادم، پس از سال ها رنج و سختی و تحمل غربت، خلاصه روز موعود فرا
رسید، درس هایم را خوب خوانده بودم، آماده بودم برای آخرین امتحان سوار
اتوبوس شدم و پس از چند دقیقه، اتوبوس در حالی كه پر از مسافر بود راه افتاد، من
هم كتاب جلویم باز بود و می خواندم، نیمی از راه آمده بودیم كه یكباره اتوبوس
خاموش شد، راننده پایین رفت و كاپوت ماشین را بالا زد، مقداری موتور ماشین را نگاه
كرد و دستكاری نمود، آمد استارت زد، ماشین روشن نشد، دوباره و چندین بار همین كار را
كرد، اما فایده ای نداشت، (این وضعیت) طولانی شد و مسافران آمده بودند كنار جاده
نشسته و بچه های شان بازی می كردند و من هم دلم برای امتحان شور می زد و ناراحت
بودم، چیزی دیگر به موقع امتحان نمانده بود، وسیله نقلیه دیگری هم از جاده عبور
نمی كرد كه با آن بروم، نمی دانستم چه كنم، در اضطراب و نگرانی و ناامیدی به سر می
بردم، تا شهر هم راه زیادی بود كه نمی شد پیاده بروم، پیوسته قدم می زدم و به
ماشین و جاده نگاه می كردم كه همه تلاش های چندسالهام از بین می رود و خیلی نگران
بودم.
یكباره جرقه ای در مغزم زد كه ما وقتی
در ایران بودیم در سختی ها متوسل به امام زمان(عج) می شدیم و وقتی كارها به بن بست
می رسید از او كمک و یاری می خواستیم، این بود كه دلم شكست و اشكم جاری شد، با خود
گفتم: یا بقیة اللَّه! اگر امروز كمكم كنی تا به مقصدم برسم، قول می دهم و متعهد
می شوم كه تا آخر عمر نمازم را همیشه سر وقت بخوانم.
پس از چند دقیقه آقایی از آن دورها
آمد و رو كرد به راننده و گفت: چه شده؟ (با زبان خود آنها حرف می زد). راننده گفت:
نمی دانم هر كار می كنم روشن نمی شود. مقداری ماشین را دست كاری كرد و كاپوت را
بست و گفت: برو استارت بزن!
چند استارت كه زد ماشین روشن شد، همه
خوشحال شدند و سوار ماشین گشتند و من امیدی در دلم زد و امیدوار شدم، همین كه
اتوبوس می خواست راه بیفتد، دیدم همان آقا بالا آمد و مرا به اسم صدا زد و گفت:
«تعهدی كه به ما دادی یادت نرود، نماز اول وقت!»
و بعد پیاده شد و رفت و من او را
ندیدم. فهمیدم كه حضرت بقیة اللَّه امام عصر(عج) بوده، همین طور اشك میریختم كه
چقدر من در غفلت بودم. این بود سرگذشت نماز اول وقت من.
منبع: نماز و عبادت امام
زمان(عج)، عباس عزیزی، صفحه 85
جهت دانلود اين مطلب به
صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد
پریشان و سراسیمه بودم. لحظاتی چند فقط به چیزی که شنیده
بودم، میاندیشیدم.
« اگر طالب دیدار
امام زمانت هستی به فلان شهر برو. حضرت بقیة الله در بازار آهنگران در مغازه
قفلسازی نشسته بلند شو و خدمت ایشان برس»
بعد از مدتها چلهنشینی و دعا و توسل به علوم غریبه
بالاخره کورسویی از امید به رویم تابیدن گرفت. به سرعت بلند شدم و وسائل سفر را
آماده کردم. سفر راحتی نبود. اما حاضر بودم چند برابر این سختی را تحمل کنم تا
بتوانم به آرزویم برسم. شور و اشتیاقی که از وجودم زبانه میکشید مرا به حرکت وا میداشت.
خودم را به بازار آهنگران رساندم آن قدر هیجان زده بودم که
چشمهایم هیچ چیز را نمیدید. فقط مغازه پیر قفلساز را جستجو میکردم. لحظه به
لحظه که میگذشت شوق و شورم بیشتر میشد. وقتی وارد مغازه پیرمرد قفلساز شدم در همان
نگاه اول امام را شناختم. دستم را روی سینه گذاشته و با ادب سلام دادم. در آن لحظه
همه چیز به جز وجود امام را فراموش کرده بودم. حضرت جوابم را داد و با دست مرا به
سکوت فرا خواند.
پیرمرد در حال وارسی چند قفل بود. در این لحظه پیرزنی وارد
مغازه شد لباسهای کهنهای به تن داشت و عصایی به دست. در دستان فرتوت و لرزانش
قفلی به چشم میخورد. پیرزن آن را به قفل ساز نشان داد و گفت: برادر برای رضای خدا
این قفل را سه شاهی از من بخرید. به پولش نیاز دارم.
پیرمرد قفل را گرفت و آن را وارسی کرد. قفل سالم بود پس رو به زن کرد و گفت: ...
خواهرم تو مسلمانی و من هم مسلمان. چرا مال مسلمان را ارزان بخرم من نمیخواهم تو
ضرر کنی. این قفل هشت شاهی ارزش دارد و من اگر بخواهم در معامله سودی ببرم آن را
به قیمت هفت شاهی میخرم چون در این معامله بیشتر از یک شاهی سود بردن بیانصافی
است.
پیرزن با ناباوری قفل ساز را نگاه کرد و بعد از این که
سخنان پیرمرد تمام شد گفت: من تمام این بازار را زیر پا گذاشتم و این قفل را به هر
که نشان دادم گفتند بیشتر از دو شاهی آن را نمیخرند من هم به این دلیل به آنها
نفروختم که به سه شاهی پول نیاز دارم. پیرمرد گفت: اگر آن را میفروشی من هفت شاهی
میخرم و سپس هشت شاهی به پیرزن داد. پیرزن راضی و خوشحال عصا زنان دور شد.
آن گاه امام رو به من کرد و فرمود:مشاهده کردی؟ شما هم این طور باشید تا ما خود به سراغ شما
بیاییم. چله نشینی لازم نیست و توسل به علوم غریبه فایدهای ندارد. عمل درست داشته
باشید و مسلمان باشید. از تمام این شهر من این پیرمرد را برای مصاحبت انتخاب کردهام
چون دیندار است و خدا را میشناسد این هم از امتحانی که داد. او با اطلاع از نیاز
زن به پول قفل را به قیمت واقعیاش از او خرید. این گونه است که من هر هفته به
سراغش میآیم و احوالش را میپرسم.
پس از تمام شدن سخنان امام سرم را پایین انداختم و به فکر
فرو رفتم.
منبع:عنايات حضرت وليعصر ؛بخش اول ، صفحه 86 ، تشرف 31(با تلخيص و تصرف)
جهت دانلود اين مطلب به
صورت منظم جهت نصب در تابلوي اعلانات اينجا را كليك نماييد
"سلام علیکم" اين مطالب ، صحبتهاي كوتاه بين نماز است اين وبلاگ سعي دارد مطالب مفيدي جهت طلاب و دانشجويان (خصوصا ائمه جماعات)ارائه دهد از آنجا که در روایات آمده به 8 دلیل به مسجد رفت و آمد کنید که یکی از آنان "دانشی سودمند" است ؛ پس امام جماعت باید در هر وعده از نماز , مطلبی جدید را برای نمازگزاران بازگو کند این حقیر پیشنهاد میکنم در همان مدتی که نمازگزاران در حال خواندن تسبیحات حضرت زهرا (سلام الله علیها)هستندو يا بعد از نماز، امام جماعت 2دقیقه ؛فقط 2دقیقه آنچه مدنظر دارد بیان فرمایند
براي غني سازي "تابلوي اعلانات"مسجد، مدرسه،دانشگاه ، حوزه ، اداره و ... مي توانيد به قسمت زير هدر يا همان لوگوي اصلي سايت مراجعه كنيد التماس دعا
************************** ---« برخي از افـتـخارات مـنـبـرك »---
**** وبــلــاگ بــرتــر جشنواره بين المللي وبلاگ نويسي قرآني(91)
**** وبــلــاگ بــرتــر جشنواره بين المللي دانشجويي (92)